لهجه‌ها اهلی نمی‌شوند

لهجه‌ها اهلی نمی‌شوند

«از کنار مغازه قدیمی باب (بابا) در خیابان فرنچ و از کنار پارکی که زمانی در آن پیاده‌روی می‌کردیم، گذشتیم. بعد، باب ماشین را پارک کرد و راه افتادیم سمت آب‌نمای مرمری پارک. باهم ذرت بوداده خوردیم و از عصرهایی یاد کردیم که دسته‌جمعی نورهای رنگارنگ رقص فواره را تماشا می‌کردیم. بعد به خانواده عقبیه سرزدیم؛ یکی از دو خانواده‌ای که اصالتا اهل بین حنینا بودند و در ایری زندگی می‌کردند. خاطرات محوی از این خانواده داشتم. استقبال گرمی از ما کردند و برای شام نگه‌مان داشتند. ابومحمود، سرپرست حانواده، لباس سرهمی پوشیده‌بود و شبیه نسخه عرب شخصیت تلویزیونی «آقای گرین جینز» شده‌بود. ابومحمود در محله ایتالیایی‌نشن شهر مغازه آجیل و خشکبار داشت. به دوره‌گردهای اهل بین حنینا هم که از ایری عبور می‌کردند، تابلوفرش و حوله و پارچه کتان می‌فروخت. وقتی گفت به تازگی به سینما رفته و فیلم لارنس عربستان را دیده، شگفت‌زده شدم. ابومحود هیجان‌زده گفت «اولین باریه که یک شخصیت عرب تو فیلم هست و قصه فیلم هم درست و دقیقه». همسرش هم گفت ابومحمود آن‌قدر غرق تماشای فیلمم بوده که تیتراژ پایانی فیلم را هم تا آخر تماشا کرده. همه خندیدند چون حتی برای من هم روشن بود که انگلیسی ابومحمود تعریفی ندارد. چند روز بعد در سالن سینما، وقتی فیلم لارنس تمام شد و چراغ‌ها را روشن کردند، من و باب دوباره ابومحمود را دیدیم. چند ردیف جلوتر از ما نشسته‌بود و مثل ما محو تماشای تیتراژ فیلم بود. وقتی بلند شدیم که سالن را ترک کنیم، هردو احساس غرور می‌کردیم.
دو هفته‌ای که در ایری بودیم، هتل ریچموند پایگاه ما بود. بعد از صبحانه، باب با تلفن عمومی هتل چندتا تماس می‌گرفت‌و برنامه آن روز را تعیین می‌کرد. اغلب به شهرهای کوچک حومه ایری سرمی‌زدیم. معمولا نزدیک غروب یا سرشب برمی‌گشتیم. بقیه وقت‌مان هم در یک کافه کوچک ایتالیایی‌آمریکایی می‌گذشت و باب پشت سر هم بازی می‌کرد. در مقایسه با کافه‌های عربی دیترویت که پاتوق پدرم بودند، این کافه بسیار تمیزتر و دلبازتر بود. اما من دلم می‌خواست دیدنی‌های شهر را ببینم، نه این که با مردهایی بگذرانم که دور هم بازی می‌کنند و سیگار می‌کشند و حرف‌های رکیک می‌زنند. . .»
لهجه‌ها اهلی نمی‌شوند؛ پائولین قلذس، خالد مطلوع؛ بتول فیروزان؛ نشر اطراف؛ چاپ‌ دوم؛ ۱۴۰۲؛ ص ۴۰
(کتاب قصد دارد تجربه زندگی میان زبان‌های انگلیسی و عربی را با قصه‌ها و روایت‌های کوتاه و دلنشین بیان کند. جالب است.)

نگاهی از چندسو به نشر کتاب

نگاهی از چندسو به نشر کتاب

«شاید اکنون بر همه دست‌اندرکاران مسلط به امور نشر ثابت شده‌باشد که دستاوردهای الکترونیکی و سرعت تحول در زمینه ارتباطات و اطلاع‌رسانی، بر همه فعالیت‌های انتشاراتی تاثیر مستقیم می‌گذارد. از این رو، هر فرصت و زمانی که در راه سامان‌دادن به نشر ملی از دست برود، زیان فرهنگی است. ایجاد زیرساخت نشر با دید کلان و با این تاکید که هر فعالیتی در گستره نشر و در هر نقشه کشور بتواند از امکانات آن بهره‌مند شود، به نشر موسوم به «محلی» توان می‌بخشد که در مقیاس دیگری فعالیت و رشد کند. نشر ملی، یا نشر در مقیاس ملی، زمانی تحقق می‌یابد که اجزای تشکیل‌دهنده آن در سراسر کشور، با توجه به ویژگی‌های تشکیل‌دهنده هویت ملی و منعکس‌کننده نیازهای ملی، متوازن باهم رشد کند. شاخص‌های آماری که رشد کمی را مبنا قرار می‌دهد، بدون تردید فریبنده است. حال آن‌که هر امکانی که در اختیار ناشران مستعدی قرار گیرد که در زادبوم فرهنگی خود تولید فرهنگی می‌کنند، کمک به تقویت سرمایه ملی است. تامل بیشتر در تحولات امروزین نشر در جهان بر هر مسئول دوراندیش محرز خواهدکرد که بازاندیشی در مفهوم‌های پیشین «ملی» و «محلی» در نشر ضرورت دارد و از این رو تجدیدنظر جدی در سیاست‌ها و روش‌های حمایت از نشر و یارانه‌پردازی به آن اجتناب ناپذیر است. سیاست معطوف به حمایت از «نشر محلی» به اتکای زیرساخت‌های ملی، در مقام تشبیه به سان احیای روستاهای متروک و از رمق‌افتاده کشور و بازگرانیدن قدرت تولیدی به آن‌ها است. آن هم روستاهایی که در گذر تاریخ همواره نگاهبان زبان، فرهنگ و هویت ما بودند. احیای واحدهای تولیدکننده در عصر جهانی‌شده، مصداق دیگری از این شعار است: «جهانی بیندیش، محلی عمل کن». و تحقق این شعار در نشر، تحقق‌یافتن این هدف است که « نشر محلیِ» کارآمد و مولد نه فقط تاثیر ملی که جایگاه جهانی هم خواهدداشت.»
نگاهی از چندسو به نشر کتاب؛ عبدالحسین آذرنگ؛ انتشارات ققنوس؛ چاپ‌ اول؛ ۱۴۰۱؛ ص ۱۹۸
(کتاب و انتشارت از مضامینی هستند که مرور تاریخ و روند حرکت آن در جامعه می‌تواند آیینه‌ای بر روند فرهنگی اجتماع باشد.)

گزارش‌هایی درباره مختصر عملیاتی در جنوب ایران

گزارش‌هایی درباره مختصر عملیاتی در جنوب ایران

«در اواخر ماه مه در مجموع وضعیت پلیس جنوب رضایتبخش بود. البته تبلیغات بر ضد پلیس جنوب ادامه داشت و افسران و افراد ایرانی پلیس جنوب از این‌که دولت ایران حاضر به شناسایی پلیس جنوب نبود، مشوش بودند. ما نیز نمی‌توانستیم کسانی که خود را وقف پلیس جنوب کرده و بر همین اساس دشمنی بخش وسیعی از مردمان خود را به جان خریده‌بودند، از آینده خود مطمئن سازیم. این موضوع به‌ویژه در مورد تعدادی از افسران ایرانی صدق می‌کرد که رویکرد بریتانیا‌خواهانه آن‌ها آن‌قدر شناخته‌شده بود که باعث شد هدف خاص تهدید و ارعاب قرار بگیرند. اگر توانسته‌بودیم آن‌ها را به ادامه حمایت خود اطمینان دهیم، آن‌ها و دیگران بهتر به ما خدمت می‌کردند. معاون کارگزاری شیراز در سر راه خود از شیراز به تهران در ماه آوریل، لطمات زیادی وارد کرد و برای تخریب پلیس جنوب سخنان بسیاری گفت. او در سطوحی گسترده اظهار داشت که شیراز تلگراف‌هایی دریافت داشته‌است مبنی بر آن‌که دولت تحت هیچ شرایطی حاضر نخواهدشد پلیس جنوب را مورد شناسایی قرار دهد و همه کسانی که بدان پیوسته یا بدان کمک کرده‌اند، برضد منافع کشور عمل کرده‌اند. وی اظهار داشت دولت دستور داده‌بود این تلگراف در شیراز منتشر شود، اما بریتانیایی‌ها توانستند از این امر جلوگیری کنند. تا این مرحله گمان عمومی بر آن بود که اگرچه پلیس جنوب مورد شناسایی رسمی قرار نگرفته‌است، اما دولت ایران مخالفت خاصی با آن ندارد. در خلال ماه‌های آوریل و مه/ رجب و شعبان، به نحو محسوسی دیده می‌شد که بسیاری از افراد در مقایسه با گذشته، تمایل چندانی نداشتند که ارتباط‌شان با پلیس جنوب آشکار شود یا به صورت آشکار. . »

شورش خراسان

شورش خراسان

«صولت‌السلطنه در اعلامیه ۳۰ دی (۱۳۲۰) خود که در واقع اعلام موضع بود، دستگله پهلوی را به تندی مورد انتقاد و حمله قرار داد. وی ضمن قدردانی از «اخراج پهلوی که به‌وسیله همسایه‌های دوست و هم‌جوار ما صورت گرفت»، فروغی را به عنوان شخصی که «. . در هیجده سال قبل اعلان سلطنت دیکتاتوری پهلووی (را) برای اولین بار. .» اعلام کرد، مورد انتقاد قرار داده، وعده و وعید او را مبنی بر اعاده آزادی و برافکنده‌شدن بساط ظلم و بیدادگری بی‌اساس دانست. بار اصلی انتقاد صولت‌السلطنه از مال‌اندوزی و ملک‌انبازی پهلوی است که بسیاری از ایرانیان را از خانه و کاشانه خود راند و آواره ولایات ساخت. مسئله «بخشش‌های شاهانه» و «عطایای ملوکانه» که شاه جدید از اموال خود برای امور عام‌المنفعه اختصاص داده‌بود و جراید طرفدار دربار با آب و تاب فراوان آن را منعکس می‌کردند نیز در اعلامیه صولت‌السلطنه مطرح شده‌بود. وی که اصل آن را ناحق و نامشروع می‌دانست، از «غارتگری بیست‌ساله پهلوی سخن راند و باقیمانده آن که «. . فرزند خلف همان دیکتاتور سفاک تصرف کرده‌بود، مبلغی را دارد برای تثبیت مقام خودش به عنوان عطیه ملوکانه بذل و بخشش می‌کند.» و در پایان با انتقاد از خط‌مشی ضددینی پهلوی که «. . مانع روضه‌خوانی و به‌جای‌آوردن آداب مذهبی می‌شوند. . .» اعلام داشت که «. . من به نام ایلات و عشایر ایرانی عموما و ایلات خراسان خصوصا اعلان می‌کنم بیش از این حاضر نیستیم زیر بار این فجایع و تعدیات رفته و حاضر شده‌ایم تا آخرین قطره خون‌مان از مملکت و حقوق هم‌وطنان‌ عزیزمان دفاع کرده، می‌گوییم مخالف هر نوع رژیم دیکتاتوری هستیم اگر در هر مملکتی حکم‌فرما باشد. ما جز حکومت دموکراتی حاضر نیستیم زیر بار هیچ‌ نوع حکومتی برویم و از ساید هم‌وطنان عزیز هم استدعا داریم که با ما هم‌دست شده تا مملکت از زیر بار جور و ستم نجات یابد. دست خدا همیشه طرفدار حق و توده‌هاست.»

روایتی از سفر به کاتماندو

روایتی از سفر به کاتماندو

«حاج میرزا علی‌اکبر کتابفروش خوانساری آمدند به تهران و در تیمچه حاجب‌الدوله در بازار مغازه کتابفروشی باز کردند و گویا در کنار چند کتابفروش دیگر به کار و کسب کتاب پرداختند. . . پسر ایشان که پدر بزرگ من می‌شود، حاج محمداسماعیل علمی است که به همراه پسرانش شرکت تضامنی علمی را در زمان رضاشاه تاسیس کرد و من او را به یاد دارم، اما حاج میرزا علی‌اکبر را ندیده‌ام و در خانواده ما هم اطلاعی بیش‌تر از این که گفتم درباره او نیست. پانزده ساله بودم که حاج محمد اسماعیل فوت کردند. من در سال ۱۳۰۴ متولد شده‌ام و بنابراین ایشان باید قبل از شهریور بیست درگذشته باشد. (محل کار حاج محمداسماعیل) جنب ساختمان وزارت دارایی در خیابان ناصرخسرو بود. بعد که وزارت دارایی را گسترش دادند، مغازه ایشان خراب شد و رفتند قدری پایین‌تر مغازه کتابفروشی جدیدی باز کردند و در حال حاضر همین محل به بانک تبدیل شده‌است. اسم این مغازه «کتابفروشی علمی» بود. ایشان چندسالی هم در این جا کار کردند و بعد امور را سپردند به دست پنج پسری که داشتند، که یکی از آن‌ها پدر من است و روزگار کهولت را به مطالعه کتاب و استراحت در منزل می‌گذرانند. تا جایی که اطلاع دارم، در آغاز کار کتابفروشی می‌کردند. می‌رفتند مشهد کتاب می‌آوردند و در تهران می‌فروختند. حتی همراه محمدعلی ترقی، پدر آقای بیژن ترقی و بنیان‌گذار کتابفروشی و انتشارات خیام، می‌رفتند هندوستان و از آن‌جا کتاب‌های فارسی چاپ هند را می‌آوردند و در تهران می‌فروختند. . . از کتابفروشی گذشته، تعدادی کتاب هم چاپ و منتشر کردند که از جمله آن‌ها فرهنگی است مصور که از حیث تاریخ چاپ و نشر و تاریخ فرهنگ‌نویسی در ایران حائز اهمیت است. این کتاب در سال ۱۳۰۷ چاپ شده‌است. متاسفم که به فکر نبودیم نسخه‌ای از کتاب‌هایی را که چاپ و منتشرشده، آرشیو کنیم و نگاه داریم. در هر حال، تعدادی کتاب منتشر کردند، اما کار اصلی‌شان همان کتابفروشی بود. بعد هم که فوت کردند، هر پنج پسرشان در خدمت کتاب بودند، یا چاپ و نشر کتاب یا کتابفروشی. محمدعلی علمی، فرزند ارشد ایشان همان مغازه کتابفروشی پدر را اداره می‌کردو به امر نشر هم می‌پرداخت. بقیه برادران در چاپخانه علمی کار می‌کردند و کارهای چاپی شرکت را دنبال می‌کردند. تولیدات چاپی می‌آمد در کتابفروشی و .. .»
تاریخ شفاهی نشر ایران؛ عبدالحسین آذرنگ، علی دهباشی؛ انتشارات ققنوس؛ چاپ‌ سوم؛ ۱۴۰۱؛ ص ۱۳۹
(کتابِ بسیار ارزنده و خواندنی درباره تاریخ و سرنوشت نشرِ کتاب در ایران. شامل ۲۱ مصاحبه با بزرگان نشر و کتابفروشی ایران.)