مستند «افوس» با رویکرد تکنگاری منطقه بوئین و میاندشت ساختهشده و نگاهی به روستای تاریخی افوس در استان اصفهان دارد. هادی آفریده در این مستند روند مهاجرت اجباری گرجیها و ارامنه به ایران از دوران صفویه تا به امروز را مورد بررسی قرار میدهد. امروز، افوس شهر کوچک و زیبایی است که در غربیترین نقطه استان قرار دارد. یکی از زیباترین ییلاقات اطراف فریدن است. این شهر، از یک جهت نشان و نماد پیوند و آمیختگی عناصر مختلف طبیعی است، از سوی دیگر نماد شاخص همزیستی و پیوند اقوام و فرهنگها. مهاجران گرجی و ارمنی، در کنار مسلمانان و دیگر اقوام ایرانی در دل آمیزهای از جنگل، رود و دشت، باهم زندگی میکنند. ثبت این همنوایی و همراهی در قاب یک فیلم، یادآور این خصلت مهم ایرانیها است که «این مردم، هیچوقت، هیچ مسالهای با خود و دیگران ندارند». دوستی و مدارا، برگ برنده ایرانیان در همه ادوار تاریخ بودهاست. تصویر این دوستی را در آیینه «افوس» میبینیم.
یک روز مادر وحید کوچولو یک کره به او هدیه میکند. از توی این کره، موجودی بیرون میآید که انگار از کرات دیگر آمده! و دلش میخواهد برگردد به جای اصلی خودش. ولی فعلا اسیر دست وحید است. اسمش پاتال است. او میپذیرد که اگر وحید اجازه دهد به جای اصلیاش برگردد، همه آرزوهای او را برآورده میکند. و قصه شروع میشود. به خواست وحید بابای او به مدرسه میرود و وحید جای پدرش کار میکند، مادرش تبدیل به خواهر کوچولو وحید میشود و درخواستهای دوستان وحید هم برآورده میشود و همهچیز عوض میشود! ولی وقتی همهچیز برعکس میشود تازه این بچهها میفهمند چه اشتباهی کردهاند! دست به دامن پاتال میشوند همه چیز را به حالت اول برگرداند تا اجازه دهند او هم به جای اصلیش برگردد!
تقریبا در تمام دنیا، رود جاری در شهر حکم نخ تسبیح معاش و توسعه را دارد. نقش رود «جراحی» هم در برخی شهرهای خوزستان، از جمله شادگان، چنین است. اگر جاری باشد و پرآب، زندگی زیباست وگرنه غم است و رخوت.
داستان مستند «سیو سه سال بعد؛ هور دورق» به این موضوع برمیگردد. شادگان، از نظر مواهب زیستی مکان مناسبی بود؛ به همین خاطر وقتی دو سال پس از آغاز جنگ ایران و عراق، ارتش عراق بخشی از خاک ایران را تصرف کرد، بسیاری از اهالی آبادان و خرمشهر به شادگان و روستاهای اطراف آن آمدند. میدانیم تالاب شادگان بزرگترین تالاب ایران است. این تالاب در معاش دامداران، صیادان و کشاورزان منطقه نقش اساسی دارد.
اما امروز وضع چندان خوب نیست. با بستن سد در ارتفاعات بالادست میزان آب ورودی به رود جراحی کم شد، آلودگیهای صنعتی و فاضلاب شهری هم به همین رود هدایت شدند. امروز بازار دو طرف رود جراحی آن شادابی را ندارد. بیشتر کالاهای پلاستیکی چینی دیده میشود تا کالاهای خودی و محرک توسعه.
زندگی در کنار خط آهن، در همهجای دنیا، حال و هوای خاص خود را دارد. اما، در این میان بچهها هم داستان خود را دارند. بهویژه اگر آبادی آنها نه سینما داشتهباشد، نه زمین ورزش. پس بهخودی خود بچهها وسایل و تاسیسات راهآهن را تبدیل به وسایل بازی و تفریح خود میکنند. و ممکن است بعضی وقتها این کار خطرناک شود. مثلا اگر سوار درزین بشوند و با شیطنتی کودکانه درزین راه بیفتد روی ریل، آن هم در سرازیری و شیب. واویلا اگر از روبرو قطار بیاید! «هفتتیرهای چوبی» داستان شیطنت اجباری بچههای یک آبادی در کنار تاسیسات راهآهن است. کاری درخشان و ماندگار از شاپور قریب.
سال ۱۳۷۵، مجید مجیدی فیلمی ساخت که هنوز هم تازه است. در آن زمان، که دور دورِ فیلمهای بهاصطلاح کودکان بود، کسی جرات نداشت فیلمی چنین عاطفی و واقعا عاشقانه با موضوع کودکان بسازد. همه یا در فکر مظلومنمایی بوودند یا در فکر کار تبلغاتی. مجیدی در فیلم «بچههای آسمان» چنان زیبا به عواطف کودکان پرداخته که فیلم را کاملا بدون تاریخ مصرف کرده و تا دهها و سدهها بعد هم میشود آن را دید و لذت برد. در این فیلم، فقر خانواده سبب دلمردگی و رخوت نیست، انگیزه حماسهای در مقیاس کودکان است. فقر خوب نیست ولی نفرت هم نیست. آنچه مهم است سر برآوردن از دل فقر و سرافراز بودن در برابر جور زمانه است. کودکی که کفشهای خواهرش را گم کرده، چه باید بکند؟ پدر هم تمکن مالی ندارد. بالاخره کار چنان میشود که باید! زیبا و دلنشین. فیلم، سراسر زندگی و سرزندگی است.