فیلمی صامت و سیاهسفید محصول ۱۹۲۵ (۱۳۰۴) در ایالات متحده آمریکا است، که از نخستین فیلمهای مردمنگارانه بهشمار میآید. این فیلم که توسط مریان کوپر و ارنست بی. شودزاک کارگردانی شده، به کوچ طایفه بابااحمدی (بختیاریها بامدی گویند) از طوایف ایل بختیاری میپردازد و دوربین همراه با عشایر بختیاری از گذرگاهها و ارتفاعات سختگذر عبور کرده، تا از سردسیر، در استان چهارمحال و بختیاری، برای دستیابی به چراگاه، به گرمسیر این طایفه، در استان خوزستان، منتقل شوند.
۹۸ سال از تولید فیلم علف ساخته مریان سی کوپر می گذرد. ۶۳ سال پس از ساخته شدن فیلم علف،
فیلمی دیگر به نام تاراز به کارگردانی فرهاد ورهرام با نوادگان عشایر بختیاری که کوپر با آنها همراه
بود ساخته شد. خانوار عشایری که ورهرام با آنها در کوچ همراه بود پنج سال بعد از تولید این فیلم دست
از کوچ کشیده و در شهرهای استان های خوزستان و اصفهان و زاهدان زندگی مقیم شدند. این فیلم درباره
تغییرات ساختار ایل بختیاری است از زمان پیدایش نفت در مسجد سلیمان تا کنون.
«شناسنامه» شاید یک برگ کاغذ باشد یا دفترچهای کوچک. در نگاه اول، چیز مهمی نیست ولی وقتی بدانیم بدون شناسنامه هیچ کاری در هیچ کجا نمیتوانیم بکنیم، قدر این یک برگ یا دفترچه را میدانیم.
شاید برای بسیاری از ماها عجیب باشد که در گوشههایی از این سرزمین آریایی، از جمله سیستان و بلوچستان، کسانی هستند که هنوز شناسنامه ندارد. به ده ها دلیل. اینها مسائل و مشکلاتشان را چگونه حل میکنند؟ فرزندان این انسانهای شریف و زحمتکش چطور باید در مدرسه ثبت نام شوند؟ تازه اگر مدرسهای باشد.
بندرترکمن قبلاً بندرشاه نام داشت و یادآور دو فیلم مهم در تاریخ سینمای ایران است. یکی فیلم داستانی «طبیعت بیجان» از «سهراب شهیدثالث» و دیگری فیلم مستند «اونشب که بارون اومد» از «کامران شیردل». موضوع این فیلم درباره تاریخچه راهآهن نیست، درباره شهری است که تا قبل از تاسیس راهآهن سراسری در دوره رضاشاه به جز چند کومه صیادی هیچ کس در آنجا زندگی نمیکرد. با کم رونق شدن بندر ترکمن شهر موقعیت گذشته خود را از دست داده و در انزوا شاهدِ عبور چند قطار باری و مسافری است که لحظاتی را در این ایستگاه این شهر توقف میکنند.
هر ساله از نیمه بهمنماه به مدت دو هفته، اهالی روستای «هورامانتخت» استان کردستان مراسم سالگرد عروسی «پیر»ی را با دختر پادشاه بخارا برگزار میکنند. نام این پیر افسانه ای، «شهریار» است که در گویش اورامی «پیرشالیار» نامیده میشود. محمد رستم زاده متولی «پیر شالیار» و ساکن روستای «اورامان تخت» است. پدر او احمد رستم زاده هفتادساله است و به علت کهولت سن، از ده سال پیش متولیگری را به پسرش محمد رستم زاده واگذار کرده است و برگزاری مراسم با هدایت او و همکاری دیگر طوایف روستا برگزار می شود.
پنجاه و نهمین شب فیلم خانه اردیبهشت اودلاجان
در اینجا داستان «کبریت» را باهم مرور خواهیمکرد! بله کبریت! ممکن است از خود بپرسیم «مگر کبریت چیز مهمی است که دربارهش مستند بسازند و ما ببینیم؟!» و نکته در همینجا است. اگر سرگذشت و سرنوشت کبریت را با نگاه موشکافانه یک مستندساز بشناسیم، متوجه میشویم هیچچیز در زندگی و محیط اطراف ما بیاهمیت و ناچیز نیست. با این نوع دانستهها است که از دیدن اشیاء محیط اطرافمان لذت میبریم. آگاهی پله اول بهرهمندی از مواهب زندگی است.