هرکسی کار خودش، آتش . . .
یکی از نشانههای بلوغ مدنی جوامع، شناخت افراد نسبت به وظایف و اختیارات خود است. مثلا، وظیفه مدیریت یک باشگاه فرهنگی ورزشی ارتقای نشاط جامعه نیست. وظیفه این مدیر آن است که امور اقتصادی باشگاه را رتق و فتق کند، بدهی بالا نیاورد، اموال و اثاثیه آن را حفاظت کند و در مذاکرات و گفتگوها صاحب منطق و مبانی نشان دهد. شعار دادن و توسل جستن به وظایف دیگران او را از راه به در میکند و از انجام وظایف اصلیاش باز میدارد. بالابردن نشاط اجتماعی وظیفهای حاکمیتی است و راهکارها و امکانات خاص خود را میطلبد. به عنوان نمونه، وظیفه آموزش و پرورش، دانشگاه و نهادها و وزارتخانههای فرهنگی و اجتماعی است که با راهبردهای دقیق و علمی موجب امید و نشاط مردم باشند. بنابراین برای تحقق اهداف مدنی و اجتماعی باید حیطه وظایف مردم و حکومت تعریف شود. حالا، موضوع بحث ما محله و شهر است. اهالی یک محله و شهر بایدقبول کنند وظیفهشان آنی نیستکه به عهده حاکمیت است. مردم وظیفه تبدیل محله و شهر خود به «امالقرا» را ندارند. حتی نهادهایی چون شوراهای شهری هم چنین وظیفهای ندارند.