در شهر هیولاها، ابتدا قرار بود با ترساندن بچهها توسط هیولاها، جیغ و فریاد بچهها به آسمان برود و با این جیغها انرژی شهر را تولید کنند. بر اثر اتفاقی، معلوم شد خنده بچهها هم میتواند تولید انرژی کند. حالا، دور تازهای در کارخانه هیولاها شروع شده. بچهها را باید بخندانند، نه اینکه بترسانند! علاوه بر آن، باید به دیگران هم ثابت کنند که این کار شدنی است و برای انرژی تولیدشده مشتری پیدا کنند. آیا هیولاها، با آن هیکل و قیافه، میتوانند بچهها را بخندانند؟
باورتان میشود از صدای جیغ بچهها بشود انرژی تولید کرد؟ فرض کنید چنین امکانی هست! پس باید تند تند بچهها را بترسانید تا آنها جیغ بکشند و شما از جیغ آنها انرژی تولید کنید! عجیبه، نه؟! ولی قصه فیلم «کارخانه هیولاها» همین است. ولی اگر بچهها ترس را کنار بگذارند چی؟ اگر با دیدن هیولا جیغ نزنند، چی؟ در این فیلم بچهها هیولا را شکست میدهند و همهچیز عوض میشود. یک اتفاق دیگر هم میافتد: یکی از هیولاها، بهصورت تصادفی، متوجه میشود خنده بچهها بیشتر انرژی تولید میکند تا جیغکشیدن آنها! هیولایی که متوجه تاثیر خنده کودکان در تولید انرژی شده، رئیس کارخانه هیولاها میشود. با خنده انرژی تولید کنیم. نه با جیغ و وحشت! این همان رمز جاودانی است. خنده بیشترین انرژی را دارد. پس نترسیم. شادمانه و کودکانه بخندیم و شادی کنیم.
چهارمین «دوشنبه کودک و نوجوان» خانه اردیبهشت اودلاجان هم قصهخوانی دارد هم فیلم داستانی. قبل از ظهر ساعت ۱۰ و ۳۰ دقیقه به قصه زیبای «ازدواج با خورشید» با روایت «فرزانه قصهگو» گوش میدهیم؛ بعد از ظهر ساعت ۱۶ به تماشای فیلم زیبای «نان و شعر» از زندهیاد کیومرث پوراحمد مینشینیم. قصه این فیلم را هوشنگ مرادی کرمانی نوشته.