«در ماه صفر ۱۲۹۷ قمری (۲۷ سال پیش از مشروطیت) ناصرالدین شاه چهار فرمان امضا کرد که به موجب آن مالکیت سیوپنج معدن مختلف را در شاهرود، بسطام، سبزوار و سمنان و دامغان به دو نفر از بازرگانان تهران به نام حاج علیاصغر و حاج علیاکبر واگذار کرد. یکی از این فرمانها به اسم حاج علیاصغر تهرانی است . . . سه فرمان دیگر به اسم حاج علیاکبر امین معادن، که معادن مس، سرب، کات کبود، ذغال سنگ و نفت کویر خوریان را شامل میشود. . . که بعد از دهسال یک دهم منافع را به دولت بپردازد. چندی بعد. . . فرمانها به دست ورثه میافتد که استفادهای از آن نمیکنند. تا اینکه دولت تزاری روس از فرمانهای مذکور آگاه شده درصدد برمیآید معادن را تحت عنوان اجاره به تصرف خود درآورد. در آنوقت به یکی از اشرافزادگان که خودرا تحت حمایت سفارت تزار روس قرار دادهبود دستور داده میشود معادن مزبور را اجاره نماید. او قهرمانخان، سردار اعظم، پسر بانوی عظمی دختر ناصرالدینشاه و خواهرزاده ظلالسلطان بود. . . در سال ۱۳۳۵ قمری سردار اعظم معادن مذکور در چهار فرمان را از ورثه برای مدت هفتادسال اجاره میکند. در موقع عقد اجاره، سردار اعظم دوهزار و پانصدتومان به عنوان مساعده به ورثه پرداخته و تعهد میکند تا پنج سال، هرسال چهارهزار و پانصدتومان و از سال پنجم به بعد سالی پنجهزار تومان بابت اجاره به آنها بپردازد. . . . پس از عقد این اجاره قرار بودهاست که سردار اعظم قرارداد را به روسها واگذار کند . . ولی به واسطه پیشآمدن جنگ اول جهانی این کار به تعویق میافتد. . . . در ۱۵ صفر ۱۳۴۲ وراث امین معادن و حاج علیاصغر به علت عدم پرداخت اقساط اجاره، قرارداد با سردار اعظم را (که در آن موقع فوت کردهبود) فسخ مینمایند و قرارداد دیگری با حاج محمدصادقآقا معروف به «بانکی» برای مدت شش ماه منعقد مینمایند. . . در ۱۵ ربیعالاول ۱۳۴۲ (۱۳۰۲ شمسی) حاج محمدصادق بانکی به استناد وکالتنامهای که با وراث داشت، معادن مذکور را به مرتضیخان فتوحی قیام به مدت هفتادسال به اجاره واگذار میکند و هزار تومان مساعده برای ورثه دریافت میدارد. . . . چند ماه پس از عقد این قرارداد، «خوشتاریا» با ورثه داخل مذاکره شده و پیشنهاد میکند معدن نفت خوریان به او واگذار شود. . . لازم است گفته شود خوشتاریا پس از آنکه امتیاز بیاعتبار نفت شمال را به شرکت نفت ایران و انگلیس فروخت، عدهای اتومبیل و مقداری اسلحه خریداری کرده و از لندن عازم گرجستان شد. . . طولی نکشید شورویها گرجستان را اشغال و اموال خوشتاریا را ضبط و مدتی او را تحت نظر داشتند تا اینکه در سال ۱۳۰۲ او را به تهران فرستادند که فرمانهای معادن سمنان از جمله نفت خوریان را به دست آورد. .»
«چه بنویسم. قریب صبح وارد حلقه کوه مکه شدیم. بهقدری ازدحام است که قدم از قدم نمیشود برداشت. همین که وارد شهر شدیم، دیدم شخصی سیاهتر از قیر با لباس سفیدتر از شیر دیدهشد. حاجی میرزا محمدعلی پهلوی شکدف بود. گفتم «این غلام کیست؟» گفت «یکی از خواجههای حرم است.» خیلی از این حرف محظوظ شدم. قدری که پیش رفتم، دیدم یک درگاه بلند کرباس محکم اساسی به نظرم جلوه کرد. پرسیدم «اینجا کجاست؟» گفت «درِ حرمِ خدا است». چنان از حلاوت این کلام لذت بردم که گویا بیهوش شدم: «یار ز در میرسد، خلوتیان دوست دوست/ دیده غلط میکند، نیست غلط، اوست اوست» گمانم که خواب میبینم، ولی پیشرفتن بسیار مشکل است از جمعیت. شتر است. اسب است. قاطر است و آدم که تحریر ندارد. قدری که به حال آمدم دیدم به بازاری رسیدهایم. جمعیتی کثیر با لباس احرام دست هم را گرفتهاند. مردهای متشخص میدوند. به آخر بازار که میرسند خود را به وضع غریبی به زمین میزنند. تعجب کردم. گفتم «آنها دیوانه شدهاند.» گفت «نه، تو هم یک ساعت دیگر دیوانه میشوی.» گفتم «چرا؟» گفت: «این جا صفا و مروه است. آنها حجاجاند و سعی میکنند.» این حرف برای من رقت غریبی آورد. شکرها کردم. آقا گفت قدری شیریتی خریدند. آوردند میان کجاوه. جهت میمنت ورود خوردیم. به همراهان دادیم. باری، وارد شدیم به منزل. منزلهای مکه را اکثرا مثل منار روی هم میسازند. تا ده طبقه علاوه هم. دیدم تمام اتاقها بزرگ است. پیچ میخورد. میرود بالا. از یک طرف همه درها و پنجرهها به کوچه نگاه میکند. خیلی هم کرایه گران است. ما را طبقه نهم، نوکرها را طبقه هشتم منزل دادهاند. باری منزل رسیده، ناهار خوردیم. غسل کردیم. حاضر شدیم برای طواف. حضرات گفتند روز بسیار گرم است. عمره ممکن نیست. قرار به شب دادیم. مطوف آمده گفتیم شب بیا. رفت. دیر کرد. خودمان با آدمها رفتیم از بابالسلام داخل شدیم. مطوف پیدا شد از طاق بنی شیبه داخل شدیم. طواف عمره بهجا آوردیم. تقبیل حجر کردیم. دو رکعت نماز خلف مقام ابراهیم به عمل آمد. خدا قبول کند. از باب صفا بیرون رفتیم مشغول سعی شدیم. پیاده سعی کردیم. چون هنوز علیلم تا ساعت هشت سعی ما طول کشید. چایی آوردند. قهوه آوردند. آمدیم منزل. فردا هشتم است. روز ترویه باید رفت بیرون. مشغول حج شد. صبح ترویه شد. من برای احرام دو دست رخت دوختم. یک دست برای عمره، یک دست برای حج. نهار خوردیم. با آب زمزم غسل کردیم. رخت نو آوردند. پوشیدم با آقا و باقیها رفتیم حرم خدا. زیر میزاب رحمت محرم شدیم. احرام بر حجهالاسلام بستیم. خواجههای حرم آمده همه عیدی گرفتند. عصر حرکت کردیم. شترها را آوردند»
«در اسفند ۱۳۵۴، شاه ضمن انحلال احزاب ایران نوین و مردم، با تبلیغات فراوان تشکیل حزب رستاخیز را در کشور به اطلاع همگان رساند. وی اعلام کرد که حکومت ایران در آینده تک حزبی خواهدبود؛ کلیه جنبههای زندگی سیاسی تحت نظارت یک حزب قرار خواهدداشت؛ همه شهروندان وظیفه دارند در انتخابات ملی شرکت کنند و به حزب ملحق شوند؛ و افرادی که عضو این حزب نشوند لابد «کمونیست مخفی» هستند و این «خیانتکاران» میتوانند بین رفتن به زندان یا ترک کشور و ترجیحا عزیمت به شوروی، یکی را انتخاب کنند. هنگامی که یک روزنامهنگار اروپایی در گفت و گو با شاه به وی یادآوری کرد که بهکارگیری چنین لحنی با بیانیههای اولیه وی کاملا تفاوت دارد، شاه در پاسخ گفت: «آزادی افکار! آزادی افکار! دموکراسی! دموکراسی؟ این واژهها یعنی چه؟ هیچکدامشان به درد من نمیخورد. در این میان ساواک مطابق شیوه مرسوم به سرعت وارد عمل شد و کتاب خاطرات شاه- ماموریت برای وطنم- را که در آن درباره مزیتهای نظامهای چندحزبی بر دولتهای تکحزبی سخن به میان آمدهبود، از همه کتابخانهها و کتابفروشیها جمع کرد. اسباب مزاح بسیار مناسبی برای «اورول» فراهم شدهبود و او احتمالا به این موضوعات در گور خود میخندید. . . حزب در یک کتابچه راهنما به نام فلسفه انقلاب ایران، یادآور شد که شاهنشاه آریامهر طبقه و تضاد طبقاتی را بهکلی و تا ابد ریشهکن کردهاست. «شاهنشاه صرفا رهبر سیاسی ایران نیست، بلکه در وهله اول آموزگار و راهنمای معنوی مردم ایران است. او سکانداری است که نه تنها برای ملتش راه، پل، سد و کانالهای زیرزمینی میسازد، بلکه روح، فکر و دل مردمش را نیز هدایت میکند». شخص شاه نیز یادآور شد که در هیچ کشور دیگری چنین پیوند نزدیکی بین حاکمان و مردم وجود ندارد!»
«تئوری انعکاس بر این عقیده استوار است که جهان مادی دارای واقعیتی عینی و مستقل از شعور، تفکر یا حواس ما میباشد. احساس ما و شعور ما، فقط، تصوری از جهان خارج است. و این مسلم است که تصور، بدون شیء متصور نمیتواند وجود داشتهباشد، و این شیء متصور هم مستقل از آن کسی که آن را به تصور در میآورد، وجود دارد. شعور در رابطه با واقعیت، از دو جهت، ثانوی است: نخست، محصول تکامل ماده و ویژگی آن است؛ در ثانی، همین واقعیت است که موجب شکلگرفتن احساسها، ادراکها و عقاید ما میگردد. به عبارتی دیگر: «شعور، منعکس میکند؛ و این قضیه اصلی تمامی فلسفه مادهگرای است». روند انعکاس جهان خارج روندی فعال و دیالکتیکی است. انسان، بر اساس اشکال انعکاس واقعیت، احساسها و ادراکها، با کارکردن بر روی این اطلاعات حسی، به فرمولبندی مفاهیم، قوانین و مقولات علمی میپردازد. شناخت روند نامتناهی نزدیک شدن به حقیقت مطلق است. ماهیت تفکر انسان آن چنان است که میتواند حقیقت مطلق را که محصول جمعبندی حقایق نسبی است، در اختیار انسان بگذارد؛ و در واقع، چنین نیز میکند. هر مرحلهای از تکامل علم، ذره تازهای به این جمعبندی حقیقت مطلق میافزاید. ولی مرزهای حقیقت در هر قضیه علمی، نسبی هستند، و در اثر رشد شناخت بشر، گاهی گسترده و گاهی فشرده میشوند. از نقطهنظر تئوری انعکاس، تا آنجا که معرفت ما میتواند به حقیقت عینی و مطلق نزدیک شود، مشروط به شرایط تاریخی است. ولی وجود این حقیقت و همین که ما به آن نزدیک میشویم، غیر مشروط است»
«تئوری انعکاس بر این عقیده استوار است که جهان مادی دارای واقعیتی عینی و مستقل از شعور، تفکر یا حواس ما میباشد. احساس ما و شعور ما، فقط، تصوری از جهان خارج است. و این مسلم است که تصور، بدون شیء متصور نمیتواند وجود داشتهباشد، و این شیء متصور هم مستقل از آن کسی که آن را به تصور در میآورد، وجود دارد. شعور در رابطه با واقعیت، از دو جهت، ثانوی است: نخست، محصول تکامل ماده و ویژگی آن است؛ در ثانی، همین واقعیت است که موجب شکلگرفتن احساسها، ادراکها و عقاید ما میگردد. به عبارتی دیگر: «شعور، منعکس میکند؛ و این قضیه اصلی تمامی فلسفه مادهگرای است». روند انعکاس جهان خارج روندی فعال و دیالکتیکی است. انسان، بر اساس اشکال انعکاس واقعیت، احساسها و ادراکها، با کارکردن بر روی این اطلاعات حسی، به فرمولبندی مفاهیم، قوانین و مقولات علمی میپردازد. شناخت روند نامتناهی نزدیک شدن به حقیقت مطلق است. ماهیت تفکر انسان آن چنان است که میتواند حقیقت مطلق را که محصول جمعبندی حقایق نسبی است، در اختیار انسان بگذارد؛ و در واقع، چنین نیز میکند. هر مرحلهای از تکامل علم، ذره تازهای به این جمعبندی حقیقت مطلق میافزاید. ولی مرزهای حقیقت در هر قضیه علمی، نسبی هستند، و در اثر رشد شناخت بشر، گاهی گسترده و گاهی فشرده میشوند. از نقطهنظر تئوری انعکاس، تا آنجا که معرفت ما میتواند به حقیقت عینی و مطلق نزدیک شود، مشروط به شرایط تاریخی است. ولی وجود این حقیقت و همین که ما به آن نزدیک میشویم، غیر مشروط است»
«نیچه وقتی در آغاز کتاب «چنین گفت زرتشت» مینویسد: «کتابی برای همهکس و هیچکس»، دست به کاری ملانصرالدینی زدهاست. خود ملانصرالدین هم میتواند همهکس باشد و هیچکس نباشد. ترکها او را خوجا مینامند و میگویند مال ماست. عربها او را جُحا مینامند و میگویند مال ماست. فارسها او را ملا مینامند و میگویند مال ماست. پس ملاحظه میفرمایید که ملا مال همهکس هست و مال هیچکس نیست. برای اینکه به این دعوا خاتمه دهیم، بهتر است بگوییم ملا نه مال ترکهاست، نه مال عربها و نه مال فارسها؛ بلکه مال همه آنها است. به عبارت دیگر، ملانصرالدین متعلق به مشرقزمین است و جهان اسلام؛ درست مثل هزار و یکشب. ملا با خرش تمام جهان اسلام را گشته، به زبانهای عربی، فارسی و ترکی حرف زده، حالا پایش به اروپا و آمریکا و جاهای دیگر هم باز شده و به زبانهای اروپایی و جاهای دیگر هم حرف میزند. پس ملا ممکن است یک روز در قم باشد، یک روز در رم. یک روز در پاریس، یک روز در پاریز! یک روز در اسپانیا، یک روز در اصفهان. ترکها در «آقشهر» برای ملا مقیرهای هم یافتهاند. بهتر نیست بگذاریم ملا، همچنان زنده بماند و به همهجا سر بزند و به سوراخسنبهای سرک بکشد. ملا در لطیفههای خود حتی مرگ را دست انداختهاست. یک نفر دهندره میکرد. دوستش گفت حالا که دهنت باز است، حسنآقا را هم صدا کند بیاید. حالا حکایت ماست. دیدیم به جای اینکه برداریم توی مقاله این و آن آب ببندیم و آنها را به نام خودمان بیاوریم، بهتر است به خود مقالهها سرک بکشیم و به هر کدام ناحنکی بزنیم. اگرچه قبلا بدون آببندی، مقاله دیگران به اسم ما چاپ شدهاست.»