با عنایت به تجربه دیرینمان از سیستم و روش توزیع سنتی که در قالب دکانداریو روابط چهره به چهره خریدار وفروشنده بیان میشود باید به روش مدرن هم اشاره کرد. در روش مدرن که عموما به شکل فروش بدون دخالت و گفتگوی فروشنده با خریدار محقق میشود، ما با قالب رفتار چهرهبه چهره روبرو نیستیم. با سیستم مواجه هستیم. طبیعی است تمام لطافتها و ظرایف خرید و فروش سنتی در این روش از بین میرود. خریدار اعتبار واحد فروشگاهی را نه با نام و رسم صاحب مغازه بل با سیستم اداری و تجاری آن میسنجد. این روش، امروز، روش غالب توزیع در تمام دنیا است. کمکم مغازههای کوچک محلهای برچیده میشوند و فروشگاههای بزرگ زنجیرهای جایگزین آنها میشوند. اگر این فروشگاههای زنجیرهای در چرخه درست تجاری رقابتی قرار بگیرند، میتوانند کمکحال مردم باشند. چرا؟ چون این زنجیرهها به دلیل وسعت و حجم وسیع خریدهای خود برای توزیع در فروشگاههای زنجیره، این امکان را دارند که مستقیما از تولیدکننده و بدون واسطه تجاری خرید کنند. بدینترتیب یکی از حلقههای بین تولیدکننده و خریدار نهایی حذف میشود و قیمت مصرفکننده کاهش پیدا میکند. علاوه بر آن، از آنجا که حجم فروش این واحدها بسیار بیشتر و فراتر از مغازههای کوچک است، بنابراین احتمال وجود کالای تاریخ مصرف گذشته در آنها بسیار کمتر از واحدهای سنتی است. اینها مزیتهای نسبی شیوه توزیع مدرن است.
در زندگی شهری و درسازمان فضایی شهر، علائم و نشانههایی وجود دارند که گویای درجه تکامل اجتماعی و نسبت شهر با مدنیت معاصر میتوانند باشند. باهم یکی از این موارد را مرور کنیم: تا همین چند دهه قبل، تمام مایحتاج روزانه و حتی سالانه ماها توسط دکانهای بقالی و صنفی دیگر تامین میشد. در محلات ما، در همه شهرها، بقالیها بودند که مایحتاج غذایی روزانه ما را تامین میکردند. در هر محله، معمولا، یک کفاشی بود که برحسب وسعت محله از پینهدوزی تا دوخت کفش میتوانست کارکرد داشتهباشد. گاه این کفاش و دوزنده کفش به دلیل مهارت و شهرتش میتوانست دو سه محله را پوشش دهد. درهر محله دکان«الکتریکی» بودو احیانا دکان آهنگری یا نجاری. به ویژه آنزمان که در و پنجرههای خانهها چوبی بود، در همه محلهها یک نجاری داشتیم. بعدها دکان آهنگری آمد و کمکم دکان دروپنجره آلمینیومی و الی آخر. در سالهای سی و چهل خورشیدی سده گذشته بود که در برخی شهرها به ندرت و در پایتخت به صورت مشهود چند فروشگاه بزرگ تاسیس شد. احتمالا فروشگاه بزرگ فردوسی اولین از این دست بود. در تهران. سپس فروشگاههای کوروش و ایران و غیره سبز شدند. این فروشگاهها، متاسفانه، نه در دل بافتهای متراکم سکونتی بل در خیابانهای اصلی شهر برپا شدند که داستان جدایی دارد و میتوانیم دقیقتر به آن بپردازیم.
امروز، بههر دلیل، گردشگری مد روز شده. همه مدیران شهر و کشور دم از توسعه گردشگری میزنند. زمین و زمان را به هم میدوزند تا ثابت کنند شهر یا کشور متبوعشان میتواند بهشت گردشگران باشد. اما بسیاری از این مدیران به این نکته مهم توجه ندارند که صرف داشتن چند اثرتاریخی یا طبیعی در دیارخود کافینیست تا گردشگران را بدانجا بکشاند. گردشگر به جایی میرود که اولا امن باشد، دوما تمیز و پاکیزه باشد و سوما خدمات گردشگری در دسترس باشد. در ادبیات گردشگری، به این تمهیدات عنوان عمومی «تجهیز مقصد» میگویند. اگر مصداقی صحبت کنیم، میتوانیم از محله اودلاجان نام ببریم. این محله، بیتردید یکی از مهمترین پهنههای تاریخی و فرهنگی تهران قدیم است و هنوز هم، پس از این همه تخریب در طول دههها، آثار فراوانی برای ارائه به گردشگران دارد.
بی هیچ تردیدی، رفاه و آسایش در جهان امروز بسیار فراتر و بیشتر از زمانهای گذشته است. به هر تقدیر، فناوری مهندسی، پزشکی و حتی هنری در تمام نقاط عالم به حدی رسیده که کمکم چیزی مثل هوش مصنوعی ممکن است جای انسان را در معادلات فردی و جمعی بگیرد. در جهانی زندگی میکنیم که سفینهای به فلان سیاره دور میفرستند و مسیر حرکت آن را در دو سال و خردهای که در راه آن سیاره است رصد و پیگیری میکنند و لحظه نشست آن در سیاره را در اتاق فرمان زمینی جشن میگیرند. اینها دادههای غیرقابل کتمان جهان امروز است. و خیلی فراتر حتی. اما در همین جهان کاملا فناورانه، تصاویری از ناتوانیها را میبینیم که علاوه بر شگفتانگیزبودن، پرسشبرانگیز هستند. مثلا مردن چند ده نفر در سیلی که شهری در برزیل را در خود گرفت. یا مسدودشدن پروازهای هواپیماها در فلان پایتخت پر از زرق و برق حاشیه جنوبی خلیج فارس. و البته نمونههای مشابه دیگر. این دوگانگی فناوری و تخریب به نوعی تداعیگر دوگانه دانایی و دانش است. مثال بزنیم: در استان بوشهر، در بندر باستانی سیراف، در دل و دامنه کوهی که مستقیما به خلیج فارس میپیوندد، در دوره ساسانیان چاههایی کندهاند که آب شیرین دارند. درست در کنار آب شور خلیج فارس. آن هم در دل کوه سنگی نه خاکی.
درست است که در تعریف «شهر» وفاق کامل عمومی نیست و تعابیر بسیار متفاوتی از آن وجود دارد، اما اگر ازاین مرحله گذر کنیم و شهر را «زیستگاهی انسانی» بدانیم که فراتر و وسیعتر از روستا است و در آن «نیازهای غیرمادی» انسانها بسیار فراتر از نیازهای مادی و روزانه است، میتوانیم شهر را نه جایی برای زندگی، بل خود زندگی بنامیم. شهر یعنی زندگی! دلیل این تعریف سختیها و چالشهایی است که انسان امروزی در طول صدها و هزارها سال از سر گذرانده تا به افتخار «شهروند»ی نائل آید. درست مثل زمانیکه انسانهای جوامع متمدن پس از سالها زحمت و کار، بالاخره، با عنوان دوره بازنشستگی به آرامش میرسند و از زندگی لذت میبرند. حاصل یک عمر کار و تلاش را در دوره بازنشستگی، با سفر و تفریح و تفرج تجربه میکنند. شهر هم چنین مقامی در آرامش عمومی مردم جهان دارد. درست است که بسیاری از ماها حسرت دوران گذشته و زندگی در باغ و مزارع را داریم، ولی واقعیت روشن و قاطع آن است که شهر دوره متکامل و پیشرفته در زندگی انسان نسبت به روستا است.