زندگینامه حسن ضیاءظریفی

زندگینامه حسن ضیاءظریفی

«یک روز صبح (هفته اول فروردین ۱۳۴۸) که با سروصدای غیرمعمول از خواب بیدار شدیم، دیدیم که روی بام زندان پر از سرباز مسلح است و یک ‌جوری با نفرت به ما نگاه می‌کردند. بله پلیس به بند ۳ که گروه جزنی در آن‌جا بود، حمله کرده‌بود. در چنین مواقعی هم که پلیس طبق روش رضاخانی همه‌جا را ویران می‌کرد، هرچه از نخود و روغن و برنج و آرد و میوه و نمک و لباس و کتاب و دم‌پایی و حوله و از این قبیل چیزها که در بند بود، همه را روی هم می‌ریخت و با لگد روی آن به پایکوبی می‌پرداخت. پس از یک ساعت انتظار، خبر آوردند که که بله، گروه جزنی می‌خواستند از زندان شماره ۳ فرار کنند. یعنی چهارنفر از آن‌ها، مشعوف کلانتری، محمد چوپان‌زاده، عزیز سرمدی و عباس سورکی، شب در حیاط مخفی می‌شوند و توی بند نمی‌آیند. طنابی هم از تکه‌های ملافه و تور والیبال تهیه کرده‌بودند. از آن گوشه حیاط شماره ۳ که به شکل سه‌گوش است، بالا می‌روند و روی دیوار می‌رسند. حالا نورافکن هم روی دیوار را روشن کرده‌بود. با زحمت و سینه‌خیز خود را تا لبه دیوار که نزدیک باغ زندان قصر است، می‌رسانند. طناب را از آن طرف آویزان می‌کنند. کلانتری با طناب پایین می‌آید و می‌رود توی درخت‌ها. یک نگهبان گشت از دور پیدا می‌شود. چوپان‌زاده تازه به زمین رسیده که نگهبان او را می‌بیند و سوت می‌کشد. سایر نگهبان‌ها و پلیس‌ها می‌رسند و همه را دستگیر می‌کنند. سرمدی و سورکی هم که روی پشت بام مانده‌بودند، آن‌ها را هم دستگیر می‌کنند. پلیس پس از این حادثه در تمام زندان‌ها از سیاسی گرفته تا عادی، رفتار وحشیانه‌ای در پیش گرفت. . .»