هرکسی کار خودش، آتش . . .

هرکسی کار خودش، آتش . . .

یکی از نشانه‌های بلوغ مدنی جوامع، شناخت افراد نسبت به وظایف و اختیارات خود است. مثلا، وظیفه مدیریت یک باشگاه فرهنگی ‌ورزشی ارتقای نشاط جامعه نیست. وظیفه این مدیر آن است که امور اقتصادی باشگاه را رتق و فتق کند، بدهی بالا نیاورد، اموال و اثاثیه آن را حفاظت کند و در مذاکرات و گفتگوها صاحب منطق و مبانی نشان دهد. شعار دادن و توسل جستن به وظایف دیگران او را از راه به در می‌کند و از انجام وظایف اصلی‌اش باز می‌دارد. بالابردن نشاط اجتماعی وظیفه‌ای حاکمیتی است و راه‌کارها و امکانات خاص خود را می‌طلبد. به عنوان نمونه، وظیفه آموزش و پرورش، دانشگاه و نهادها و وزارت‌خانه‌های فرهنگی و اجتماعی است که با راهبردهای دقیق و علمی موجب امید و نشاط مردم باشند. بنابراین برای تحقق اهداف مدنی و اجتماعی باید حیطه وظایف مردم و حکومت تعریف شود. حالا، موضوع بحث ما محله و شهر است. اهالی یک محله و شهر بایدقبول کنند وظیفه‌شان آنی نیست‌که به عهده حاکمیت است. مردم وظیفه تبدیل محله و شهر خود به «ام‌القرا» را ندارند. حتی نهادهایی چون شوراهای شهری هم چنین وظیفه‌ای ندارند.

عشق، وظیفه، پایداری!

عشق، وظیفه، پایداری!

مثال ساده و کوچکی می‌زنیم: فرض کنید تصمیم بگیرید دم در خانه‌تان چند تا گلدان بگذارید. برای زیبایی محله و کمک به آرامش روانی مردم محله. این کار مگر کار زشت یا عبثی است؟ نه قطعا. ولی آیا ممکن نیست که کسانی این گلدان‌ها را ببرند یا بشکنند؟ چرا هست؟ آیا ممکن نیست کسانی با لبخندی مثلا فکورانه شما را نصیحت کنند که «این‌کارها چیه؟ فایده ندارد!»؟ چرا هست. بسیاری از ماها عادت داریم اول «نه» می‌گوییم بعدش می‌پرسیم «موضوع چیه؟»!

عشق و وظیفه باهم!

عشق و وظیفه باهم!

برای خوب زندگی کردن، عاشق زندگی بودن کافی است یا بهترین و بزرگ‌ترین سرمایه است ولی برای خدمت به بافت تاریخی و اصولا به شهر، فقط عاشق زندگی بودن کافی نیست. شخص باید نوعی وظیفه هم احساس بکند. وظیفه‌ای که که از خواست‌ها و علایق درونی شخص جوشیده باشد نه از سوی نهاد یا سازمانی بیرون از اراده شخص