بحث تابستان است و مدرسههای خالی و تعطیل و بچههای آواره در کوچه و خیابان. اشتباه نکنیم اگر میشنویم بچه فلان دوست یا فامیل در کلاس تابستانی مثلا موسیقی یا شطرنج ثبت نام کرده، پس همه بچهها هم چنین امکانی دارند. قطعا میشود ادعا کرد بیش از نوددرصد بچهمدرسهها در طول تابستان کاری جز گذراندن عاطل و باطل روزگار ندارند؛ حتی اگر نشودگفت وبال گردن خانواده هستند. برای گذران مفید این سه ماه باید فکر اساسی کرد. در سالهای نه چندان دور گذشته، بچهها را تابستان میفرستادند سر کار. حتی شده شاگرد دکان بقالی محله. مهم آن بود که بچه کارکردن را یاد بگیرد و چه بهتر که سیشاهی صنار هم دستمزد بگیرد. گاه حتی خانواده متقبل دستمزد بچه میشد و صاحبکار بدون اینکه بچه بداند، آن را به حساب خودش به بچه میپرداخت. اینها سنتهای خوبی بودند و هنوزهم در برخی شهرهای کوچک، به ندرت چنین است و بچهها در طول تابستان میروند سر کار.
دارالفنون، فقط یک ساختمان نیست. حتی فقط یک مدرسه نیست. بالاتر از آن، فقط یک دانشگاه نیست! این عمارت بخشی از هویت و تاریخ گذشته نزدیک ما است. این عمارت نماد واکنش ما به عدم برابریمان در فناوری آن زمان با جهان خارج است. این عمارت نشانه اصلاحگری حکومتی در گذشته نزدیک ایران است. این عمارت، دریچهای به تفکرات جنبش مشروطیت ایران است.
چرا امروز اینقدر ولخرج شدهایم و فضاهایی را میسازیم که در سال چند روز بیشتر استفاده نمیشوند یا در روز چندساعت بیشتر مورد استفاده نیستند. چرا چنین میکنیم؟نمیتوان صرفهجویی کرد؟
مدرسه میتواند مکانی برای اجتماع مردم محله و فضایی برای فعالیت مدنی باشد. این امر زمانی جدیتر میشود که بپذیریم مدرسه یک مال عمومی است بخشی از اموال ملی کشور است که با پول همین مردم و مالیاتهایی که میپردازند ساخته میشود و در اختیار آموزش و پرورش کشور قرار میگیرد.
اما مدرسه به یک دلیل دیگر نیز محل رفاقت اهالی باهم بود. معمولا معلم و مدیر مدرسه از اهالی همان محله بودند. همدیگر را میشناختند و اهالی هم آنها را میشناختند. خود همین شناخت از همدیگر سبب ایجاد رابطه میشود و ارتباط نیز بستر رفاقت است.