جانِ شهر!
آیا تا به حال این پرسش به ذهنمان آمده که «نهایت چشمانداز و هدف یک برنامهریزی شهری چه باید باشد؟» فرض کنیم در برنامه کلان شهر قرار است در افق طرح همه خیابانها آسفالت و سنگفرش شوند، تمام مدرسهها و کودکستانها و دانشگاهها فعال شوند، اقتصاد شهر بچرخد، ادارات شهر درست کار کنند، حملونقل استاندارد باشد و حقوق کارمند و کارگر به موقع پرداخت شود و الی آخر!
آیا رسیدن به این هدفها کافی است؟ این است چشمانداز یک شهر؟ با رسیدن به این اهداف دنبال چه هستیم؟ آسفالت درست باشد که چی؟ حقوق بهموقع پرداخت شود که چی؟ آیا اینهمه باعث میشوند که «حال شهر خوب شود»؟ مطلب همینجا است دقیقا. هدف نهایی هر برنامه و طرح کلان شهری آن است که حال شهر خوب شود. مردم بانشاط باشند. از زندگی لذت ببرند. به فکر زیباییها باشند نه در غم تاریکیها. باید از برنامهریزان و مدیران شهری خواست راهی برای خوبشدن حال شهر و مردم بکنند. لازم است کمی توضیح بدهیم. در عرف و مثلها هست که «با نون خالی هم میشود سیر شد، با خوراک بوقلمون هم نمیشود سیر شد!». قصد ما از این مثل تقدیس فقر نیست. اصلا. غرض آن است که بگوییم عامل نشاط و شادابی آدمی، لزوما در نرخ و اندازه خوراک و پوشاک و گردش نیست. باز مثال دیگری بزنیم: هستند پدرها یا مادرانی که همهکار برای فرزندشان انجام میدهند و وقتی میبینند فرزند شاداب نیست و از زندگی راضی نیست، میگویند «چه میخواهی؟ هرچه خواستی برایت فراهم کردیم. چیزی کم نداری!!»