یک روز مادر وحید کوچولو یک کره به او هدیه میکند. از توی این کره، موجودی بیرون میآید که انگار از کرات دیگر آمده! و دلش میخواهد برگردد به جای اصلی خودش. ولی فعلا اسیر دست وحید است. اسمش پاتال است. او میپذیرد که اگر وحید اجازه دهد به جای اصلیاش برگردد، همه آرزوهای او را برآورده میکند. و قصه شروع میشود. به خواست وحید بابای او به مدرسه میرود و وحید جای پدرش کار میکند، مادرش تبدیل به خواهر کوچولو وحید میشود و درخواستهای دوستان وحید هم برآورده میشود و همهچیز عوض میشود! ولی وقتی همهچیز برعکس میشود تازه این بچهها میفهمند چه اشتباهی کردهاند! دست به دامن پاتال میشوند همه چیز را به حالت اول برگرداند تا اجازه دهند او هم به جای اصلیش برگردد!
تقریبا در تمام دنیا، رود جاری در شهر حکم نخ تسبیح معاش و توسعه را دارد. نقش رود «جراحی» هم در برخی شهرهای خوزستان، از جمله شادگان، چنین است. اگر جاری باشد و پرآب، زندگی زیباست وگرنه غم است و رخوت.
داستان مستند «سیو سه سال بعد؛ هور دورق» به این موضوع برمیگردد. شادگان، از نظر مواهب زیستی مکان مناسبی بود؛ به همین خاطر وقتی دو سال پس از آغاز جنگ ایران و عراق، ارتش عراق بخشی از خاک ایران را تصرف کرد، بسیاری از اهالی آبادان و خرمشهر به شادگان و روستاهای اطراف آن آمدند. میدانیم تالاب شادگان بزرگترین تالاب ایران است. این تالاب در معاش دامداران، صیادان و کشاورزان منطقه نقش اساسی دارد.
اما امروز وضع چندان خوب نیست. با بستن سد در ارتفاعات بالادست میزان آب ورودی به رود جراحی کم شد، آلودگیهای صنعتی و فاضلاب شهری هم به همین رود هدایت شدند. امروز بازار دو طرف رود جراحی آن شادابی را ندارد. بیشتر کالاهای پلاستیکی چینی دیده میشود تا کالاهای خودی و محرک توسعه.
زندگی در کنار خط آهن، در همهجای دنیا، حال و هوای خاص خود را دارد. اما، در این میان بچهها هم داستان خود را دارند. بهویژه اگر آبادی آنها نه سینما داشتهباشد، نه زمین ورزش. پس بهخودی خود بچهها وسایل و تاسیسات راهآهن را تبدیل به وسایل بازی و تفریح خود میکنند. و ممکن است بعضی وقتها این کار خطرناک شود. مثلا اگر سوار درزین بشوند و با شیطنتی کودکانه درزین راه بیفتد روی ریل، آن هم در سرازیری و شیب. واویلا اگر از روبرو قطار بیاید! «هفتتیرهای چوبی» داستان شیطنت اجباری بچههای یک آبادی در کنار تاسیسات راهآهن است. کاری درخشان و ماندگار از شاپور قریب.
سال ۱۳۷۵، مجید مجیدی فیلمی ساخت که هنوز هم تازه است. در آن زمان، که دور دورِ فیلمهای بهاصطلاح کودکان بود، کسی جرات نداشت فیلمی چنین عاطفی و واقعا عاشقانه با موضوع کودکان بسازد. همه یا در فکر مظلومنمایی بوودند یا در فکر کار تبلغاتی. مجیدی در فیلم «بچههای آسمان» چنان زیبا به عواطف کودکان پرداخته که فیلم را کاملا بدون تاریخ مصرف کرده و تا دهها و سدهها بعد هم میشود آن را دید و لذت برد. در این فیلم، فقر خانواده سبب دلمردگی و رخوت نیست، انگیزه حماسهای در مقیاس کودکان است. فقر خوب نیست ولی نفرت هم نیست. آنچه مهم است سر برآوردن از دل فقر و سرافراز بودن در برابر جور زمانه است. کودکی که کفشهای خواهرش را گم کرده، چه باید بکند؟ پدر هم تمکن مالی ندارد. بالاخره کار چنان میشود که باید! زیبا و دلنشین. فیلم، سراسر زندگی و سرزندگی است.
داستان سیاهان در ایران، پر از راز و رمز است. به ویژه اگر بحث «رنگینپوستان» هم به میان آید. اینکه آیا در پهنه بزرگ تمدنی ایران ساهپوست داشتهایم یا نه، بخشی از این داستان است. آمدن یا آوردن سیاهانی از آفریقا هم بخش دیگری است. حضور سیاهانی که در سواحل شمالی خلیج فارس اسکان یافتند، که گفته میشود عموما آفریقایی هستند، در کدام استانها پررنگتر و در کدامها کمرنگتر هستند؟ آیا ریشه و خاستگاه اولیه همه اینها یکی است؟ آیا همه این هموطنان امروز ما در یک دوره مشخص و باهم به ایران آمدهاند؟
الان که این عزیزان در بافت جمعیتی ما تنیده شدهاند، آیا آداب و اصول قدیم خود را هنوز حفظ کردهاند؟ آیا این سیاهان توانستهاند خود را از نردبان سیاست و مدیریت کشور و شهر بالا بکشند؟ آرزوها و تمایلات این بخش از جمعیت ایران، در حال حاضر، چیست؟ وظیفه کل سرزمین در قبال اینها چیست؟ اینها و بسیار پرسش دیگر فرهاد ورهرام به ساخت مستند «سیاهان جنوب ایران» کشانده!