پنجاهوهشتمین شب فیلم/ 12 بهمن ۱۴۰۱ خورشیدی
مستند «قصه بولوار»که در پنجاهوهشتمین شب فیلم نمایش دادهشد، سال 1396آماده پخش شد. ساختش پنج سال طول کشید.
قصه تکهای از شهر تهران که بهدلایل مختلف سینه پری از خبر وماجرا دارد. داوود اشرفی، کارگردان، دلیل ساختن این فیلم را علاقه به شهر میداند.
معتقداست شهر سوژه خوبی است برای تولید آثار هنری و فرهنگی. یادآور میشود در بین هنرمندان و فعالان فرهنگی، بخصوص از سالهای هفتاد به بعد میل به کنکاش و بازتولید شهر در آثار مکتوب، تصویری و تجسمی زیاد شدهاست.
شاید به این خاطرکه نیاز به کشفو خلق هویت درمیان مردم و برجستگان هنر و فرهنگ تبدیل به یک نیاز جدی و فوری شدهاست و این که همه میخواهند شهر را مال خود کنند. شهر دیگر غربتسرا نیست.خودی است.
ولی چرا بولوار موضوع این مستند است؟ کارگردان اولین دلیلرا نزدیکی خانهاش به آن عنوان میکند و میگوید در یکی از کوچههای بولوار زندگی میکند و عرق خاصی به آن دارد.
او میگوید اینکه شهر میتواند همزمان، هم میدان قدرتنمایی باشد هم صحنه فرهنگی و مدنی، بهخودی خود بیشترین امکان را برای مستندساز فراهم میکند تا از زوایای مختلف زندگی شهری را به تصویر بکشد. شهر از جهتی با کوچه و خیابانهایش شناخته میشود و از جهتی با مردمانش. چرا که مردمانش در همین کوچه و خیابان روزگار میگذرانند. شهر پر از قصه است.
لالهزار یا بولوار؟
یکی از مخاطبان به قصه لالهزار اشاره میکند و میخواهد وجوه اشتراک و افتراق آن با بولوار را جویا شود. کارگردان معتقد است لالهزار نماینده سالهای 20 است، ولی بولوار میخواهدنمادی ازتوسعه شهری سالهای چهل و پنجاه باشد. شاید هم حکومت در آن دوره میخواست نشان خودش را به شهر بزند. نشان پهلوی دوم.
در امتداد سخن کارگردان، یکی از مخاطبان به ویژگی خاص بولوار در زمان احداثش اشاره میکند و معتقد است بولوار در نوع خودش نخستین محور پیاده در تهران است. نماد دورهای است که مردم دوست دارند در شهر قدم بزنند و باهم حرف بزنند. شاید نماد برونگرایی مشخصی که در سالهای سی و چهل در حال رشد بود.
در پاسخ این نظر، مخاطب دیگری معتقد است که بولوار نمیتواند عنوان نخستین محور پیاده شهر را داشتهباشد چون قبل از آن ما محور بابهمایون را داشتیم و محور قوام را و حتی محور لالهزار را. این مخاطب به محور چهارباغ در خیلی از شهرهای کشور هم اشاره دارد که، در حقیقت، محورهای پیاده در کشور هستند و بولوار خیلی متاخرتر از آنها است.
مخاطب سومی وارد صحبت میشود و تذکر میدهد جنس ترددی که در لالهزار یا باب همایون بود، بصورت ماهوی با جنس تردد بولوار متفاوت است.
نخست آنکه لالهزار و باب همایون به خاطر جدارههای پررنگ تفریحی و تجاری خود بیشتر حکم محورهای بازارگردی داشتند تا پیادهمحوری. بولوار هیچ جداره تجاری و تفرجی ندارد. خودِ محور است که جذابیت ایجاد میکند. در این محور مردم فقط برای پرسهزنی میآیند نه چیز دیگر. از این جهت شاید بولوار اولین باشد در تهران.
ماهیچههای بعدی!
بولوار درابتدا محوری پیاده در دوطرف آب کرج است. ولی به مرور، ماهیچههایی پیدا میکند که نمایش معماری و مهندسی جدیدی در شهر هستند. دو برج سامان 27 طبقه، در آن زمان بلندترین ساختمانهای شهر هستندکه درجداره شمالی بولوارساخته میشوند. سپس ساختمان بلندشیشهای اداره کشاورزی ساخته میشود. بعدتر میدان مشق جلالی تبدیل به پارک فرح (لاله) میشود. فرح در کنار الیزابت! کمکم سینما بولوار وبقیه بناها. سینما بولوار پاتوق دانشجوها میشود. معمولا فیلمهای خارجی نشان میداد. پر از قصه و خبر.
با پرشدن ماهیچههای اطراف بولوار، کم کم زندگی مدنی آن تغییر میکنذ. بار سیاسی پیدا میکندومحل گپوگفت گروههای سیاسیدانشجویی میشود. ازسوی دیگر تبدیل به معروفترین لوکیشن فیلمهای سینمایی زمانه.
از این زمان به بعد بولوار نه فقط یک مکانیا لوکیشن، حتی یک پرسوناژمیشود. کارگردان هم چنین نظری دارد. با بولوار مثل یک موجود زنده برخورد میکند گاه «سرحال است» یا «در انتظار» و گاه «غمگین».
او در این برخورد با بولوار در جریان ساخت مستند، متوجه میشود برخی دادهها با اطلاعات رایج نمیخواند. حتی خودش هم درجاهایی دچار تناقضگویی میشود. ولی این روند را تغییر نمیدهد. معتقداست بولوارهم مثل شهر پر از تناقض استو دلیلی ندارد پیرایش شود. تناقض در ذات شهر است. نباید آن را نادیده گرفت و طرد کرد.
یکیاز مخاطبان با اشارهبه داشتههای خیابان انقلاب معتقد است شاید آن خیابان ظرفیت بیشتری برای تهیه مستند دارد.
خیابانیکه پر از رویدادهای سیاسی و فرهنگی است و قدمت بیشتری دارد. کارگردان این را قبول دارد ولی معتقد است «محور بولوار کمی ناشناختهتر است و راحتتر میتوانستم قصه رویش بگذارم. حتی تکهاتفاقهای عجیبی هم بود که در ابتدا متوجهش نبودیم.
مثلا تغییر نام بولوار از الیزابت به کشاورز و خیابان امیرآباد به کارگر در سالهای پس از انقلاب، نوعی استعاره شوخ و شنگ به نظر میآید وقتی شوروحال دانشجویی چپ و رادیکال آن سالها را یادمان بیاوریم و شاید به این نتیجه برسیم یک شیطنت تاریخی اتفاق افتاده و فقط کافی است علامت داسوچکش را در تقاطع این دومحور ببینیم.
البته ما چنین نکات ظریفرا برجسته نمیکنیمو فقط با اشارهای کوتاه از آن رد میشویم. ولی این بولوار مزههای پنهان این چنینی هم داردکه جالب هستند»
کمبود عکس و تصویر
یکی از مخاطبان به کیفیت نهچندان خوب برخی عکسها و تصاویر مربوط به سالهای پنجاهو شصت در این مستند اشاره دارد.
کارگردان این نقص را میپذیرد و توضیح میدهد در نزد منابع و مراجع ذیربط، آرشیوهای سالهای چهل بسیارمنظمو دقیق هستند. بر عکس، در سالهای پنجاهو شصت، نوعی سردرگمی در بایگانیها وجود دارد. علاوه بر آن عکس و تصویر از این سالها بسیار کم است و این جای شگفتی دارد.
شاید تنها جایی که در این دوران نمونه موفقی از بایگانی به حساب میآید «فیلمخانه ملی ایران» است که در سالهای اخیر طولانی تحت مدیریت خانم طاهری است. در اینجا از دولت و سیستم دولتی نومید نمیشویم. نظم دارد.
گذر تند از برخی موارد!
مخاطبان مستند معتقدند کارگردان در این اثر از برخی مسائل خیلی سریع رد شده. مثلا وقتی در ابتدای مستند از نهرکرج و نظام آبیاری صحبت میکند اصلا نگاهی به نظام کاشت ندارد. یا حتی در مورد اتفاقات سالهای انقلاب 57 دادههای مشخصی از بولوار آن زمان نیست. در مورد زیست شبانه بولوار هم عکس و داده کم است در مستند.
کارگردان برای همه این موارد استدلال خودش را دارد. ضمن آنکه بهصورت کلی، معتقد است این مستند مدعی نیست و قرار نبوده تمام وجوه کالبدی، اجتماعی و شهری بولوار را به نمایش بکشد. نه قصدش بود نه امکانش. همه مستندها چنین هستند. نکتهای در یک اتفاق یا یک موضوع توجه مستندساز را جلب میکند و سعی میکند همان نکته را از دل موضوع یا اتفاق بیرون بکشد و برجسته کند.
در این اثر هم روابط مدنی و فرهنگی بولوار مدنظر بود. بنابراین موضوعاتی مثل نظام کاشت اصلا مورد توجه و نظر فیلمساز نبود و نیست. اما در مورد رویدادهای انقلاب و چهره بولوار در آن سالها، به دلیل آنکه امکان نقل درست همه مسائل نبود، تلاش بر این شد که کمتر بگوییم ولی درستش را بگوییم. جایی که نمیشود اصل و درست را گفت لازم نیست ناراست گفته شود. اما در مورد زیست شبانه بولوار، واقعیت آن است که در قیاس با مکانهایی مثل پل تجریش و شمیران، در بولوار از زیست شبانه خبری نیست.
مستند با وقوف بر این امر نمیخواست تصویر اغراقآمیز از بولوار بدهد و زیست شبانه را هم منسوب به این کلیت بشمارد. در حقیقت حتی میشود گفت بولوار در سالهای اخیر به «کار اصلی»اش میپردازد: روانی ترافیک سواره! به همین خاطر بخش زیادی از نقش فرهنگی و مدنی آن در سایه قرار گرفته.
در فیلم، با شگردهایی، نه به کاراصلی بولوار زیاد بها دادهشده نه فراموشی فرهنگی آن. تلاش نشده قضاوت شود.
پاککردن رد تاریخ
یکی از مخاطبان به روند دیرینِ حاکم بر روابط سیاسی و حکومتی ایران اشاره دارد و به تخریب آثار پیشینیان توسط نوآمدگان میپردازد. او از مرحوم مرتضی احمدی نقل میکند که «این دروازههای تهران جای کی را تنگ کردهبود که ریختند پایین!».
و خود این مخاطب اعتقاد دارد آن دروازهها جای کسی را تنگ نکردهبود ولی حکومت جدید دوست داشت نشانههای حکومت قدیم را از میان بردارد. به همین خاطر است که متاسفانه بسیاری از حاکمان کشور بهمحض رسیدنبه قدرت نشانههاو ساختههای حکومت قبلی را فرومیریزند.
طرفه آنکه حوزه معماری و شهرسازی مورد علاقه حاکمان هم هست چون کاری که در این حوزه انجام میدهند، روی زمین میماند و تبدیل به نشانه میشود.
لالهزار به عنوان نماد و یادگار سالهای آخر قاجار و اوایل دوره پهلوی اول، از دید پهلویدوم نشانه دوره سپریشده است و او میتواند نماد حکومت خود را بر شهر بزند و احداث بولوار الیزابت حاصل این تفکر است.
این مستند، بهگونهای ظریف به این موضوع میپردازد و رگههایی از مدرنیزم مورد نظر محمدرضاشاه را نشان میدهد. از این جهت اثری است قابل اعتنا و مقبول.
موجود زنده
کارگردان علاقمند است به خیابان به عنوان یک موجود زنده نگاه شود. میگوید «اگر چنین برخوردی به شهر داشتهباشیم، به برخی چیزها میپردازیم مثل کودتای 28مردادو آمدن آمریکاییها به ایرانو حضور شاه تازهکار ایران در کنار افسر آمریکایی برای سان دیدن از ارتش آمریکایی.
اما به این تصاویر در حد اعلام نه تفسیر باید پرداخت. من تعبیر خودم را دارم. مثلا اگر سخن از سکوت پساز کودتا گفته میشود، همان سکوت در ماجرای پس از سال 88 هم میتواند صدق کند. چون در هردو مورد نشانههای شکست و نومیدی وجود دارد.
نشانههایی که نه تنها در رویدادهای ایران، بل در تمام دنیا چهرهای مشابه دارند. همانگونهکه ما ازاتفاقات خیابان متاثرمیشویم خیابان هم از رفتار و احساس ما تاثیر میپذیرد یا ما چنین میاندیشیم. میتوان رابطه بین خیابان و انسان را رابطه متقابل فرض کرد.
بگذریم از این واقعیت مسجل که خیابان به عنوان محیط مصنوع، حاصل کار انسان روی طبیعت است، پس حامل حس و حال انسان هم میتواند باشد، که اغلب چنین است.
داوود اشرفی در دانشکده سینما-تئاتر درس خوانده و بهعنوان دستیار فیلمبردار در چند اثر سینمایی نقش داشته، از جمله همکاری با داریوش مهرجویی و سمیرا مخملباف. پیش از مستند «قصه بولوار» آثاری دارد، مثل انزل ماهی، آوازهای شهر باران، خانه قدیمی من، ریشهها و سنگها، قرمز ساده و تمام رنگی.
اما خودش معتقد است قصه بولوار اصلیترین اثری است که با سلیقه و خواست شخصیاش ساخته بیآنکه اثری شخصی باشد. «در مستندهای تاریخی دسترسی به منابع کلیدی است. اما فارغ از مشکلات عینیکه گفتم چالش اصلی مستند تاریخی تکیه بیش از حد بر وجوه نوستالژیک سوژه است؛ تا حدیکه دیدشخصی فیلمساز لابهلای آنگممیشود. منابع تصویری قصه بلوار از جستوجو در فیلمهای قدیمی ایرانی، منابع بایگانیوروزنامهها بهدست آمد»