درست است که در تعریف «شهر» وفاق کامل عمومی نیست و تعابیر بسیار متفاوتی از آن وجود دارد، اما اگر ازاین مرحله گذر کنیم و شهر را «زیستگاهی انسانی» بدانیم که فراتر و وسیعتر از روستا است و در آن «نیازهای غیرمادی» انسانها بسیار فراتر از نیازهای مادی و روزانه است، میتوانیم شهر را نه جایی برای زندگی، بل خود زندگی بنامیم. شهر یعنی زندگی! دلیل این تعریف سختیها و چالشهایی است که انسان امروزی در طول صدها و هزارها سال از سر گذرانده تا به افتخار «شهروند»ی نائل آید. درست مثل زمانیکه انسانهای جوامع متمدن پس از سالها زحمت و کار، بالاخره، با عنوان دوره بازنشستگی به آرامش میرسند و از زندگی لذت میبرند. حاصل یک عمر کار و تلاش را در دوره بازنشستگی، با سفر و تفریح و تفرج تجربه میکنند. شهر هم چنین مقامی در آرامش عمومی مردم جهان دارد. درست است که بسیاری از ماها حسرت دوران گذشته و زندگی در باغ و مزارع را داریم، ولی واقعیت روشن و قاطع آن است که شهر دوره متکامل و پیشرفته در زندگی انسان نسبت به روستا است.
آشنایی، نخستین پله دوستی و دوستداشتن است. این گزاره برای شهر هم صدق میکند. برای دوستداشتن شهر، با رازها و قصههای شهر باید آشنا شویم. اینها «نشانه»های شهر هستند. با این نشانهها شهر برای ما خوانا و قابل شناخت میشود. به یاد بیاوریم نام بسیاری از مکانها در شهرهای تاریخی مصداقی بود. مثلا پاچنار، سرچشمه، پامنار، گذر مطربها، چارسوق و امثال آن. در بسیاری از شهرهای اروپا هم چنین بود و نامهای مکانها و معابر بر گرفته از اتفاق یا عارضهای مشخص بود. گفته میشود با گسترش شهر و شهرسازی در ایالات متحده آمریکا بود که نامهای مکانها و معابر، غالبا، به سمت عدد و اعشار رفت. مثلا میدان پنجم نیویورک و امثال آن. همین نگاه به نامهای شهری به ایران هم سرایت کرد که نمونه مشخص آن نامگذاری کوچهها و معابر نارمک با اعداد بود. در حقیقت، با تمسک به سهولت مکانیابی با اعداد، شهر را از هویت تاریخی، کالبدی و طبیعی آن تهی کردیم. به هرحال، نامگذاری مکان و معبر با مصداقهای تاریخی و کالبدی، بهخودی خود نشانه هویتی کالبدی یا طبیعی بودند. به همین خاطر قابلیت شناخت بیشتر و دقیقتر داشتند. شهر با همین نشانهها برای مردم شهر خوانا میشد. حالا چنین نیست.
آشنایی، نخستین پله دوستی و دوستداشتن است. این گزاره برای شهر هم صدق میکند. برای دوستداشتن شهر، با رازها و قصههای شهر باید آشنا شویم. اینها «نشانه»های شهر هستند. با این نشانهها شهر برای ما خوانا و قابل شناخت میشود. به یاد بیاوریم نام بسیاری از مکانها در شهرهای تاریخی مصداقی بود. مثلا پاچنار، سرچشمه، پامنار، گذر مطربها، چارسوق و امثال آن. در بسیاری از شهرهای اروپا هم چنین بود و نامهای مکانها و معابر بر گرفته از اتفاق یا عارضهای مشخص بود. گفته میشود با گسترش شهر و شهرسازی در ایالات متحده آمریکا بود که نامهای مکانها و معابر، غالبا، به سمت عدد و اعشار رفت. مثلا میدان پنجم نیویورک و امثال آن. همین نگاه به نامهای شهری به ایران هم سرایت کرد که نمونه مشخص آن نامگذاری کوچهها و معابر نارمک با اعداد بود. در حقیقت، با تمسک به سهولت مکانیابی با اعداد، شهر را از هویت تاریخی، کالبدی و طبیعی آن تهی کردیم. به هرحال، نامگذاری مکان و معبر با مصداقهای تاریخی و کالبدی، بهخودی خود نشانه هویتی کالبدی یا طبیعی بودند. به همین خاطر قابلیت شناخت بیشتر و دقیقتر داشتند. شهر با همین نشانهها برای مردم شهر خوانا میشد. حالا چنین نیست.
در توصیف شهرهای جهان مدرن، دو ویژگی مهم را برمیشمارند: نخست حکمروایی سیستمی، دوم خردپذیری شهر. طبعا این دو ویژگی قابل تفکیک از هم نیستند. شهر اگر به صورت سیستمی مدیریت نشود، نمیتواند خردپذیر باشد و برعکس. اما این ویژگیها چه تاثیری بر روابط اجتماعی مردم دارد. یک پرسش و خاطره از شهرهای تاریخی را باهم مرور میکنیم: بسیاری از خانههای اشرافی و بسیار زیبا در شهرهای تاریخی ما، نما و جدارهای که اشرافیت و ظرافت درون را نشان دهد ندارند. مثلا آثا با دیدن در ورودی خانه طباطباییهای کاشان میتوان حدس زد چه عمارت زیبایی پشت آن در هست؟ آیا با دیدن دیوار و در ورودی خانه امینیها قزوین میشود حدس زد چه ظرایف و زیباییهایی در آن خانه وجود دارد؟ و دهها و صدها مثال دیگر. به وجه دیگری از یک راز مستمر در شهرهای تاریخیمان هم اشاره میکنیم.
آیا تا به حال این پرسش به ذهنمان آمده که «نهایت چشمانداز و هدف یک برنامهریزی شهری چه باید باشد؟» فرض کنیم در برنامه کلان شهر قرار است در افق طرح همه خیابانها آسفالت و سنگفرش شوند، تمام مدرسهها و کودکستانها و دانشگاهها فعال شوند، اقتصاد شهر بچرخد، ادارات شهر درست کار کنند، حملونقل استاندارد باشد و حقوق کارمند و کارگر به موقع پرداخت شود و الی آخر!
آیا رسیدن به این هدفها کافی است؟ این است چشمانداز یک شهر؟ با رسیدن به این اهداف دنبال چه هستیم؟ آسفالت درست باشد که چی؟ حقوق بهموقع پرداخت شود که چی؟ آیا اینهمه باعث میشوند که «حال شهر خوب شود»؟ مطلب همینجا است دقیقا. هدف نهایی هر برنامه و طرح کلان شهری آن است که حال شهر خوب شود. مردم بانشاط باشند. از زندگی لذت ببرند. به فکر زیباییها باشند نه در غم تاریکیها. باید از برنامهریزان و مدیران شهری خواست راهی برای خوبشدن حال شهر و مردم بکنند. لازم است کمی توضیح بدهیم. در عرف و مثلها هست که «با نون خالی هم میشود سیر شد، با خوراک بوقلمون هم نمیشود سیر شد!». قصد ما از این مثل تقدیس فقر نیست. اصلا. غرض آن است که بگوییم عامل نشاط و شادابی آدمی، لزوما در نرخ و اندازه خوراک و پوشاک و گردش نیست. باز مثال دیگری بزنیم: هستند پدرها یا مادرانی که همهکار برای فرزندشان انجام میدهند و وقتی میبینند فرزند شاداب نیست و از زندگی راضی نیست، میگویند «چه میخواهی؟ هرچه خواستی برایت فراهم کردیم. چیزی کم نداری!!»