با یک گل بهار می‌شود؟

با یک گل بهار می‌شود؟

وقتی می‌گوییم «با یک گل بهار نمی‌شود»، لحنی از ناامیدی در آن است. به دلیلِ رخوت و تلخی‌های ممتد و مستمری که در طول تاریخ داشته‌ایم، اصولامردم چندان امیدواری نیستیم. در طول سال‌ها و سده‌ها انواع مصیبت‌ها و بلایای طبیعی و انسانی را شاهد بوده‌ایم و صدها نامرادی و خلف وعده را تحمل کرده‌ایم. به همین خاطر اگر هم جایی یا زمانی اتفاق میمونی بیفتد و حرکت زیبایی شروع شود، به‌صورت خودکار و فوری واکنش نشان می‌دهیم و می‌گوییم با یک گل بهار نمی‌شود. یعنی این‌که امیدوار نباشیم. این خوشی هم گذرا است و دوامی ندارد. اما، آیا، این نگاه و زاویه دید درست است؟ آیا با یک گل بهار نمی‌شود؟ چرا می‌شود. وقتی قرار است بهار بیاید، هر یک گل و هریک گیاهی که سر از زمین بیرون می‌آورد یا شکوفه می‌کند، نشانه است. نشانه آمدن بهار. اما این صحبت امروز چه به کار محله و شهر می‌آید؟ نکته همین‌جاست. درموارد بسیاری، مدیران و برنامه‌ریزان شهری کل یک محله یا شهر را منوط و منتظر طرحی بزرگ و شاخ‌شکن می‌کنند. دستی به سر و روی محله و شهر نمی‌کشند و همه‌چیز را به آینده‌ای نامعلوم حواله می‌دهند. ولی تجربه بسیاری از ماها عکس این را نشان می‌دهد. در کنار طرح‌های کلان شهری و ملی، همیشه بهانه‌هایی برای کارهای ریز ولی موثری در محله وجود دارد که حکم یک گل را دارند که نشانه آمدن بهار است.

نمایشگاه بهار بلوچ

مردمی‌که تاریخ دارند، با هنرآفرینیِ خود ماندگار می‌شوند. اگر نقش و هنر بلوچ هنوز هم دوام دارد، چشم‌ها را خیره و گوش‌ها را نوازش می‌کند، نشانه مدنیت و تاریخ این مردم است.
اما، فرزندان این تاریخ، وظیفه دارند هنر دیرین را به جهان امروز وصل کنند و غبار کهنگی از تاروپود آن بردارند.
نمونه‌های این تلاش هنرمندانه را در نمایش لباس‌های زیبا و امروزی با گل‌نقش‌هایی از سوزندوزی بلوچ شاهدیم. تلاشی زیبا و بسیار ظریف که هنر تاریخی را با زیبایی‌شناسی امروز پیوند می‌دهد.
امروز می‌توان به نقش بلوچ بر تن ایران افتخار کرد. لباس‌هایی بر تن زنان فرهیخته و خوش‌سلیقه وطن با سوزندوزی‌های زنان و دختران هنرمند بلوچ.

یک گل!

یک گل!

هدف اول آرامش و آسایش اهالی خود محله است و گردشگر قطعا، به دنبال این آبادی خواهدآمد و نیازی به جار و جنجال نیست. گذشت آن دوران که گردشگران دنبال فضاهای مخروب و تاریک قدیمی بودند.

بهار، می‌آید!

بهار، می‌آید!

سخن ما درباره محله است. محله‌ای که روزگاری مایه فخر و مباهات شهر بود ولی امروز غریب و مهجور افتاده و زخم‌های فراوان بر تن دارد. آیا این دوره نیز سپری خواهدشد و محله دوباره سرحال و سرزنده خواهدشد؟ می‌شود روزی بیاید که این وضعیت محله به عنوان قصه‌ای از روزگار قدیم نقل شود و از وضعیت بازیافته و سرزنده آن مثالی برای دیگر محله‌ها نقل شود؟

بهار، می‌آید!

بهار، می‌آید!

. بهار در بیغوله و زباله‌دانی دیده نمی‌شود. بهار در محیط پاک و پاکیزه دیده می‌شود.
اما، پاکیزگی اخلاقی هم داریم. اهالی محل، اگر قرار است بهار را پذیرایی کنند، باید رفاقت دیرین خود را بازیابند. باید آداب و اصول همسایگی را دوباره زنده کنند. ب