موسسه فرهنگیهنری اردیبهشت عودلاجان، در کتابخانه خود را به روی دوستان باز میکند. فهرست کتابهای کتابخانه، به تدریج در وبسایت موسسه منتشر میشود. علاقمندان و پژوهشگرانی که نیاز به مطالعه این کتابها و اسناد دارند، با عضویت در آن، میتوانند از آنها استفاده کنند.
در بدهبستانی متقابل، دوستانی که علاقمند به اهدای کتاب و سند به کتابخانه ما هستند، لطفا تردید نکنند. کتابها و اسناد دریافتی با نام اهداکنندگان در کتابخانه قرار دادهمیشود و در وبسایت هم به اسم از آنان سپاسگزاری میشود.
صادق هدایت از افسانه تا واقعیت
«هدایت در نامهای به یکی از دوستان در سال ۱۳۲۹ شروع به مسخرهکردن کندی و آهستگی خدمات پستی در ایران میکند و سپس میافزاید «بازهم پرتوپلا شروع شد. باید مواظب خودم باشم. اما از طرف دیگر مثل این است که با همین پرتوپلاها است که در قید حیاتم». در واقع او هرقدر در جهان انزوای خود مغمومتر میشد، در جمع بیشتر بذلهگویی میکرد. و هرقدر افسردگیاش بیشتر ریشه میدواند، زبان و قلمش در گفتوگو و نگارش تیزتر و گزندهتر میشد. بخش اعظم کار خلاق او در دهه ۲۰ (از جمله حاجیآقا) را میتوان طنز تلقی کرد، با این تفاوت که طنز او در اینجا بهطور فزاینده رنگ ریشخند و استهزا- حتی گاه هجو و ناسزاگویی- میگیرد. چنان که گویی زهر درون مولف باید همچون مفری برای عذاب درونش به روی کاغذ بیاید. تا همین اواخر طنز فارسی مشخصا خشن و مستهجن بود. به خصوص در ترجمه و مقایسه با آثار مشابه اروپایی. بهراستی، از کلاسیکهایی مانند نوری ابیوردی، سوزنی سمرقندی و عبید زاکانی گرفته تا ایرج و عشقی، در دورههای اخیر، گاه دشوار میتوان تفاوت بین طنز و فحش مستقیم را دریافت. گرچه حتی در حالت دوم نیز هنرمند واقعی میتوانست با انتخاب واژهها و عبارتهای مناسب کیفیت ادبی اثر خود را محفوظ بدارد. طنز هدایت ظریفتر از هجو و هزل است و دامنه آن نیز گستردهتر از طنزهای کلاسیک و نوکلاسیکی است که در قالب یک حکایت نکته ویژهای را بیان میکردند. از سوی دیگر، طنز او معمولا عواطف تندی را منعکس میکندو اغلب یک احساس ناشکیبایی را در پوشش طنز و تمسخر این یا آن موضوع بیان میدارد. با اینهمه نمیتوان طنز او را نمونهایاز ادبیات متعهد دانست، زیرا فاقد چارچوب ایدئولوژیک، هدف مثبت، یا حتی احساسی از تعهد نسبت به چیزی جز خود طنزگویی است. از سوی دیگر، نمیتوان صددرصد آنارشیستی، یعنی بیبندوبارانه خواندش؛ بلکه طنز او را میتوان اعلام جرمی فراگیر و استثناناپذیر علیه هر آنچیزی دانست که به نظرش زشت و اهریمنی میرسد- در هر حوزه اندیشه و . .»
راه بی سرانجام
در یک جمعبندی کلی شاید بتوان گفت تراژدیهایی که در این چند سال به صورت پیدرپی بر آسوریان گذشت، اجتنابناپذیر بود. به عبارت دیگر، شاید برای گریز از این سرنوشت محتوم هیچ راهی نداشتند. آسوریان حتی اگر به نفع روسیه وارد جنگ نمیشدند، باز هم نمیتوانستند از گزند تصمیم ترکان عثمانی برای «حلوفصل» مسئله مسیحیان عثمانی مصون بمانند و با توجه به رفتاری که قوای عثمانی و ایادی آنها در قتل عام ارمنیها در همان سالها از خود نشان دادند، بایستی یقین حاصل کرد که نابودی آسوریان نیز اجتنابناپذیر بود. البته وضع آسوریان ایرانی فرق میکرد، هرچند در آتشی که برپا شد تر و خشک باهم سوزاندهشدند. مسیحیان ارومیه، چه آنانی که در کشتار و آزار مسلمانان نقش داشتند و چه آنانی که مخالف این سیاست بودند و در روزهای سختی تکیهگاه و پناه آشنایان مسلمانشان بودند، بهطور کلی سرنوشتی مشترک یافتند. و کسی میان آنان تمایز قائل نشد. در حقیقت از نظر حکومت عثمانی و عموم مسلمانان، مسیحیبودن دلیلی کافی برای کشتار و مرگ بود.
اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار
«به عبارت دیگر، مردمی که هم در زیر فشار استبداد و تنگناهای شدید و تحمیلات فراوان و طاقتفرسای اقتصادی و مالیاتی آن به سر میبرند، و هم بهخاطر استبداد از رشد فرهنگی و تنوع سیاسی برای تفکر و اندیشه و تجربههای اجتماعی بارماندهاند، هیچ مجال و فرصتی برای اظهار نظر و مبادله عقاید و انتخاب راه و گزینش گرایشها و یا کار اجتماعی منطبق با فرهنگ سیاسی و مصالح اجتماعی و مواضع اقتصادی خویش ندارند. به این ترتیب، تظام استبدادی خود در سوئی میایستد و هرگونه تفکر اجتماعی مخالف و عقیده سیاسی معارض را با برچسب مارکسیستی در مقابل خود قرار میدهد و آن را به وسیله قانون و یا بدون قانون و به هرحال به وسیله زور یا تزریق مفاهیمی نظیر خرابکاری و توطئهگری و براندازی غیر قانونی و مخالفت با امنیت و قانون و نظام قلمداد مینماید. و در این میان بهطور عمد و به دست خود خلائی عمیق ایجاد میکند که در این خلاء هم تفکر منطقی مخالف و متعادل و حتی غیر انقلابی و صد در صد اصلاحطلبانه و بهاصطلاح رفرمیست هم جایی ندارد. نظام استبداد، در حقیقت همه مردم را در مقابل دو قطب مخالف قرار میدهد. به این ترتیب که هرفردی از افراد جامعه اگر با رژیم استبداد موافق نباشد، مارکسیست است. طبق منطق رژیم هیچ مخالفی نمیتواند مارکسیست نباشد و هر مارکسیستی طبق قانون مجرم و قابل تعقیب و عملا فردی یاغی به شمار میرود. پس هر مخالفی با روشهای اجتماعی و اقتصادی رژیم بالمال مجرم و خطا کار و محکوم است. این منطق همانطور که گفتیم از یک سو راه را بر پیدایش و رشد سریع اندیشه اجتماعی منطقی و هر نوع نظام فکری مخالف استبداد و فساد میبندد و در مقابل هرگونه فعالیت اجتماعی و سیاسی متعادل مخالف را بر روشنفکران و فرزانگان مسدود میکند و از سوی دیگر . . . .»
نامهها
«به عبارت دیگر، مردمی که هم در زیر فشار استبداد و تنگناهای شدید و تحمیلات فراوان و طاقتفرسای اقتصادی و مالیاتی آن به سر میبرند، و هم بهخاطر استبداد از رشد فرهنگی و تنوع سیاسی برای تفکر و اندیشه و تجربههای اجتماعی بارماندهاند، هیچ مجال و فرصتی برای اظهار نظر و مبادله عقاید و انتخاب راه و گزینش گرایشها و یا کار اجتماعی منطبق با فرهنگ سیاسی و مصالح اجتماعی و مواضع اقتصادی خویش ندارند. به این ترتیب، تظام استبدادی خود در سوئی میایستد و هرگونه تفکر اجتماعی مخالف و عقیده سیاسی معارض را با برچسب مارکسیستی در مقابل خود قرار میدهد و آن را به وسیله قانون و یا بدون قانون و به هرحال به وسیله زور یا تزریق مفاهیمی نظیر خرابکاری و توطئهگری و براندازی غیر قانونی و مخالفت با امنیت و قانون و نظام قلمداد مینماید. و در این میان بهطور عمد و به دست خود خلائی عمیق ایجاد میکند که در این خلاء هم تفکر منطقی مخالف و متعادل و حتی غیر انقلابی و صد در صد اصلاحطلبانه و بهاصطلاح رفرمیست هم جایی ندارد. نظام استبداد، در حقیقت همه مردم را در مقابل دو قطب مخالف قرار میدهد. به این ترتیب که هرفردی از افراد جامعه اگر با رژیم استبداد موافق نباشد، مارکسیست است. طبق منطق رژیم هیچ مخالفی نمیتواند مارکسیست نباشد و هر مارکسیستی طبق قانون مجرم و قابل تعقیب و عملا فردی یاغی به شمار میرود. پس هر مخالفی با روشهای اجتماعی و اقتصادی رژیم بالمال مجرم و خطا کار و محکوم است. این منطق همانطور که گفتیم از یک سو راه را بر پیدایش و رشد سریع اندیشه اجتماعی منطقی و هر نوع نظام فکری مخالف استبداد و فساد میبندد و در مقابل هرگونه فعالیت اجتماعی و سیاسی متعادل مخالف را بر روشنفکران و فرزانگان مسدود میکند و از سوی دیگر . . . .»
خانه خوانی
«ایوان پشتگرمیای به خانه دارد و همزمان جایی است برای همراهی با جهان در حرکت بیرون و تماشای آن؛ جایی که گویا با آوردن جهان غریبه به داخل رامش میکند و به فردی که در خانه نشسته، اطمینان میدهد که گوشهای از تلاطم محیط بیرون را در آغوش میگیرد. حوادث مختلف زندگی و تجربه رویدادهای نامعلومش به چیزی بیش از پناهگرفتن در اتاقکی امن احتیاج دارد. خانهای دیگر لازم است تا بشود رقصیدن با موجودی آزاد را آغاز کرد و از آن لذت برد. در این فضا، ایمنی دیگری ساخته میشود که میتواند افقهای هستی فرد را به جهان بیرون باز کند و کانون وجود او را از من به تو و من-جهان گسترش دهد. کیفیت خاصِ ایوان، اینکه جایی میان درون و بیرون است، در ساختن این تجربه دوطرفه، همراهیمان میکند و یادمان میآورد گاهی هم برای آرام گرفتن، فارغ از هر معنا و قضاوت قبلی، باید از حصار خود بیرون آمد و جهانی دیگر را تماشا کرد. ایوان حضوری مداوم در تاریخ معماری ایران دارد و همواره در تحول بناها نقشی درخور داشتهاست. به نظر میرسد وجود این عنصر سهطرف بسته و جهتدار یکی از خواستهای فضایی مهم مردم این سرزمین بودهاست. پنجره و ایوان دو شکل متفاوتِ اتصال خانه به دنیای بیروناند. پنجره مرزی باریک است که ساکن خانه را داخل نگه میدارد و بیرون را فقط پیش چشمش میآورد، اما ایوان تجربهای دیگر میسازد. ایوان بیرون و درون را یکجا و همزمان دارد. این مکان ساکن خانه را به مواجهه مستقیم با بیرون میبرد. ایوان هم داخل است هم حارج؛ گوشهای برای تکیهدادن به خانه است!»
دریای پارس، لییان
«بر اساس مطالعات باستانشناختی، ظاهرا برای نخستین بار نام ایلام در حدود نیمه هزاره سوم پیش از میلاد در متون آشوری ثبت شدهاست. از این روی، پارهای از مورخان تاریخ ایلام را از حدود سالهای ۲۶۰۰ تا ۲۵۰۰ قبل از میلاد حدس زدهاند. بین باستانشناسان، مورخان و ایلامپژوهان درباره وسعت قلمرو ایلام نیز اختلاف نظر وجود دارد، اما شکی نیست که مناطقی شامل استانهای امروزی خوزستان، لرستان (اوان؟)، اصفهان، پشتکوه، بخشهایی از استان فعلی فارس (انشان/ انزان؟)، بخشهایی از سیستان و بلوچستان، قسمتی از جنوب غربی ایران و کرانههای جنوبی خلیج فارس امروز، روزگاری جزو قلمرو امپراطوری ایلام به شمار میرفتهاست. از این رو، تمدن ایلام روزگاری از شمال به کرمانشاه، از غرب به رودخانه دجله و از جنوب به سواحل خلیج فارس و شبه جزیره بوشهر محدود میشدهاست. شاهنشاهی ایلام در ناحیه غرب با حوزه تمدنی و فرهنگی بینالنهرین و تمدنهای پیشرفتهای چون اکد، بابل و آشور همسایه و هممرز بود و از هزاران سال قبل از میلاد بین ایلام و پادشاهان حاکم بر بینالنهرین جنگ و ستیز بودهاست. علاوه بر جنگ، میان این دو حوزه تمدنی و فرهنگی، البته مراوده اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و تکنولوژیکی نیز وجود داشتهاست. تمدن ایلامی برخی از مقولات مذهبی، فرهنگی، همچون برخی از خدایان، خط و کتابت و هنری چون موسیقی را نیز از تمدنهای بینالنهرین اخذ و اقتباس کردهاست. جغرافیای ایلام نیز در طول چندهزار سال تاریخ این تمدن، دائم دچار تغییر و تحول شدهاست. گاهی مرکز آن در فارس (انشان) و گاهی شوش (سوزیانا) و برخی اوقات جاهای دیگر بودهاست. بسیاری از مورخان و ایلامشناسان تا مدتها و حتی تا سالهای هفتاد قرن بیستم، مرکز اصلی ایلام را شوش تلقی میکردند، اما با کشف هزاران لوح ایلامی در سالهای ۱۳۵۰ در تخت جمشید، امروزه دیدگاهها در این باره را بهکلی دگرگون کردهاست.»
ارزیابی شتابزده
«و تعجب اینجا است که توی دهن هرکس که سری توی سرها دارد، یک ردیف دندان طلا است. تا زاهدان اینطور بود. خیلی پرسوجو کردم اما کسی نتوانست گرهی از سوال من بگشاید. درست است که معلوم شد بیماری خاصی ندارند تا دندانها را خراب کند و مجبور باشند روکش طلا به آن بگذارند. اما هرکس اظهار رائی کرد. طبیبی معتقد بود مد تهران است که به آنجا سرایت کرده. دندانسازی میگفت برای اینکه شیرینی زیاد میخورند (و اینطور نبود. باقلوا و قطابی که عجیب در یزد میسازند، بیشتر صادر میشود. مثل پارچههایش) دخانیات هم کم مصرف میکردند، و عاقبت از زاهدان که میرفتیم احساس کردم این تنها ثروتی است که هرکس میتواند بهراحتی همراه خود داشتهباشد و خالی از هر مزاحمتی! دهان مردم یزد و کرمان و بم و زاهدان مطمئنترین گنجینههای ثروت فردی است که اگر به هیچ دردی هم نخورد، دستکم کار کفن و دفن اموات را تسهیل میکند. . . . سوم ورودمان به شهر، ظهر که برگشتم به مسافرخانه، معلوم شد از شهربانی ماموری آمدهاست که عکس برداشتن از زندگی مردم و غیره طبق فلان ماده ممنوع و الخ. . . .؛ و آقایان بد نیست سری به شهربانی بزنند و از این حرفها. فردا صبح رفتیم شهربانی. آبرومندترین و وسیعترین ادارات دولتی. خودی نشان دادیم و فهماندیم که آدمهای سربریز و پابراهی هستیم و از آثار تاریخی عکس میگیریم و از این حرفها. و یارو معذرتخواهان که «البته تصدیق میفرمایید که از این سر و وضع فقیرانه مردم و عکسبرداشتن و خدای نکرده در مجلهای یا روزنامهای چاپکردن و آبروی مملکت را بردن. . .» و الخ و ما گفتیم اصلا و ابدا و بخیروخوشی گذشت و سوال کردیم آیا میتوانند آمار مختصری از دزدیهای شهر بدهند؟ معلوم شد هفتهای دوسه بار در مورد دوچرخهها که بیقفل و بند در کوچه و بازار رها میکنند اشتباهاتی رخ میدهد. این دوچرخه آن را عوضی سوار میشود و شکایتی و مراجعهای و کار بهزودی فیصله داده میشود.»
ذنِ موسیقی
«بسیاری از مردم نیاز دارند فعالیتشان را با چاشنی رقابت بیامیزند، تا برای خودشان انگیزه و محرک بیافرینند. حتی در تمرینهای انفرادی باشگاههای ورزشی هم دستگاههایی مانند پله، دوچرخه و تریدمیل گزینهای به نام «مسابقه» دارند که به کاربر امکان رقابت با خود ماشین را میدهد. خیلی از افراد چنین ذهنیتی را در موسیقی هم میآورند. از نمایش تلویزیونی «نبرد بندها» و رقابجوییهای مسابقات جَز گرفته تا کسب یک صندلی در جایگاه ارکستر برادوی، دنیای موسیقی مملو از رقابت است. مانند خود دنیا در مقیاس کلی. رقابت اگر سالم باشد، در خدمت هدف مفیدی خواهدبود. نوازندگان جَز به این اصل باور دارند که «رقابت به آشکارشدن و تجلی تواناییها منجر میشود». با زورآزمایی در برابر خودمان میآموزیم، اینکه تا کجا میتوانیم پیش برویم، در وضعیتهای دشوار چگونه واکنش نشان دهیم و کجای کارمان نیاز به اصلاح و بهبود دارد.
اما نگرش رقابتی در حیطه موسیقی بیشتر مواقع ناهماهنگی میافریند. رقابت به جای آنکه سازنده باشد، به نوازنده حس ناامنی میدهد. بیشتر نوازندگان نه به هدف آزمودن خود، بلکه به قصد «اثبات» خود رقابت میکنند. اگر چنین نیازی در خود حس میکنید، نگاهی به نفستان بیندازید. چه چیز را میخواهید اثبات کنید؟ طریقت ذنِ ساز رقابت نیست. کسانی که اینجا پرورش مییابند، پیش از هرچیز باید خود را با معیارها و تواناییهای خودشان بسنجند. هرکدام از ما قرار است نغمهای را بنوازیم که زاده درونمان است. به رقابت گذاشتن این نغمهها به این میماند که نقاشی کودکانهای را با کار یک هنرمند امپرسیونیست فرانسوی قیاس کنیم. هریک از این دو را باید با ارزشها و شایستگیهای خودش داوری کرد.
قصد من نفی موضوع استعداد و توانایی نیست. بعضی آدمها را آنگار نابغه موسیقی آفریدهاند، در حالیکه دیگران باید بسیار بکوشند و تقلا کنند. واقعیت این است که دست به هرکاری در زندگی بزنیم، همیشه افرادی پیدا میشوند که به نوعی در آن زمینه با استعدادتر از ما هستند، همینطور افرادی که کمتوانترند.»
نامههای زنان ایرانی
«دبستان هنر از حیث تربیت و خوبی پروگرام بهترین مدارس نسوان پایتخت است و تاکنون که چهار سال و نیم است از زمان تاسیس آن میگذرد خدمت شایان به معارف بنات ایران کرده و در این یک سال اخیر در تحت توجه و نظارت شرکت علمیه فرهنگ است، از شانزدهم تا بیستم جمادیالآخر امتحانات سالیانه خود را داده. ۶۳ نفر از شاگردان که امتحان دادند، جواب سوالات را به یک اطمینان قلبی که نشانه تحصیلات عمقی آنها بوده. میگفتند از این عده دو نفر در جواب سوالات لغزش پیدا کرده، مابقی در کمال خوبی از عهده برآمدند. این امتحان که در حضور خانمهای محترمه و عالمه و نماینده شرکت علمیه فرهنگ به عمل آمد، بقدری شایان اهمیت و قابل تمجید بود که نهایت نداشته و مدیره از طرف خانمهای محترمه مورد تبریکات و تهنیت گردید. روز آخر طبقه چهارم که تمام معلومات خود را غیر از ابتدائی در ظرف ۱۹ تا ۲۱ ماه در این مدرسه تحصیل کرده، دروس زیر را امتحان دادند: فارسی نصف کلیله و دمنه، حساب اعمال صحاح و اعشاری و کسور و قیاس، هیئت جغرافی مفصل ایران، جغرافی پنج قطعه تمام، چند فصل از تاریخ عمومی تاریخ ایران کتاب اول، دروس نحویه جلد سوم، دستور زبان فارسی جلد دوم، مدارج القرائه خلاصه صرف. تمام خط و املای شاگردان مزبور فوقالعاده محل تحسین بود، بالاخره، مجلس به دعای دولت مشروطه و تشکر از مساعدت شرکت علمیه فرهنگ ختم گردید. . . . ما دوشیزگان وطن در مدت قلیل تحصیل خود دریافتهایم که کلیه بدبختیهای ملت محبوب و خرابیهای مملکت عزیز ما به واسطه جهل و گرفتاریهای بیشمار و تلخکامی هموطنان و فقر و فلاکت و سوء اخلاق و تمام معایب و مفاسدی که دامنگیر این آب و خاک و اهالی آن شده، از نادانی است. بلی انسان وقتی عالم نباشد نمیتواند امور خود را اداره و امر معاش خویش را مرتب کند. آدم جاهل نمیتواند اشکالات و مصائب خود را پیشبینی و از آنها جلوگیری کند. آدم جاهل قدر خود و وطن و هموطنان خود را نمیداند تا حق هریک را ادا کند و وظیفه انسانیتش را نسبت به هر یک انجام دهد»
آذربایجان در موجخیز تاریخ
«سالهای اول که به ایران برگشتم، شاید سال ۱۳۴۷ یا ۴۸، در گالری هنر جدید که ژازه طباطبایی پایهگذار و صاحبش بود، خیلی اهل هنر جمع میشدند. من بودم و طیاب و خود ژازه و آقای بریرانی که سنش خیلی بیشتر از ما بود و سرکیس زاکاریانس و . . ؛ بحث بر سر این بود که چقدر خوب است آرشیو غیردولتی از افراد مطرح در سطح جامعه داشتهباشیم؛ هنرمند، دانشمند، سیاستمدار و . . ؛ آن سالها سالهایی بود که فیلم شانزده میلیمتری بود. فیلم شانزده میلیمتری یعنی نگاتیو، مخارج لابراتوار، ظهور نگاتیو، پوزیتیو، مخارج چاپ، مونتاژ. . . ؛ که همه اینهاخرج داشت. بحث اصلی ما این بود برای اینکه راجع به شخصیتها فیلم بسازیم به بودجه نیاز داریم. حالا بودجه را از چه طریقی میتوانیم تامین کنیم؟ چون خودمان پول نداشتیم. رسیدیم به اینجا که میتوانیم به علاقمندان آن شخصیت رجوع کنیم و ببینیم چقدر حاضر هستند بودجه بدهند. در نهایت فیلم را بر اساس مقدار بودجهای که جمع میشد، برنامهریزی کنیم. ممکن بود فیلم یک نفر پنج دقیقه شود و فیلم دیگری نیمساعت شود. اما در آن آرشیو وجود داشتهباشد. برای آنکه عملا در آرشیوهای دولتی گم میشد. چنانچه همهچیز گم میشود و کسی توجهی ندارد. مسئله بعدی این بود که مثلا فلان چهره فوت کرده و میخواهند به این دلیل فیلمش را نشان دهند. این را چگونه بفروشیم؟ و از حاصل فروشش چگونه برداشت شود؟ اینها مباحثی بود که در آن زمان مطرح بود. خلاصه با این سوالها نتوانستیم به سیستمی برسیم و کار انجام نشد. اما اولین فیلمی که متاسفانه گم شدهاست، اسمش بیستوپنج سال هنر ایران بود و بر مبنای نمایشگاهی از هنرهای سنتی و مدرن در موزه ایران باستان ساختهشد. بسیار متاسفم که آن فیلم گم و نابود شد. به این دلیل که بسیاری از هنرمندانی که یا فوت کردهاند یا الان خیلی سالخورده شدهاند در آن فیلم حضور داشتند. اولین باری که من به طرف آن نوع فیلمها رفتم، همین بیستوپنج سال هنر ایران بود. من در آن فیلم عدهای از آدمها را با نوعی تقابل روبهرو کردهبودم. هنرمند سنتی حرفی میگفت، مثلا آقای فرشچیان یا استاد بهادری که استاد فرش است و این طرف، خانم سیحون حرف دیگری میگفت. فکر میکنم فیلم نزدیک چهل دقیقه بود و اولین فیلمی بود که در ایران خودم برایش موسیقی نوشتم.»
قصه خوبِ دوستانِ خوب
خانه اردیبهشت اودلاجان مقصد فرهیختگانی است که دل در گرو آبادانی میهن دارند. نیکانی که از احیای هر خانه و محوطهای لذت میبرند و حاضرند غمخواری و همراهی کنند. چند روز پیش، دو خانم عزیز که برای بازدید خانه آمدهبودند، متوجه شدند ما حدود ۱۵۰ جلد کتاب قدیمی داریم که متاسفانه فرصت نکردهایم فهرستبرداری کنیم.
کتابهای «بهروز»
خانواده «بهروز» خانواده فرهیختهای است. در روزهای اول تابستان، از این خاندان گرامی، دکتر مازیار بهروز به خانه اردیبهشت اودلاجان آمد، همراه رضا کیانیان. بازدیدی از خانه و گپوگفتی شیرین.
محمود مردانی
محمود مردانی، برای خیلیها فقط یک اسم، و برای همه اطرافیانش، یک رفیق خالص و پایدار است. دوستان و دوستداران بسیاری دارد. از هنرمند و دانشگاهی تا آرایشگر و کاسب والامقام.
محل کارش، به نوعی پاتوق این آدمها است. او پس از اولین بازدیدش از «خانه اردیبهشت اودلاجان» در فرصتهایی به اینجا آمده و دوستانش را هم با خودش همراه کرده. در یکی از این دیدارها، بیش از سی جلد کتاب به کتابخانه مجموعه هدیه کرد. از پائولو کوئیلو تا محمود دولتآبادی و از فرهنگ تکجلدی دانشگاهی تا مجموعه اشعار سیدعلی صالحی. فهرست کتابهایش را با اشتیاق در بانک اطلاعاتی کتابخانه ثبت کردیم تا هرکس نیازی به مطالعه اینها دارد از دیدن «خانه اردیبهشت اودلاجان» هم لذت ببرد.
علیرضا شاهرخینژاد
خیلی خوب است که اهالی محله خود را جزئی از خانه اردیبهشت اودلاجان بدانند. یکی از نمونههای این همپیوندی را در روزهای اخیر شاهد بودیم. هممحلهای ما، آقای علیرضا شاهرخینژاد، نزدیک به بیست عنوان کتاب برای ما فرستاد که عموما در حوزه دین و دینداری بودند. در میانشان، البته زندگینامه کامل همسر امام خمینی در دو جلد با عنوان «یک قرن زندگی پرماجرا». میدانیم که این بانوی بزرگوار فرزند پامنار بود.
سیروس مهراندیش
سیروس مهراندیش
یکی از معماران خوشذوق و خوشفکر معاصر ما، سیروس مهراندیش است. یکی از ارکان «مهندسان مشاور آژند شهر». کارنامه طول و درازی دارد و در بسیاری فعالیتهای صنفی فعال بود و هنوز هم هست، هرچند نه مثل گذشته. از فعالان «کانون مهندسان معمار دانشگاه تهران» است که برنامه بسیار مفید «پاکت آبی» را با کمک دوستان و همکارانش اجرا میکرد که برنامه خوبی برای آموزش معماران جوان بود با شنیدن و بررسی پروژههایی که توسط خود طراحان آثار ارائه و گفته میشد که «چه طراحی کردند، چه اجرا شد» و مهمتر آنکه، «چرا چنین شد».
پیروز پروین
پیروز پروین، فرهیخته و دانشآموخته صنعت و هنر، چند ده جلد کتاب به کتابخانه اردیبهشت اودلاجان هدیه کرده که حال و هوای آن سالها را دارند. از ترجمههای فیروز شیروانلو و حمید عنایت تا «هزارسال نثر پارسیِ» کریم کشاورز.
محمد تاجیک
محمد تاجیک را همه سینماییها میشناسند. «مرد مهربان» سینمای ایران است که «دیپلماسی صله رحم» راه انداخته و تور بزرگی برای رفاقت و مودت هنرمندان پهن کرده.
در آستانه شب یلدا، به رسم مالوف، سری به خانه اردیبهشت اودلاجان زد و تعدادی کتاب در حوزه سینما و ادبیات داستانی به کتابخانه ما هدیه کرد. از جمله، «فرهنگ فیلمنامه» و «تاریخ سینما» و هفت هشت کتاب دیگر.
آرش رئیسی
آرش رئیسی شاعر است و اهل گفتگو و البته طرفدار محیط زیست پایدار. کتاب شعرش «با بانو و بی بانو» نام دارد. اخیرا به بازدید نمایشگاه «ماجرای نبودنت» (اثر محمدصادق دهقانی) آمدهبود. در جوار این بازدید دو کتاب به کتابخانه اردیبهشت اودلاجان هدیه کرد. هر دو با امضای نازنین خود.
محسن پیرداده
یکی از امیدواریهای جامعه مدنی ایران، آن است که بخش بزرگی از بدنه مدیریتی کشور در لایههای میانی و کارشناسی را افرادی تشکیل میدهند که علاوه بر توان فنی و کارشناسی، علاقمند به جامعه و فرهنگ ایران هستند. این بخش مهم جامعه، معمولا اهل مطالعه و آشنایی با تازههای جهانی است. محسن پیرداده یکی از این کارشناسان و مدیران ارجمند کشور است.
علی شیلاندری
در میان مستندسازان کشور، علی شیلاندری چهره خاص خود را دارد. کم میسازد ولی خوب میسازد. شاهکار او مستند «دیون و بودن» است. این مستند دو بار در خانه اردیبهشت اودلاجان به نمایش درآمده و در هر دو جلسه هم کارگردان عزیز حضور داشته و به پرسشهای مخاطبان پس از نمایش فیلم پاسخ دادهاست.