شهر هوشمند یا خردپذیر؟

شهر هوشمند یا خردپذیر؟

مدتی است از اصطلاح‌هایی برای شهرهای امروز صحبت می‌شود که «هوشمند» یا دیجیتال از آن جمله است. در مورد خانه و آپارتمان هم از این اصطلاح استفاده می‌شود. امروز بسیاری‌ها پز می‌دهند که خانه ما هوشمند است! کارخانه ما هوشمند است! و غیره. مدیران شهری هم در آرزوی شهر هوشمند هستند. این‌که دقیقا شهر یا خانه هوشمند به چه معنا است، بماند. این‌که این هوشمندی چه تناسبی با توانایی و ظرفیت علمی و فنی صاحب‌خانه یا مدیر شهر دارد، به کنار. مهم آن است که این هوشمندی چه توان و ظرفیت اضافی برای خانه یا شهر ایجاد می‌کند. و مهم آن است که این ظرفیت یا توان اضافی چه کمکی به خوب‌شدن حال شهر یا خانه می‌کند. آن چه که از اصطلاح هوشمندی در ساختمان خانه یا کالبد شهر استنباط می‌شود، سپردن بخش کوچک یا بزرگی از کار آدمیزاد به سیستم یا سامانه‌ای خودکار است. به جای آن‌که در ساعت مشخصی از روز مامور اداره برق چراغ‌های خیابان‌های شهر را روشن یا خاموش کند، سامانه خودکار باحساسیت تعریف‌شده نسبت به نور این‌کار را می‌کند.

شهر مکانِ مشارکت!

شهر مکانِ مشارکت!

جند دهه پیش، هرگز، کسی تصورش را هم نمی‌کرد جهان این‌قدر کوچک شده‌باشدکه همه از احوال همدیگر در گوشه‌گوشه دنیا بتوانند خبر بگیرند، آن‌هم بدون واسطه و دخالت دیگران. سرعت پیشرفت وسایل ارتباطی چنان شده که احتمالا در آینده‌ای بسیار نزدیک هیچ حیاط خلوتی برای هیچ مدیر و مسئولی نخواهدماند. آن‌جاست که شهر به‌تمامه تبدیل خواهدشد به یک مکان عمومی‌و مشارکتی برای همه افراد و ساکنان شهر. در چنان شرایطی، قطعا، تعریف ما از شهر کاملا دگرگون خواهدشد. تصور کنیم شهری را که شهردارش دقیقا کارمند تک‌تک اهالی شهر است. شورای شهرش بازوی فکری تک تک اهالی شهر است. اهالی شهر هرلحظه که از کار این آدم‌ها راضی نباشند می‌توانند برگ مرخصی برایشان صادر کنند. در آن شهر، این یا آن مسئول، مطلقا مرتبتی بالاتر از تک‌تک افراد شهر ندارد.

نشاط شهری!

نشاط شهری!

چنین به نظر می‌آید که جهان غمگین است. گذشته از آن، خسته از این‌همه غصه و رنج است. هر روز در گوشه‌ای از عالم غوغایی برپا است و جان‌هایی فدا می‌شوند. بی هیچ قضاوتی، همین‌که کشتن و کشته‌شدن تبدیل به یکی از وجوه زندگی اجتماعی شده، باعث تاسف است. همین‌که در بسیاری از کشورهای عالم می‌شود انسانی را به جوخه اعدام سپرد، تاسف‌بار است. این‌که هنوز عادات و رفتارهای قرون‌وسطایی در برخی جوامع رواج دارد، هم شگفت‌آور است هم تاسفبار. و شوربختانه، کاری از دست کسی برنمی‌آید و جهان بر پاشنه خشونت می‌چرخد. در چنین جهان متلاطم و پر از اضطراب، شاید، شاید، بشود راه‌هایی پیدا کرد که کمی نشاط و شادی به شهر و جامعه بیاید. شادی جمعی. نشاط عمومی. شاید، شاید، بشود راهی یافت که پرخاشگری در میادین ورزشی از بین برود. شاید، بشود با برخی رفتارهای جمعی و ملی مردم را نسبت هم مهربان کرد. این مهر و مهربانی، شاید، بتواند سدی در برابر خشونت باشد. در عوالم جامعه‌شناسی و روانشناسی اجتماعی، گفته می‌شود ملتی که شاداب باشد، دست به خشونت نمی‌زند. ملتی که معنای عشق را بداند خشونت نمی‌ورزد. در عالم انسان‌های تک هم، خشونت زاده جهل و نامهربانی است. چگونه می‌توان مردم را سر مهر آورد؟ تجربه‌های برخی کشورها در این راه آموزنده است.

اندازه و مقیاس شهر

اندازه و مقیاس شهر

همیشه این پرسش مطرح است که یک شهر چه جمعیتی باید داشته باشد یا وسعتش چقدر باید باشد. این پرسش از این جهت مهم است که بسیاری از امکانات و زیرساخت‌ها نیازمندِ حداقلی از جمعیت است. مثلا برای یک شهر پنجاه هزارنفری نمی‌توان بیمارستان تخصصی پیشنهاد کرد. در چنین شهر کوچکی نمی‌توان انتظار داشت دانشگاه جامع وجود داشته‌باشد و الی آخر. پس باید بپذیریم که سطحی از امکانات شهری در تناسب مستقیم با جمعیت‌و ساکنان شهر قراردارد. به همین خاطر در کشورهای پیشرفته اروپایی، ضمن پرهیز از توزیع نامتناسب جمعیت و رفتن به سمت کلانشهرها، برنامه‌ریزی‌های خود را برای شهرهایی با متوسط جمعیت دو میلیون نفر تنظیم می‌کنند.

شهر،رمان زندگی!

شهر،رمان زندگی!

در تاریخ تکامل جوامع بشری، به تکرار از واژه «شهر» استفاده شده و باز هم خواهدشد. مثلا شهر نیشابور، شهر مرو و شهر رم. اما امروز استفاده از این واژه حساسیت خاصی پیدا کرده. مرتب این پرسش مطرح می‌شود که آیا مرو تاریخی هم شهر است تهران امروز هم؟ حتی، آیا تهران هم شهر است، نیویورک هم؟ چرا چنین پرسشی مطرح است؟ برای این‌که شهر امروز پیچیدگی‌هایی دارد که در به اصطلاح شهرهای قدیم اصلا نبود. شهرهای امروز چندساحتی هستند. روابط انسانی در آن‌ها چندبعدی و چندلایه است. درست مثل رمان که چندلایه و چندساحتی است. به همین دلیل است که گفته می‌شود «رمان مال دنیای مدرن است» قبل از جهان مدرن، داستان و قصه داشتیم ولی رمان نداشتیم. از داستان حسین کرد شبستری و امیرارسلان تا حتی داستان بلند «شوهر آهوخانم».