در اوایل فیلم «خانهای روی آب»، صحنهای هست که من در مطب نشستهام. زنیکه دیشب به خانه بردهام، هنوز آنجاست. تلفن میزند و اعتراض میکند، پولی که برای او گذاشتهام کم است. از من میخواهد به نوکرم بگویم کاسهمرغی روی میز هالرا بهجای بقیه پول به او بدهدتا ببرد.این فیلم سال ۱۳۸۰ ساخته و بعد نمایش دادهشد. حالا پس از چند سال من در فرودگاه لندن هستم و دارم از جتوی میروم که وارد هواپیما شوم. ایرانیهایی که مرا میشناسند خوشوبش میکنند. خانم میانسال سرحالی هم از میان جمعیت جلو میدود و با هیجان سلاموعلیک میکند و میگوید: خوب شد شما را پیدا کردم. من از شما یک سوال دارم که حتما باید جوابش را به من بدهید. گفتم: اجازه دهید سوار هواپیما شویم، در مسیر پرواز وقت به اندازه کافی هست. در خدمتتان هستم. هواپیما پرواز کرد و پذیرایی اولیه انجام شد. من که ده ساعت در فرودگاه لندن منتظر ماندهبودم و خیلی خسته بودم، خوابیدم. وقتی بیدار شدم، بلند شدم که کمی راه بروم. چندنفری آمدند برای عکس یادگاری گرفتن. بعد مهمانداران مرا به قسمت عقب هواپیما بردند تا با آنها عکس بگیرم. یکی از مهمانداران گفت: خانمی هست که چندین بار سراغ شما آمده، ولی خواب بودید. حالا او خواب است. مثل اینکه با شما کار واجبی دارد، اجازه میدهید بیدارش کنیم؟ گفتم: باشد. مهماندار بیدارش کرد و به عقب هواپیما اشاره کرد. همان خانم بود. از دور دیدم که کمی به سرووضعش رسید و با لبخند به ما نزدیک شد. دوربین هم با خودش آوردهبود. رسید به ما. سلام کرد. کمی این پا و اون پا کرد و با عصبانیت از من پرسید: چرا کاسهمرغی به او قشنگی را دادید به اون زنیکه؟ از لهجهاش معلوم بود اصفهانیست.
«پدرم سینمایی داشت در خیابان سیروس که بالاخانه آنجا هنوز هم هست. به نام سینما شرق. فکر میکنم در سال ۱۳۱۴ یا ۱۵ بود. آن موقع پدرم با دوستان و اقوامش سینمایی درست کردند که دستهجمعی آنجا را اداره میکردند. ما هم در خانه با دخترخالهها و پسرخالهها پردهای میکشیدیم و چراغ روشن میکردیم و حرکاتی میکردیم. چون سینما مسئله روز بود. ما هم عاشقش بودیم. شاید این یک زمینهای بود برای اینکه من با سینما آشنا شوم. در مدرسه هم انجمنهای ورزش و تئاتر را اداره میکردم و چیزهایی مینوشتم و با بچههایی که اهل این مسائل بودند نمایش اجرا میکردیم. بعد هم که سینمای ایران کارش را شروع کرد من خیلی علاقمند شدهبودم و یک سال رفتم هنرستان هنرپیشگی. آنجا سال اول داشت و سال سوم. چون یک سال هنرجو نگرفتهبود. ما در آنجا سال اول را میخواندیم و خانم ژاله علو سال سوم. آشنایی با خانم ژاله علو از همانجا شروع شد. ایشان مرا تشویق میکرد و به من میگفت قیافهات شبیه فلان هنرپیشه آمریکایی است. زمینههای دیگری هم فراهم بود و من رفتم پارسفیلم که توسط دکتر کوشان، ابتدا به نام میترافیلم تاسیس شدهبود. آنجا عکس و آدرس دادم و بعد فیلمی شروع شد به نام واریته بهاری که قسمت قسمت بود و در هر قسمت کسی نقش داشت. ما دستهجمعی در مطبی بودیم که دکتر و پرستار و مریض قلبی داشت. از جمله عبدالله محمدی هنرپیشه رادیو، تقی ظهوری و غیره. و محمود کوشان فیلمبردار بود. این فیلم را در بالاخانه سینما متروپل برداشتند. دوربین فیلمبرداری هم با دست میچرخید. مهندس کامرانی که استودیو سانترال و سینما سانترال را ساخت و آدم فنیای بود و اسباب و آلات کار را در دست داشت، این فیلم را پشتیبانی میکرد.»
در روزگاری که متاسفانه خبر خوش بسیار کمیاب و حتی نایاب است، چارهای نیست جز آنکه رویداد و خبر ناگواررا تبدیلبه فرصتی برای کاهش آلام کنیم. این چنین است که در غم فقدان «داود امیری»فیلم «دلم میخواد» اثر بهمن فرمانآرا را در کنار دوستان وعلاقمندان اوبهتماشا نشستیم. داود مدیرفیلمبرداری این اثر بود. به روایتی، اوج کارش بود و از این فیلم بهبعد بودکه نام او روی میز تهیهکنندگان قرار گرفت ولی دنیا وفا نکردو ازمیان ما پرکشید. در سیوسومین شبفیلم خانه اردیبهشتاودلاجان، اینفیلم بهنمایش در آمدو پس از تماشای فیلم با حضور بهمن فرمانآرا و رضا کیانیان به شنیدن نظرات مخاطبان و پاسخ کارگردان نشستیم. نشستی بسیار مفید و ارزنده.
رضا کیانیان بازیگر، نویسنده، عکاسدارای مدرک درجه یک هنری از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامیبازی در نزدیک به چهل فیلم سینماییبازی در نزدیک به پانزده مجموعه تلویزیونیبازی در نزدیک به سی تئاتربرنده دو سیمرغ بلورین از جشنواره فیلم فجربرنده یک تندیس جشنواره تئاتر فجربرنده دو...