کاسه‌مرغی به اون گرونی!

«در اوایل فیلم «خانه‌ای روی آب»، صحنه‌ای هست که من در مطب نشسته‌ام. زنی‌که دیشب به خانه برده‌ام، هنوز آن‌جاست. تلفن می‌زند و اعتراض می‌کند، پولی که برای او گذاشته‌ام کم است. از من می‌خواهد به نوکرم بگویم کاسه‌مرغی روی میز هال‌را به‌جای بقیه پول به او بدهدتا ببرد.این فیلم سال ۱۳۸۰ ساخته و بعد نمایش داده‌شد. حالا پس از چند سال من در فرودگاه لندن هستم و دارم از جت‌وی می‌روم که وارد هواپیما شوم. ایرانی‌هایی که مرا می‌شناسند خوش‌وبش می‌کنند. خانم میان‌سال سرحالی هم از میان جمعیت جلو می‌دود و با هیجان سلام‌وعلیک می‌کند و می‌گوید: خوب شد شما را پیدا کردم. من از شما یک سوال دارم که حتما باید جوابش را به من بدهید. گفتم: اجازه دهید سوار هواپیما شویم، در مسیر پرواز وقت به اندازه کافی هست. در خدمت‌تان هستم. هواپیما پرواز کرد و پذیرایی اولیه انجام شد. من که ده ساعت در فرودگاه لندن منتظر مانده‌بودم و خیلی خسته بودم، خوابیدم. وقتی بیدار شدم، بلند شدم که کمی راه بروم. چندنفری آمدند برای عکس یادگاری گرفتن. بعد مهمانداران مرا به قسمت عقب هواپیما بردند تا با آن‌ها عکس بگیرم. یکی از مهمانداران گفت: خانمی هست که چندین بار سراغ شما آمده، ولی خواب بودید. حالا او خواب است. مثل اینکه با شما کار واجبی دارد، اجازه می‌دهید بیدارش کنیم؟ گفتم: باشد. مهماندار بیدارش کرد و به عقب هواپیما اشاره کرد. همان خانم بود. از دور دیدم که کمی به سرووضعش رسید و با لبخند به ما نزدیک شد. دوربین هم با خودش آورده‌بود. رسید به ما. سلام کرد. کمی این پا و اون پا کرد و با عصبانیت از من پرسید: چرا کاسه‌مرغی به او قشنگی را دادید به اون زنیکه؟از لهجه‌اش معلوم بود اصفهانی‌ست.»

این مردم نازنین؛ قصه‌های رضا کیانیان با مردم؛ نشر مشکی؛ چاپ دهم؛ ۱۳۹۴؛ ص ۹۱

(رضا کیانیان خاطره‌های شیرینی را نقل می‌کند از برخورد و دیدارهایش با مردم در کوچه و خیابان و اداره. جذاب و خواندنی است!)

lalehzar
0
لطفا اگر نظری دارید برای ما ارسال کنیدx