گزارش مستند نویسنده بودن

گزارش مستند نویسنده بودن

مصطفی آل‌احمد فیلمساز پرتلاشی نیست. گزیده‌کار است. به نظر می‌آید به جز مستند «نویسنده‌بودن» که پرتره جلال آل‌احمد است مستند بلند دیگری ندارد. اورا به‌صورت حضوری در نشست پس‌از تماشای اثرش ندیدیم. کمی کسالت و کمی هم برنامه‌ریزی ناقص ما این فرصت را از مخاطبان گرفت. اما در ابتدای نشست از طریق ارتباط صوتی انگیزه‌اش درباره ورودبه دنیای جلال آل‌احمد را جویا شدیم. از حرف‌های کارگردان می‌شد فهمید که قصد پیشینی برای ساخت این پرتره نداشته ولی خوشحال است که وارد دنیای این نویسنده و روشنفکر شده‌است: «واقعیت آن ‌است ‌که چهره جلال آل‌احمد در هاله‌ای از ابهام قرار دارد. عده‌ای او را کاملا منفور می‌شمارند و نقد و حتی اهانت زیاد در برابرش دارند. در مقابل کسانی هم هستند که از او بت مجسم ساخته‌اند. کار به جایی رسیده که برخی او را در حد پایه‌گذار فکری انقلاب اسلامی تلقی می‌کنند و نوشته‌های اورا در شراکت با آثار دکتر علی شریعتی خوراک اصلی جوانان برای برپایی انقلاب تلقی می‌کنند.

داستان‌شناخت ایران

داستان‌شناخت ایران

««زمینه» داستان به آخرین سال‌های دهه سوم قرن حاضر مربوط می‌شود. یعنی هنگامی که جامعه به اعتبار فرهنگی، «بسته» و ذهنیت و تعصبات مذهبی بر افکار مردم چیره است. شخصیت داستان- که مثل بسیاری دیگر از شخصیت‌های داستان‌های آل احمد «فاقد اسم» و «هویت» خاص است- سه‌تار نوی را که خریده‌است، «بی‌روپوش» و بی هیچ‌گونه کوششی برای پنهان‌کردن آن از چشم‌های فضول عوام‌الناس، به دست گرفته‌است. جز نوازندگان دوره‌گرد، چه کسی سه‌تار بی‌روپوش نوخرید را به دست می‌گیرد و از میان ازدحام مردم می‌گذرد؟ این هنرمند (نوازنده- خواننده) رسما سه سال است در مجالس و محافل خاصی می‌خواند و می‌نوازد و برای خودش سرشناس هم شده‌است. تقریبا از حساسیت‌های مذهبی و فضولی‌های برخی کوته‌بینان آگاهی دارد. چگونه چنین هنرمندی به خود اجازه می‌دهد «آلت کفر» را در انظار مردم جا به جا کند؟

مستند نویسنده بودن

شاید بتوان به جرات گفت جلال آل‌احمد منشور تمام‌نمای جهان روشنفکری ایران در نیم‌قرن اول سده گذشته خورشیدی بود. در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد ولی از همان ابندا گذاشتن مهر نماز در زیر تشک را فراموش کرد. روزها کار می‌کرد شب‌ها در دارالفنون درس می‌خواند تا به قول خودش مدرک دیپلمش توشیح شد. شرور بود و کنجکاو. در اوج سال‌های سیاسی بیست، پس از جنگ دوم، به همه سازمان‌ها و مشرب‌های سیاسی سرک کشید و در همه آن‌ها هم سری توی سرها درآورد، توده‌ای شد، انشعاب کرد، نیروی سومی شد، خسته شد، از روشنفکران بد گفت، به خیزش خرداد ۴۲ خوش‌آمد گفت و هزار کار دیگر.

ارزیابی شتابزده

ارزیابی شتابزده

«و تعجب اینجا است که توی دهن هرکس که سری توی سرها دارد، یک ردیف دندان طلا است. تا زاهدان این‌طور بود. خیلی پرس‌وجو کردم اما کسی نتوانست گرهی از سوال من بگشاید. درست است که معلوم شد بیماری خاصی ندارند تا دندان‌ها را خراب کند و مجبور باشند روکش طلا به آن بگذارند. اما هرکس اظهار رائی کرد. طبیبی معتقد بود مد تهران است که به آن‌جا سرایت کرده. دندانسازی می‌گفت برای این‌که شیرینی زیاد می‌خورند (و این‌طور نبود. باقلوا و قطابی که عجیب در یزد می‌سازند، بیشتر صادر می‌شود. مثل پارچه‌هایش) دخانیات هم کم مصرف می‌کردند، و عاقبت از زاهدان که می‌رفتیم احساس کردم این تنها ثروتی است که هرکس می‌تواند به‌راحتی همراه خود داشته‌باشد و خالی از هر مزاحمتی! دهان مردم یزد و کرمان و بم و زاهدان مطمئن‌ترین گنجینه‌های ثروت فردی است که اگر به هیچ دردی هم نخورد، دست‌کم کار کفن و دفن اموات را تسهیل می‌کند. . . . سوم ورودمان به شهر، ظهر که برگشتم به مسافرخانه، معلوم شد از شهربانی ماموری آمده‌است که عکس برداشتن از زندگی مردم و غیره طبق فلان ماده ممنوع و الخ. . . .؛ و آقایان بد نیست سری به شهربانی بزنند و از این حرف‌ها. فردا صبح رفتیم شهربانی. آبرومندترین و وسیع‌ترین ادارات دولتی. خودی نشان دادیم و فهماندیم که آدم‌های سربریز و پابراهی هستیم و از آثار تاریخی عکس می‌گیریم و از این حرف‌ها. و یارو معذرت‌خواهان که «البته تصدیق می‌فرمایید که از این سر و وضع فقیرانه مردم و عکس‌برداشتن و خدای نکرده در مجله‌ای یا روزنامه‌ای چاپ‌کردن و آبروی مملکت را بردن. . .» و الخ و ما گفتیم اصلا و ابدا و بخیروخوشی گذشت و سوال کردیم آیا می‌توانند آمار مختصری از دزدی‌های شهر بدهند؟ معلوم شد هفته‌ای دوسه بار در مورد دوچرخه‌ها که بی‌قفل و بند در کوچه‌ و بازار رها می‌کنند اشتباهاتی رخ می‌دهد. این دوچرخه آن را عوضی سوار می‌شود و شکایتی و مراجعه‌ای و کار به‌زودی فیصله داده می‌شود.»