فریاد رو به باد
مستند فریاد رو به باد, گزارش مستند فریاد رو به باد, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

سی‌‌وپنجمین شب فیلم/ ۲۵ خرداد ۱۴۰۱ خورشیدی

مستند «فریاد رو به باد» در سال ۱۳۹۳ کلید خورد و سه سال و خرده‌ای زمان برد تا این‌که در جشنواره سینما حقیقت ۱۳۹۷ به‌نمایش درآمد. این مدت کافی است چهره و تفکر آدم‌هایی را که در مستند حضور دارند دچار تغییر کند.

و وقتی در ۱۴۰۱ این مستند را در سی‌وپنجمین شبِ فیلم خانه اردیبهشت اودلاجان به تماشا می‌نشینیم و درجلسه پرسش وپاسخ با جوان برومندی مواجه می‌شویم‌که نوجوان اول مستند است به‌وجد می‌آییم.

«میثم»در این نشست، همان نوجوان پرشور و شری است که در مستند می‌بینیمش که با جسارتی عجیب و غریب، در برابر مخالفت مادرش با آوازخوانی راک، هی تکرار می‌کرد «به کسی چه مربوط است، من می‌خواهم ترانه‌خوان زیرزمینی باشم، من اصلا می‌خواهم خلاف کنم، می‌خواهم مواد مصرف کنم، من . . . من. . .» او امروز می‌داند زندگی پست وبالا دارد، کوه‌های بلند و صحراها دارد.

و می‌داند ما نه تنها مسول زندگی خودمان، بلکه مسول دیگرانی هم هستیم که در اطراف‌مان هستند، خواه پدر ومادر باشند خواه دوست و همسایه یا همان کارتن‌خواب‌هایی که امروز هم جایی برای اتراق در دروازه غار ندارند. ما در برابر همه مسوول هستیم.

«مدیسا» نقاش شده!

حضور میثم در برابر مخاطبان مستند، به‌خودی خود کنجکاوی مخاطبان را برای شنیدن احوالات امروز او داشت. میثم در این مستند، نوجوان پرحرارتی است که به‌هر وسیله‌ای می‌خواهد خودش را از بافت تقریبا تاریک و گنگ دروازه‌غار بیرون بکشد و دنیای خود را به عنوان یک خواننده بنا کند.

خواننده رپ. او با همه عوامل اطراف خود در تضاد است. ولی سری پرشور دارد. امروز، حدود هشت سال از آن روزها گذشته.

میثم خیلی چیزها تجربه کرده و آموخته. به همین دلیل است که می‌گوید «خیلی چیزها عوض شده، در انتهای مستند هم اشاره‌هایی می‌شود به تغییر روحیه من، ولی نه روشن و کامل.

سیاوش (کارگردان) معتقد بود هرچیزی در جای خودش باید باشد، من هم الان در جای خودم هستم، گاه اجراهایی دارم، ولی زندگی ام از راه دیگری تامین است. کار و شغل دارم.

با پدرم و مادرم خیلی خوب هستم. مدیسا خواهر کوچکم امروز یک نقاش است. یک هنرمند. اوضاع خیلی فرق کرده».

و کارگردان مستند ازاین تغییر نگرش‌ و زندگی میثم و خانواده‌اش حرف می‌زند که «دیدن میثم در جلسات بررسی فیلم بعد از نمایش، همیشه برای مخاطبان جالب بوده و اغلب دچار احساسات شده و برنامه‌ها و فعالیت‌هایی را به او پیشنهاد می‌کردند و می‌کنند که عمر این پیشنهادها معمولا دو سه روز بیشتر نیست و فراموش می‌شود. 

رو به باد

امری که شایسته نیست و بیشتر سبب دلخوری میثم می‌شود تا خوشحالی‌اش. میثم الان برای خودش استقلال عمل دارد و زندگی عادی و خوبی را می‌گذراند و لزومی به اتفاقات خارق‌العاده نیست. مخاطب باید این را بپذیرد». خود میثم اضافه می‌کند که در پایان نمایش فیلم «اغلب مخاطبانی بودند که یا تنظیم‌کننده بودند یا با جمع کثیری از تنظیم‌کننده‌ها رفیق بودند!! و پیشنهاد می‌کردند با آن‌ها در تماس باشم برای اجراهای فلان و بهمان. ولی همه این عزیزان، از فردای دیدار دیگر فراموش می‌کردند حرف‌هایشان را و انگار نه انگار!»

حقِ مردمِ دروازه غار

در تکه‌ای از فیلم، میثم که که دیگر از زمین و زمان شاکی است، بیش از نود درصد مردم را بی‌شعور و بی‌خود می‌نامد و فقط چند نفر در اطراف خود ر آدم می‌شمارد. این تکه مورد اعتراض مخاطب است که چرا باید در یک اثر عمومی مثل مستند سینمایی که تصادفا جزو مستندهای قصه‌گو است، چنین فرض شود که جوانان دروازه غار حریم و حرمت خودرا نگه نمی‌دارند و مردم را نادان خطاب می‌کنند.

کارگردان، در عین آن‌که مخاطب را محق برای این پرسش می‌داند ولی اشاره می‌کند به وضعیت آن روز قهرمان قصه که از دست ناملایمات زندگی و برخورد اطرافیان به تنگ آمده‌بود. خود میثم می‌گوید «در آن روزها از خودم و از دیگران بدم می‌آمد. اسم خودم را گذاشته‌بود جوکر. بریده بودم. همه را بد می‌دانستم. ولی در آخرهای فیلم می‌بینیم‌که دیگر چنان نیستم، وآرام شده‌ام و دارم در جایگاه خودم قرار می‌گیرم».

بگذریم‌که یکی دیگر ازمخاطبان، تصور دیگری دارد و واکنش میثم در آن روزها را کاملا طبیعی می‌داند. اما کارگردان (مهراد) استدلال بهتری دارد: «در فیلم ما با جوانی مواجه هستیم که دارد طغیان می‌کند. ظاهرا، ماها تصور می‌کنیم جوان یاغی دروازه غار باید سنگ پرتاب کندو شورش کند. یا مثل فیلم‌های هالیوودی قهرمان و سوپرقهرمان شود. ولی تجربه زیست این جوان چیز دیگری است. عاصی است ولی دنبال خشونت نیست. دنیای هنر را انتخاب‌کرده. خودش در تکه‌ای از فیلم می‌گوید که آن اول‌ها دنبال راه‌اندازی کتاب‌خانه برای بچه‌های دروازه غار بوده. خیلی هم فعالیت کرده، ولی متوجه شده که کتاب موضوع مورد علاقه مردم نیست. برعکس، مردم با موسیقی راحت‌تر ومشتاق‌تر به زندگی هستند و تصمیم می‌گیرد بیاید به سمت موسیقی».

کارگردان (جمالی) از نقدهایی صحبت می‌کند که به نحوه نگاه فیلم وجود دارد. می‌گوید «از ما می‌پرسند چرا به روسپی‌های دروازه غار نپرداختید؟ چرا موضوع اعتیاد وکارتن‌خوابی را برجسته نکردید. ولی ما این‌ها را کلیشه می‌دانیم. کلیشه‌هایی که امروز زیاد کارساز نیستند. تا صحبت از دروازه غار می‌شود همه می‌روند سراغ اعتیاد و معتادان. ولی ما دیدیم که در همین دروازه غار، نوجوانی هست که دنبال هنر است و خواننده‌شدن. همین نوجوان دوستی دارد به‌نام محمد که خیلی متین است و با فهم بالای اجتماعی. مگر این‌ها از دروازه غار نیستند؟ به همین خاطر ما به این وجه از زندگی دروازه غار پرداختیم».

روزنه‌های زندگی و امید

مخاطبی دیگر به این وجه از نگاه کارگردان‌ها اشاره دارد و آن را تمجید می‌کند: «در مستند ما شاهدیم که علی‌رغم تمام مسائل ومشکلات، زندگی در محله جریان دارد.

بچه‌ها اگر باغ کودک درست و درمان ندارند از بازی دست نمی‌کشند، روی بلوک‌های جدول‌های بتنی بازی می‌کنند.

مغازه محله دارد به اهالی خدمات می‌دهد. آن کارتن‌خواب هم کار خودش را می‌کند.در محله زندگی جریان دارد.

اما اتفاق بهتری که می‌افتد آن است که ما با لایه‌ای عمیق‌تر در محله آشنا می‌شویم که با عکس‌های به اصطلاح مردم‌شناسانه از دروازه‌ غار که زشتی‌های محله را برجسته می‌کنند تفاوت دارد».

کارگردان این نگاه را تایید می‌کند: «ما توی کوچه و خیابان محله نماندیم. وارد خانه‌ها هم شدیم. و وقتی وارد خانه‌ها می‌شویم متوجه می‌شویم زندگی دروازه غار لایه‌های دیگری هم دارد. لایه‌هایی به مراتب عمیق‌تر و البته زیبا تر. مساله ما این وجه از زندگی محله بود»

روزی روزگاری، میثم!

یکی از مخاطبان از کارگردان می‌پرسد چگونه میثم را یافتید دو چگونه این فیلم را ساختید؟ کارگردان به یاد می‌آورد روزهایی را که برای فعالیت‌هایی در دروازه غار رفت و آمد زیاد داشته و در آن‌جا میثم و دوستش محمد را دیده و از این‌که چنین نوجوانان و جوانانی در چنین محله‌ای هستند و مصمم به رهایی از فضاهای بسته و غبارآلود منطقه، در پی جهانی نو تلاش می‌کنند، به فکر ساختن مستندی با موضوع لایه پنهان و زیبای محله می‌افتد.

کارگردان تاکید دارد بگوید که در این مستند دنبال قهرمان‌سازی و خلق حماسه نبوده. متاسفانه‌آثاری‌که درباره‌محله‌هایی چون دروازه غار می‌سازند، عموما یا سیاه است یا سفید.

این نوع نگاه نمی‌تواند موجب رستگاری شود. ما دنبال کشف حقیقت و ارائه آن بودیم. می‌خواستیم بگوییم کسانی مثل میثم قرار نیست سوپرمن باشند و مثلا ده متر بپرند بالا، ولی دو متر که می‌پرند و همین هم بسیار ارزشمند بود.

بعد که فیلم نمایش داده‌شد، عده‌ای گفتند چرا قهرمانی انتخاب کردید که نه صدای شش دونگ دارد نه دارای آموزش فنی و آکادمیک است‌ و نه چهره پرصلابتی دارد! و ما فقط یک حرف داشتیم: «هرچه هست، واقعی است. تهی و توخالی نیست. و درعین‌حال دنبال دنیای بهتراست.افسرده‌ و از پیش باخته نیست» بر این اساس، می‌توان پذیرفت که فیلم، اصلا سیاه و نشانه نومیدی نیست.

برعکس، سرشار از امید و عشق به زندگی است. به گفته یکی از مخاطبان، فیلم بسیار طبیعی و روان است. خیلی خوب و جسورانه است. قهرمان فیلم می‌خواهد هنرمند شود، حاضر است خطر کند و صف را بشکند، خط را بشکند. این یعنی چهره جوانانی که باید آینده کشوررا به‌دست بگیرند. ترسو نیستند، خطر می‌کنند. حتی حاضرند آشکارا خلاف کنند. هرچند نمی‌کنند ولی اگر پاش بیفتد باکی ندارند.

دروازه غار مثل هر محله دیگر

میثم در انتهای فیلم شعری می‌خواند که از یک سو نفرت از محله را فریاد می‌کند و از سوی دیگر عشق به محله را. آگاهانه و جسورانه خوب‌وبد محله را بیان می‌کند.

این یعنی دروازه غار محله‌ای است مثل همه محله‌های شهر. هم سفید است هم سیاه. فقط مائیم که آن را سیاه می‌بینیم یا سفید. میثم، گویا، سفیدی و زیبایی محله را بیشتر می‌داند و شاید به همین خاطر است که چنین آرزویی دارد: «دوست دارم خانه یا عمارتی مثل همین خانه (اردیبهشت اودلاجان) داشته‌باشم و بچه‌های دروازه غار را دور خودم جمع کنم و باهاشان نقاشی کنم، آواز بخوانم، خط بنویسم.اصلا داد بزنم، فریاد بزنم. فریاد رو به باد. این بچه‌ها به چنین جایی نیاز دارند. 

شاید بچه‌های مرفه بالای شهر نیازی به چنین مکانی نداشته‌باشند ولی در محله دروازه غار نیاز شدیدی به این نوع مکان و فعالیت وجود دارد. آرزو می‌کنم من این کاررا بکنم».

میثم آرزوی زیبایی دارد. حتما محقق خواهدشد، ولی تا آن روز، قطعا می‌شود بچه‌ها را در جاهای مختلف دور هم جمع کرد و نقاشی کرد و فریاد زد. فریاد رو به باد. شدنی است. این خانه یا هر خانه دیگر مکانی است برای این نوجوانان‌که تشنه شنیده‌شدن هستند. تشنه نفسی راحت بدون آقابالاسری. مکانی که نوجوان از اشتباه‌کردن نترسد. به همین سادگی.

عطا مهراد سیاوش جمالی

عطا مهراد ۸ اسفند ۱۳۶۷ به دنیا آمده، سیاوش جمالی متولد ۲۱ آذرماه ۱۳۶۳ است. هردو کارگردان هستند، عطا مهراد تدوینگر و تهیه‌کننده هم هست. سیاوش جمالی هم تهیه‌کننده فعالی است. هردو از تئاتر شروع کرده‌اند شروع فعالیت تئاتری عطا مهراد از سال ۱۳۸۵ و سیاوش جمالی با بازیگری تئاتر در سال ۱۳۸۲ بوده‌است. در کارنامه سیاوش جمالی تهیه فیلم سایه‌های بی‌خورشید به کارگردانی مهرداد اسکویی قرار دارد که از شاخص‌ترین فیلم‌های این کارگردان است و جوایز متعدد بین‌المللی گرفته.

فیلم «فریاد رو به باد» که به کارگردانی مشترک عطا مهراد و سیاوش جمالی سال ۱۳۹۷ به نمایش درآمد موفق شد در بخش بین‌الملل دوازدهمین دوره جشنواره سینما حقیقت به عنوان بهترین فیلم نیمه‌بلند بخش بین‌الملل انتخاب شود. همچنین این فیلم مستند غزال طلایی بهترین مستند جشنواره فیلم پارسی استرالیا را به خود اختصاص داد.

عطامهراد-سیاوش-جمالی
2
0
لطفا اگر نظری دارید برای ما ارسال کنیدx