در قوس ۱۲۹۷، وثوقالدوله حاجتقی فومنی را به تهران احضار کرد و در تالار آیینه با مشار الیه ملاقات به عمل آورد و گفت: تا به حال سیاست دولت مقتضی نبود که با تشکیلات جنگل مخالفت نماید ولی حال که دولت انگلیس و روس قشون خود را از گیلان خارج نموه، من که رئیس دولت هستم بنا به امر اعلیحضرت به شما اطلاع میدهم: اگر میرزا کوچک خیال خدمت به وطن دارد شخصا به طهران بیاید و به حضور شاه مشرف شود و من شغلی به او مراجعه مینمایم که بقیه عمر خود را به عزت و راحت ادامه دهد. اگر این پیشنهاد را قبول ننماید ماموریت دارم قشون به گیلان اعزام دارم و از شما که خواهرزاده میرزا کوچک و طرف وثوق دولت میباشید تقاضا دارم به رشت مراجعت نموده و قضایا را به میرزا کوچک ابلاغ نمایید.
آیا شما تصور میکنید داور و تیمورتاش و امثال آنها نمیدانستند سردار سپه نابغه نیست؟ آیا آنها نمیدانستند سردار سپهی که به زور و مشت اتکا دارد در اولین فرصت قانون اساسی و همهچیز را زیر پا خواهدگذاشت، همانطوری که قبل از سلطنت کردهبود؟ اما، آنها میدانستند سردار سپه نابغه نیست و کسی که سواد ندارد در قرن بیستم موقعی که دنیا آنطور رو به ترقی علمی میرود، نخواهدتوانست کشوری عقبمانده را که احتیاج به معلومات دنیای متمدن دارد، در اثر فکر خود به عظمت و ترقی برساند و میدانستند این مرد زورمند است و به قانون اعتنا ندارد. با این وصف، عالما و عامدا همکاری با او را قبول کردند و با او در محو قانون و آزادی شریک شدند. وکلای مجلس مگر نمیدانستند که وقتی خود آنها در دوره پنجم به زور انتخاب شدند، در دوره ششم ممکن است اشخاص دیگری بهزور انتخاب شوند؟ چرا میدانستند اما به تصور اینکه هر قدر تملق بگویند نزدیکتر خواهندشد و اگر با رژیم کار کنند، همیشه در آن دستگاه سمتی خواهندداشت، مملکت را به دیکتاتور فروختند.
تئاتر فرهنگ از تماشاخانههای تهران بود و توسط عبدالحسین نوشین که در روسیه تحصیل کرده و گرایشات سوسیالیستی داشت در دهه بیست تاسیس شد. نوشین را پدر تئاترمدرن ایران میدانند. تئاتر فرهنگ در خیابان لالهزار پائینتر از کوچه اتحادیه قرار داشت که نوشین، علی محزون، لرتا و محمدعلی جعفری از نخستین بنیانگذاران آن بودند. شبی با مرتضی برای تماشای «تاجر ونیزی» به تئاتر فرهنگ رفتیم. بازیگران نمایش توران مهرزاد، مهین دیهیم، صادق بهرامی و عطاءالله زاهد بودند و کارگردان هم نوشین بود.
سال ۱۳۲۶ دهساله بودم. پدرم با وجودی که تحصیلات عالیه نداشت، شخصی با ذوق، هنردوست و خودآموخته بود. به سینما و تئاتر علاقه زیادی داشت. تئاتر فردوسی در آن سال در کوچه جامعه باربد لالهزار افتتاح شدهبود. جلال و شکوه خاصی داشت. بر سردر آن مصرعی از فردوسی نوشته شدهبود: «هنر بر تر از گوهر آمد پدید». میگفتند اولین تئاتر ایران با سن گردان است. پدرم مرا با خود به تئاتر میبرد. بلیت به زحمت گیر میآمد و به هرحال خریدن یک بلیت کامل برای پسری دهساله اسراف محسوب میشد. بنابراین اغلب نمایشنامهها را من ایستاده یا نشسته در کنار صندلی پدر دیدم. تماشاچیان لباس درست و حسابی میپوشیدند، از تخمهشکستن و آبنبات خوردن و انجام سایر کارهای مشابه بر خلاف سینماهای آنروز، خبری نبود. به نظر میرسید تماشاچیان هم به اندازه بازیگران برای تئاتر حرمت قائل بودند.
صحنه اول: مدرسهای در سرچشمه تهران. سال تحصیلی۲۵-۱۳۲۴٫ دختر دانشجوی بلندپرواز، در جمع دانشجویان گوش به سخنان معلمی به نام «جبار باغچهبان» میسپارد که آموزش خواندن و نوشتن را با روشی دیگر درس میدهد. او طبیعت را به کلاس میآورد. در صدا، شکل و حرکت جرقهای اصلی زده میشود. آتشی است که گر میگیرد و ادامه مییابد. جریانی پدید میآید و قطع نمیشود. دختر دانشجو، عمری را وقف آموزش و پرورش و فرزندان این کشور میکند و این نظریه پدید میآید: کافی است معلمی، یک ساعت در کلاس درس و با ابتکار تدریس کند، اثر آن بر دانشآموزان برای تمام عمر باقی خواهدماند. . .