«اما عبدالله احمدیه: طبق اظهار استاد عبدالله انوار، او صاحب کتاب راز درمان است و علت انتخاب نام خانوادگی احمدیه، اشتغال در بیمارستان احمدی (سینای فعلی) در دوران احمدشاه قاجار و بعدها بود. استاد انوار تصریح فرمودند: او فارغالتحصیل دارالفنون بود و از بیماران «حقالعلاج» دریافت نمیکرد و صندوقی را بیرون از محوطه محکمه (مطب)اش گذارده بود و هرکس به فراخور حال خود در این صندوق پول میریخت. او پزشک امراض داخلی بود و نشانی مطب او: در ابتدای پامنار، در ساختمانی دوطبقه بود و این ساختمان در ضلع شرقی پامنار قرار داشت، که چون از خیابان امیرکبیر وارد پامنار میشدیم، چندین پله پایین رفته، درِ آپارتمان مطب مرحوم احمدیه قرار داشت که چون از پلهها بالا میرفتیم مطب مرحوم احمدیه بود. . . . مطب دکتر احمدیه با خانه پروین فاصله چندانی نداشت و پیاد قریب به کمتر از ده دقیقه این فاصله طی میشد. چرا او بر بالین پروین حاضر نشد؟ این عدم حضور باعث شدهاست که از قول سیدضیاءالدین طباطبایی، نخستوزیر کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و کسی که با دسیسه رضاخان به مدت بیست سال از ایران تبعید و به سرزمین فلسطین رفت، بگویند: «اطلاع کاملا متقن دارد که طبیب احمدیه الزام داشتهاست ظرف چندروز پروین را به آرامش ابدی برساند!» این در حالی بود که اصلا او بر بالین پروین حاضر نشده . . .»
«پدر و مادر عزیزم؛ این مختصر آخرین حرفهای من است که به شما میرسد. همین الان به من خبر دادند که درخواست تجدید نظرم رد شدهاست. در ساعت سه بعد از ظهر امروز کار به پایان خواهدرسید. پدر و مادر عزیزم، میخواهم به شما گفتهباشم که چقدر همیشه دوستتان داشتهام. نمیدانید که چقدر از این آخرین رنجی که برایتان فراهم میسازم، افسوس میخورم. خیلی دلم میخواست که برای آخرین بار شما را میدیدم. اما خیلی دیر شدهاست. دلم میخواهد که هرچه زودتر برایتان مقدور باشد فراموشم کنید. و تو مادرجان که اینقدر دوستت داشتهام، کاری نکن که بیمار شوی و نتوانی شفا یابی. پدرجان امیدوارم از مادرم بهخوبی مراقبت کنی و هرچه میتوانی برای تسلی او انجام بدهی. پیش از مرگم میخواهم بریتان بگویم که من از آنچه کردهام هیچ پشیمانی ندارم. من در راه مرام و هدف خود مبارزه کردهام. منزه و شرافتمند باقیماندهام . با شهامت خواهم مرد. . . همیشه روحیه عالی داشتهام و از اقامت در زندان رنجی نبردهام»
«وجوه مخصوص» که روزی در کمپانی هندشرقی گرداننده چرخ سیاست ایران بود، در این موسسه بیگانه بهوجود آمد. این بانک با اعطای هدایای سیاسی بهصورت وامهای بانکی به افراد متنفذ و موثر کشور، به فحایعی پرداخت که در تاریخ جنایات بشری بیسابقه و نظیر بود. سالها قبل در یکی از شهرهای ایران مرد متنفذ و خوشمحضری بود که حکام، علما، روسای ادارات دولتی و افراد طبقه روشنفکر همیشه در محضر او حضور مییافتند و از خوان نعمت او برخوردار میگشتند. یکی از مختصات محضر این مرد منقلهای متعدد، وافورهای زیبا و تریاکهای زرین بود که به محض ورود هر میهمان در برابر او نهاده میشد و بدین طریق از میهمانان محترم پذیرایی میگردید.
روز جمعه، بیستم شهر جمادیالثانی اواخر سنبله به عزم زیارت مشهد متبرکه و سیاحت عراق از سلطنتآباد حرکت کرده به دوشانتپه رفتیم. امسال چندان مجال تفرج و گردش ییلاقات نبود. اوایل تابستان از نیاوران به شهرستانک رفتیم و باز به نیاوران مراجعت کردیم. ده روز توقف کرده به گلندوک رفتیم. پنج شب مانده به سلطنتآباد آمدیم. یک ماه توقف شده. این است که عازم عراق عرب هستیم انشاالله تعالی. دراین ایام به واسطه نرفتن به ییلاقات و شدت گرما در سلطنتآباد و نیاوران و گلندوک و قرار کارهای درباری و ملاحظه لوازم سفر و قحط و غلای غالب ایالتهای ایران، خاصه اصفهان و یزد و خراسان و غیره و ظهور وبا در کرمان و گفتگوی زیاد و مشغله بیاندازه و تخفیف ولایات، تعدیل امور مملکت و رسیدگی کارهای مختلف بسیار سخت گذشت.
دکتر غلامحسین صدیقی وزیر کشور کابینه دکتر مصدق که او را در روزهای ۲۷ و ۲۸ مرداد همراهی میکرد، در خاطرات خود مینویسد: در حدود ساعت شش و هیجده دقیقه، ما را از فرمانداری نظامی حرکت دادند و از در بزرگ شهربانی خارج کردند. از پلکان پایین آمدیم. سرلشگر نادر باتمانقلیچ که به ریاست ستاد ارتش رسیدهاست، بازوی آقای دکتر مصدق را گرفتهبود. هنگامی که خواستیم سوار اتومبیل شویم، شخصی با صدای بلند بر ضد ما شروع به سخنگویی وشعاردهی کرد.
«چقدر جابجایی با اتوبوس دوطبقه سیاحت داشت. . . من ناچار برای آنکه طبقه دوم را از دست ندهم، در راهپلههای طبقه دوم میایستادم و عرصه را بر خودم و آنهایی که بالا و پائین میرفتند تنگ میکردم، بدان امید که اگر کسی از دومیها پیاده شد شتابان جای او را تسخیر کنم. البته بارها بابت کورکردن راهپلهها سرزنش شدم، ولی هیچ نمیگفتم. شگفتی ایستادن و نشستن در طبقه دوم آنقدر زیاد بود که با هیچ توپ و تشری جاخالی نمیدادم. . . .میدان فوزیه مزین به دوسینما بود.