bihesar

گزارش مستند میدان بی‌حصار, گزارش مستند میدان بی‌حصار, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

شصت‌وششمین شب فیلم/ 13 اردیبهشت 1402 خورشیدی

فیلم میدانِ بی‌حصار «پانزده سال پیش ساخته‌شده، در آن زمان ما فکر می‌کردیم اثری پیشرو و نوگرا ساخته‌ایم. در آن دوره، اسناد و منابع بسیار کم بود.

امروز به‌کمک رسانه و فضای مجازی می‌توان راحت‌تر از قبل فهمید در چه وضعی قرار داریم و چه اتفاقاتی می‌افتد.

طبعا، فیلم با داده‌هایی که در آن موقع در دسترس بود، ساخته‌شد. فراتر از کسروکاست منابع، برای ساخت یک مستند، چیزی که اهمیت زیاد دارد این است که بدانیم دنبال چه ایده‌ای هستیم.

در واقع، درون‌مایه فیلم است که اهمیت دارد. یک رشته منابع و اطلاعات داشتیم که می‌خواستیم در اختیار مخاطب بگذاریم.

در جریان مطالعات، چیزی که جذاب بود، این بود که انگار رویدادهای تاریخی، به تناوب، تکرار می‌شوند و فقط شکل‌شان عوض می‌شود. انگار تمام مسائل 150سال گذشته، مرتب در حال بازتولیدو تکرار هستند.

در طول این دوره نسبتا بلند، آن‌چه که اساس و خمیرمایه رویدادها را شکل می‌دهد، تقابل انسان ایرانی با مدرنیته و جهان مدرن است. ارتباط با مدرنیته در اشکال متفاوت آن، اساس مسائل این دوره است.

 

داستان تکرار این رویدادها، مثل آن است که شما وارد شهری ناآشنا می‌شوید و پس از چند قدم به یک میدان می‌رسید.

یک کنجش کفاشی است، کنج دیگر حمام، آن یکی غذاخوری و چهارمی هم مثلا لبوفروش! از میدان رد می‌شوید، کمی آن‌ور تر به یک میدان دیگر می‌رسید. دوباره همان شکل و شمایل. یک کنجش کفاشی است، کنج دیگرش حمام، آن یکی غذاخوری و چهارمی هم مثلا لبوفروش! عبور می‌کنید و می‌رسید به میدان سومی، باز هم همان چیدمان.

به این نتیجه می‌رسید که گویی همه شهر همین یک میدان است و شما دور خودتان می‌چرخید. در بازخوانی قصه میدان توپخانه هم همین تکرار را می‌بینیم. شاه قاجار از کنج شرقی میدان حرکت می‌کند به سمت کاخ گلستان که تاج برسر بگذارد و آن آخر و عاقبت را پیدا می‌کند که می‌دانیم.

رضاشاه از کنج غربی به سمت کاخ گلستان می‌رود که دیدیم آخرش چه شد. محمدرضاشاه هم از همین میدان رفت کاخ گلستان و تاج بر سر نهاد و او هم به همان آخر و عاقبت قبلی‌ها دچار شد.

 در یک سوی دیگر، می‌بینیم شیخ فضل‌الله را در کنج میدان اعدام می‌کند، چندصباحی دیگر مشروطه‌خواهان را در همین میدان به دار می‌کشند. تکرار در تکرار. حتی داستان پایین‌کشیده مجسمه از وسط میدان و . .».

این‌ها سخنان مهرداد زاهدیان کارگردان مستند میدان بی‌حصار است در نشست پس از تماشای فیلم در شصت و ششمین شب فیلم خانه اردیبهشت اودلاجان. نشستی ساده و صمیمی برای شنیدن پاسخ‌های خالق اثر به مخاطبان آن در فضای دور حوض حیاط.

لحن تهرانی!

یکی از مخاطبان درباره گفتار متن و گوینده آن« بهزاد فراهانی» کنجکاوی می‌کند. کارگردان معتقد است که فارسی تهرانی لحن خاصی دارد. مزه طنز خفته‌ای دارد و بهتر بود کسی مثل احمد شاملو این گفتار را اجرا می‌کرد. ولی درآن‌زمان شاملو دیگر نبود.

فرصتی پیش آمد که مرحوم عزت‌الله انتظامی گوینده متن باشد و او هم مایل به این کار بود، ولی به این نتیجه رسیدند که اگر انتظامی متن را بخواند، به‌خاطر یگانه‌بودن صدا و لحن ایشان، ممکن بود کل اثر تحت تاثیر قرار گیرد، لذا منصرف می‌شوند و استاد بهزاد فراهانی که از اثر خوشش آمده‌بود اجرای متن اصلی را به عهده می‌گیرد.

میدان بی‌حصار;چهارشنبه 13 اردیبهشت ماه 1402

و حاصل کار می‌شود این گفتار و این مستند.

مخاطبی این اثر را از نوع آثاری چون «قصه بولوار» می‌داند که قصد دارد محورها و نقاطی از شهر را برای مخاطب و ساکن شهر هویت‌دار کند. نشانه‌گذاری کند.

مخاطب با دیدن چنین مستندهایی،  اصولا، در گذر از آن بولوار و این میدان، دیگر بی‌تفاوت نیست، احساس نوعی تعلق مکان پیدا می‌کند. این تعلق مکان سبب دلبستگی او به شهر می‌شود و این امر مبارکی است.

میدان؟ میدانگاه؟

کارگردان تاکید دارد که «آن‌چه که امروز درگیرش هستیم، مطالعه و سنجش تاریخ گذشته نزدیک، یعنی دو سده گذشته، است. این دوره تاریخی را باید بارها و بارها مطالعه و کنکاش کنیم. بازخوانی کنیم.

 بخشی از این بازخوانی به عهده سینماست. این‌که به میدان و خیابان و ابنیه می‌پردازیم، در حقیقت برای شناخت شهر است.

آن بنا یا میدان، به‌خودی خود، مهم نیست، ولی نقشی که در ساختار و زندگی شهر بازی می‌کند. مهم است.

مثلا ساختن مستندی درباره میدان توپخانه، اصولا، نقب‌زدن به بخشی از زندگی اجتماعی شهر است. توپخانه یک میدان حکومتی است.

از ابتدا چنین بوده. هرچند، به مرور زمان و با گسترش شهر و افتادن میدان در قلب شهر، عملکرد آن هم تغییر می‌کند. بیشتر عملکرد خدمات شهری پیدا می‌‌کند.»

این سخن کارگردان را یکی از مخاطبان چنین ادامه می‌دهد: «در تاریخ شهرسازی ما، تا قبل از میدان نقش جهان اصفهان، ما میدان به مفهوم امروزی نداریم. آن هم میدانی حکومتی است.

شاید بشود گفت توپخانه دومین میدان از این حیث در ایران است. اما با اعتلای اهمیت و نقش مجلس در ایران، میدان بهارستان تبدیل به میدان تاثیرگذار شهر می‌شود و توپخانه کم‌کم از چشم می‌افتد.

جالب‌تر آن‌که با رشد آکادمی‌در ایران و تمرکز دانشگاه ‌و دانشجو در محور خیابان شاهرضا (انقلاب)، میدان بهارستان اهمیت اولیه خود را از دست می‌دهد و میدان و خیابان انقلاب تبدیل به کانون مدنی شهر می‌شود.

همین کوچ کانون مدنی از توپخانه به بهارستان و از آن‌جا به میدان و خیابان انقلاب، استعاره درستی برای تکامل مناسبات اجتماعی شهر است.

 جنس مناسبات و تمرکز فعالیتی دور میدان توپخانه با خمیرمایه غلیظ حکومتی به نفع درون‌مایه مجلس ملی رنگ می‌بازد و آن هم در برابر مدنیت دانشگاهی در خیابان انقلاب از دور خارج می‌شود. تطوری آرام ولی منطقی از حکومت به مردم. 

 

مکانی برای دور هم بودن!

زاهدیان معتقد است، «درست است که ما در ادبیات و تاریخ شهرسازی‌مان عنصر شهریِ میدان را نداریم، ولی حتما مردم برای دیدن همدیگر و احیانا باخبرشدن از اتفاقات و فرامیت حکومتی، در جاهایی دور هم جمع می‌شدند مثلا در میدانچه‌های روستا یا محله.

آن‌چه که محل مناقشه است، نقش حکومت‌ها در ساختن میدان است. در ایران، حداقل در مورد میدان‌هایی که می‌شناسیم، می‌توانیم‌ بگوییم حکومت برای کارکرد های حکومتی این میدان‌ها را می‌ساخت.

احتمالا در کشورهای اروپایی چنین نیست. میدان‌هایی که در شهرهای رومی یا یونانی می‌بینیم، ظاهرا برای تجمع مردم و شاید هم برای نمایش‌های مردمی هستند.

در ایران، به اعتقاد برخی از پژوهشگران، مکان‌هایی چون تکیه و مسجد، نقش مکان‌های عمومی دورهمی را داشت، هرچند در این مورد تردیدهایی هم وجود دارد، چرا که غیر از مسلمانان، یهودی و مسیحی هم در این کشور زندگی می‌کرد. آن‌ها کجا جمع می‌شدند؟ برای دریافت و شنیدن خبر یا فرمان دولتی، که همه مردم مخاطبش بودند، مردم کجا جمع می‌شدند؟

ساختار فیلم

در مورد ساختار فیلم، یک از مخاطبان از علت دوگانه بودن روایت می‌پرسد. تا قسمتی از فیلم، روایت رویدادها خطی و کرونولوژیک است، ولی از آن به بعد تبدیل به روایت موضوعی‌و چندساحتی می‌شود.

 جواب  زاهدیان به این پرسش چنین است: «دو نوع روایت می‌توانستیم انتخاب کنیم و در حقیقت، بر مبنای آن دو نوع روایت، فیلم را دو بار تدوین کردیم.

در تدوین اول تمام رویدادها را به صورت خطی و تاریخی پشت سرهم آوردیم. نتیجه چندان مطلوب نبود. از سوی دیگر اگر تدوین را بر اساسِ موضوع انجام می‌دادیم، مخاطبی که در جریان ریز تاریخ و رویدادهای آن نبود، مطلب را گم می‌کرد.

 بر این اساس، تصمیم گرفتیم در ابتدای فیلم روایتی خطی از وقایع را بیاوریم تا مخاطب بداند با چه موضوعی از کجا تا به‌کجا سروکار دارد، در بخش بعدی تصاویر را بر مبنای موضوع چیدیم. که مطلوب خود ما بود.

 چون، قصد روایت تاریخ نداشتیم. قصد ما فقط میدان توپخانه بود. حتی نه تمام رویدادها و نکات آن. فقط مواردی را آوردیم که کلیت موضوع و درون‌مایه مورد نظر ما را پاسخ می‌داد.

مثلا برای ما مهم نبود که اصغر قاتل را در این میدان به دار آویختند یا حتی چند نفر را در طول تاریخ میدان در آن اعدام کردند. برای ما خودِ خودِ میدان مطرح بود. کارکرد آن و نقش آن در حیات اجتماعی مردم. نه بیشتر»

مردم نمی‌خواستند؟

به باور یکی‌از مخاطبان، «این‌که ما در ایران میدان به مفهوم امروزی آن نداشتیم و نداریم، احتمالا به خاطر ظرفیت مدنی مردم و جامعه است. در همین فیلم وقتی حال‌وهوای حسی ‌و عمومی تصاویر مرتبط با ترور ناصرالدین‌شاه را با حال و هوای تظاهرات 25 مرداد 1332 مقایسه می‌کنیم، تفاوت زیادی باهم ندارند.

پرخاشگری و خشونت در هر دو مورد هست. تظاهرات و خشونت 28 مرداد هم همان طور. هرچند 25 مرداد طرفداران مصدق بودند، 28 مرداد مخالفان او. انگار خمیره هردو جریان یکی است. و بعد هم حال‌وهوای روزهای انقلاب. همان است. در مقطعی، تاجگذاری محمدرضاشاه را داریم که ظاهرا مرتب و تمیز است ولی آن‌هم عمق ندارد و در بطن جامعه رسوخ نکرده. به چنین دلایلی است که مردم علاقه‌ای به میدان و باهم بودن ندارند. همیشه در جدل و نزاع هستند».

البته این نظر چندان مورد وفاق دیگر مخاطبان نیست. کارگردان هم به این موضوع دوباره تاکید دارد که مساله اصلی، تقابل مدرنیته با باورها و رفتارهای سنتی است. مدرنیته، هنوز در جان و تن ماها ننشسته.

شروع خوب، پایان خوب!

بین مستندسازها و حتی سینمایی‌سازها عرف است که اگر بتوانند شروع خوبی برای اثر داشته‌باشند و پایان آن هم خوب جمع شده‌باشد، یعنی فیلم، موفق است. در این فیلم هم کارگردان یک شروع بسیار خوب دارد. با مترو و تونل پله‌ خروجی ایستگاه امام خمینی سر و کار داریم. او می‌خواهد ما را از تونل زمان عبور دهد و یادآور شود در همین نقطه خروجی مترو در کنج میدان توپخانه است که شیخ‌فضل‌الله نوری را به دار آویختند. و ما با تصاویر تاریخی این اعدام و گفتار متن، وارد فضای امروزی میدان می‌شویم. در حقیقت همین سکانس اولیه کل داستان فیلم را بیان می‌کند. فیلم با یک دوره تقریبا 150 ساله مواجه است و می‌خواهد اول و آخر این دوره بلند را به هم ببندد. کارگردان هم از این اتفاق راضی است. اما در مورد ایرادهای این اثر به انیمشن‌ها و رندرهایی اشاره می‌کند که در فیلم برای نشان‌دادن حجم و نمای میدان در دوره‌های مختلف استفاده شده، ضعیف‌اند و نارسا. طبیعی است ضعف به کلیت اثر لطمه می‌زند. که حیف است!

مهرداد زاهدیان

می‌گوید در مستند بعدی‌اش که با عنوانِ «زمستان است»درباره لاله‌زار ساخته، توانسته این ایراد را تا حد زیادی رفع کند. در نهایت، میدان بی‌حصار عالی است.

مهرداد زاهدیان شصت‌سال دارد. آثار خوبی در حوزه مستند ساخته، مثل «میدان بی حصار»، «حلقه‌های گمشده»، «میدان نقش‌جهان»، «پاسارگاد»، «مسیح در جلفا»، «نقش رستم»، «تخت جمشید»، «خاطرات روی شیشه»، «ارگ بم». او معتقد است سینمای مستند نیازمند چرخه کامل از تولید، عرضه و فروش است تا به رونق برسد و در مسیر رو به جلو قرار بگیرد اما متاسفانه این چرخه در کشور ما ناقص عمل می‌کند چون بیشتر فیلم‌ها سفارش‌دهنده یا پشتیبان دولتی دارند و یا عمدتا برای کاربرد ویژه‌ای درنظر گرفته می‌شوند. تلویزیون که مهم‌ترین بازار فیلم مستند در همه‌جای جهان است، در این‌جا حضوری در این چرخه ندارد. تا زمانی که شرایط به همین شکل باشد، حال مستند نیز خیلی خوب نخواهدبود و باید امیدوار باشیم به بهانه جشنواره‌ها و گردهمایی‌های مستمر و بزرگ مستندسازان بتوانیم اتفاقات مثبتی را بوجود آوریم.

 

 

0
لطفا اگر نظری دارید برای ما ارسال کنیدx