صدو بیست و یکمین شب فیلم خانه اردیبهشت اودلاجان
این کلمات را دقت کنیم: ابوالحسن صبا از شش سالگی نواختن سهتار را نزد «میرزاعبدالله فراهانی» فراگرفت. در نُه سالگی به کلاس تار و سهتار «درویشخان» راه یافت . کمانچه را نیز با «حسینخان اسماعیلزاده» ادامه داد. ویلن را با «حسین هنگآفرین» و سنتور را با «علیاکبرخان شاهی» آموخت، و . . . . .
چه دورهای بود و چه هنرمندانی داشتیم. قصه آن سالها و بالیدن و اوجگیری این استاد مسلم موسیقی ایران را زندهیاد احمد فاروقی قاجار به تصویر کشیده که خود از بزرگان کمنظیر سینمای مستند ایران است. امروز ۵۶ سال از ساختهشدن این فیلم میگذرد و تماشای آن حتی با کپی نهچندان سالم، لذتبخش است.
در تاریخ معاصر ایران، داستان «شرکت نفت ایران و انگلیس» داستان کاملی است از بیم و امید. طوماری است از پیشرفت و خیانت. روایتی است از میهندوستی و ایرانگریزی. اگر از روایتهای رسمی و بهاصطلاح کارشناسی عبور کنیم، شنیدن قصه کسانی که در این ساختار بودند، باید جذاب و شنیدنی باشد. سارا عابدی، مستندساز، قصه این شرکت را از زبان آخرین بازمانده آن نقل میکند (که متاسفانه او هم دیگر نیست). یکی از کارمندان شرکت نفت ایران و انگلیس که از درون شاهد تمام رخدادهای این شرکت و تاثیر آن بر نفت و زندگی مردم بوده و به سادگی در برابر دوربین نشسته و روایت کرده. فیدوس، روایت این قصه است.
در تمام طول تاریخ، بهویژه در بزنگاههای بیم و امید، طنز و نیشخند به داد مردم رسیده و علیاکبر دهخدا یکی از سردمداران این شیوه نویسندگی در ایران معاصر است. او کار بسیار بزرگ «لغتنامهنویسی» در ایران را پایه گذاشت که قطعا سرفصلی در فرهنگ معاصر ایران است. او کار سیاسی کرد، آنهم از نوع داغ و تند آن. او روزنامه منتشر کرد، مقاله نوشت و خطابه سرداد. او تبعید شد، و در عین حال کارگزار دولت هم شد و . . .؛ اما لذتبخش است اگر او را با نام «دخو» به یاد آوریم. با طنزهای زیبا و گزندهاش. طنزهای شخصیتی که همهگونه زندگی سیاسی و فرهنگی را از سر گذرانده، مغز و معنای دیگری دارد تا طنز یک طنزنویس روزنامه یا مجله. «چرند و پرند» نمونه و مصداق چنین طنز و ادبیاتی است. محمدصادق جعفری، به بهانه «چرند و پرند» نگاهی کرده به شخصیت علیاکبر دهخدا.
شاید بتوان به راحتی پذیرفت که تصنیف «مرغ سحر» اگر نه رایجتر و جاریتر از سرود ملی کشور، حداقل در تراز آن است. سالها و دههها است که این تصنیف زیبا را با صدای خوانندگان معتبر ایران میشنویم. هریک شادابتر از قبلی. این ترانه چه دارد که این همه مقبول مردم شدهاست؟ محمدتقی بهار، ملکالشعرا، در چه حال و هوایی آن را سروده؟ اصولا خود ملکالشعر چه سرشت و سرنوشتی داشت؟
مستند پرتره «مرغ سحر» میکوشد به این پرسشها و بسیاری پرسشهای دیگر پاسخ دهد. کارگردان، مهدی باقری، به حد کفاف شناختهشده است و دغدغههای هنری و اجتماعیاش هم آشکار. خود مستند هم چندین و چند جایزه و تقدیرنامه دریافت کرده. اما همه اینها به یک سو، غروری که با شنیدن تصنیف «مرغ سحر» حس میکنیم به دیگر سو. «مرغ سحر»، انگار، بخشی از هویت فرهنگی ما است. انگار بخشی از مطالبات و آرزوهای ما است.
باهم بخوانیم «مرغ سحر» را! باهم ببینیم «مرغ سحر» را!
شاید بتوان به جرات گفت جلال آلاحمد منشور تمامنمای جهان روشنفکری ایران در نیمقرن اول سده گذشته خورشیدی بود. در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد ولی از همان ابندا گذاشتن مهر نماز در زیر تشک را فراموش کرد. روزها کار میکرد شبها در دارالفنون درس میخواند تا به قول خودش مدرک دیپلمش توشیح شد. شرور بود و کنجکاو. در اوج سالهای سیاسی بیست، پس از جنگ دوم، به همه سازمانها و مشربهای سیاسی سرک کشید و در همه آنها هم سری توی سرها درآورد، تودهای شد، انشعاب کرد، نیروی سومی شد، خسته شد، از روشنفکران بد گفت، به خیزش خرداد ۴۲ خوشآمد گفت و هزار کار دیگر.