مریم میرزاخانی
«در آمریکا، مریم با یان وندوک، که او هم استاد دانشگاه بود، ازدواج کرد. آنها هروقت فرصت داشتند به پیادهروی میرفتند. در ابتدا، یان که قدی بلند و پاهایی دراز داشت، از مریم جلو میافتاد، اما در پایان این مریم بود که همانطور ملایم و پیوسته یان را پشت سر میگذاشت. میوه ازدواج آنها دختری با چشمان عسلی بود که اسمش را آناهیتا گذاشتند. از مریم برای شرکت در مراسم اعطای مدال فیلدز، که در سئول کرهجنوبی برپا میشد، دعوت کردند. وقتی مریم وارد سالن شد، سالن پر از جمعیت بود. دانشجویان، استادان و دانشمندانی از سراسر جهان آمدهبودند که برنده این جایزه ارزنده را از نزدیک ببینند.
خانمی که نماینده جایزه جهانی فیلدز بود، رفت پشت میکروفون و گفت: «مدال فیلدز که به نوبل ریاضی مشهور است، به ریاضیدانانی که دستاوردهای برجسته و نوآورانهای در ریاضی دارند، داده میشود. این جایزه هر چهارسال یک بار از سوی کنگره بینالمللی ریاضی به یک ریاضیدان جوان اهدا میشود». بعد به مریم که ردیف جلو نشستهبود و با آن جثه کوچکش اصلا به چشم نمیآمد، نگاه کرد و گفت: «تاکنون برندگان این جایزه فقط مردها بودهاند، اما امسال نخستینبار است که این جایزه به یک بانوی جوان ایرانی تعلق میگیرد: مریم میرزاخانی. . . » صدای دستزدنهای جمعیت فضای سالن را پر کرد. مریم برخاست، روی سن رفت و جایزه را گرفت و بعد رو به جمعیت خم شد و دوبار تشکر کرد. پس از کمی سکوت گفت: «این جایزه برای من افتخار بزرگی است. خیلی خوش حالم. بیشتر به این خاطر که باعث تشویق زنان جوان و ریاضیدان بشود. مطمئن هستم که در آینده زنان بیشتری در ریاضی خواهنددرخشیدو تعداد بیشتری این جایزه را خواهندگرفت. . . .» جمعیت دوباره برایش دست زد. مریم در میان جمعیتی که با حرارت دست میزدند، رویا، دوست زمان دبیرستانش را دید که از جایش برخاستهبود و با هیجان دست میزد. او راهی طولانی را برای شرکت در این مراسم آمدهبود. همینطور همسرش یان را دید که در انتهای سالن آناهیتا را در بغل داشت. مریم لبخند زد و برای آنها دست تکان داد».