دیشب را تا صبح از صدا و مسخرگی کریم (شیرهای) خواب نکردم. صبح با حال کسالت دربخانه رفتم. قبله عالم صبحانه میل میفرمودند. پرسیدند فلانی، پاته را خوردی به ریق نیفتادی؟ عرض کردم خیر، ماکول است. قدری میل فرموده طولوزان را فرستادند آمد. فرمودند این بیشتر قوه میرساند یا گرد شاخ کرگدن؟ عرض کرد البته شاخ کرگدن چیز دیگر است، اما پاته هم قوت تمام دارد. بیچاره فرنگیست. نمیداند کمالات را به خمیر جگر غاز چه کار؟ شاه به روی مبارک نیاورده ده سیر پاته را یکجا با عسل میل فرمودند. خدا بخیر بگذراند. حکیم طولوزان را خوف برداشته عرض کرد قبله عالم پاته یک هفته را یکجا میل بفرمایند بنده مسئولیت البته به گردن نخواهدگرفت. فرمودند به گور پدرت میخندی گردن نگیری. لابد میل به کند و زنجیر انبار داری، پدر سوخته. بدهیم زیر چوب ریقت را بالا بیاورند؟ طولوزان بیدماغ شده به حالت قهر اجازه مراجعت به وطن خواست.
روز جمعه، بیستم شهر جمادیالثانی اواخر سنبله به عزم زیارت مشهد متبرکه و سیاحت عراق از سلطنتآباد حرکت کرده به دوشانتپه رفتیم. امسال چندان مجال تفرج و گردش ییلاقات نبود. اوایل تابستان از نیاوران به شهرستانک رفتیم و باز به نیاوران مراجعت کردیم. ده روز توقف کرده به گلندوک رفتیم. پنج شب مانده به سلطنتآباد آمدیم. یک ماه توقف شده. این است که عازم عراق عرب هستیم انشاالله تعالی. دراین ایام به واسطه نرفتن به ییلاقات و شدت گرما در سلطنتآباد و نیاوران و گلندوک و قرار کارهای درباری و ملاحظه لوازم سفر و قحط و غلای غالب ایالتهای ایران، خاصه اصفهان و یزد و خراسان و غیره و ظهور وبا در کرمان و گفتگوی زیاد و مشغله بیاندازه و تخفیف ولایات، تعدیل امور مملکت و رسیدگی کارهای مختلف بسیار سخت گذشت.
«چنین مینماید که ترکیب جمعیتی تهران از پایان دوره ناصرالدینشاه (۱۲۷۵ خورشیدی) تا پایان دوره قاجار (۱۳۰۴) دچار دگرگونی قابل ملاحظه نشد. اما جمعیت شهر تا حدودی کاهش پیدا کرد. علت، دو نوبت شیوع بیماری وبا در سالهای ۱۲۷۱ و ۱۲۸۳ خورشیدی و نیز قحطی بزرگ سالهای جنگ جهانی اول (سالهای ۱۲۹۰) بود که شمار زیادی از اهالی تهران را به کام مرگ کشاند. بنابراین جمعیت تهران در سال ۱۳۰۱ خورشیدی حدود ۲۱۰ هزار نفر برآورد شده که کاهش شانزدهدرصدی نسبت به سیسال پیش از آن را نشان میداد. »
«ســوار شدن بر ماشــین دودی اوقات ما را خوش میکند». ناصرالدین شاه وقتی برای دومین بار ســوار شدن بر تراموا را تجربه میکرد این را گفت. البته این بار از اینکه پای تراموا را به تهران کشــانده بیش از پیش کیفور بود و احساس غرور میکرد.
اینجا چهارراه مولوی است. یعنی تقاطع خیابان مولوی با خیابان شهید مصطفی خمینی، سیروسسابق، (کهدر ابتدا «سیروز» بود، چون در سی روز ساخته شدهبود). اینجا نبش جنوب شرقی این چهار راه شهر است. یادگاری از دوره قاجار. گفته میشود، خیابان فاصله میان قیام امروز (سابقا: میدان شاه) با چهارراه مولوی را شخصی به نام اسماعیل بزاز آباد کرده. در عرف محل و در میان اهالی، هنوز اینجا را «اسمال بزاز» میشناسند.