صدونوزدهمین شب فیلم/ 6 تیر ماه 1403 خورشیدی
یکصدونوزدهمین شب فیلم خانه اردیبهشت اودلاجان اختصاص به نمایش فیلم «چرند پرند» داشت. بهانهای برای زدن نقبی کوچک به زندگی و زمانه علیاکبر دهخدا، که از نوادر روزگار بود.
این مستند را صادق جعفری ساخته. فیلمسازی که بیشترین علاقه را به ساخت آثار سینمایی اجتماعی دارد. او در نشست پس از نمایش فیلم میگوید «ساخت این فیلم سه سال طول کشید. پژوهشهایی که درباره دهخدا داشتیم و نکات و مدارک جذابی که پیدا کردهبودیم ما را در برابر این پرسش قرار دادهبود که این اطلاعات را چگونه ارائه کنیم!»
این سخن کارگردان شبیه سخن بسیاری از مستندسازان استکه وقتی به عمق موضوع و بزرگی شخصیت مورد نظر پی میبرند، متوجه میشوند که برخورد با چنین شخصیتی چندان ساده نیست. به این دلیل است که تلاش میکنند روشهای متفاوتی را امتحان کنند تا راهی برای شیوه ارائه درست پیدا کنند. جعفری ادامه میدهد و میگوید «اول خواستم همهش چرندپرندخوانی کنم! ولی خیلی زود پشیمان شدم.
فهمیدم به نتیجه نخواهمرسید. چون موضوع روایت زندگی دهخدا هم مهم بود.»از نظر سیدصادق جعفری دهخدا چنان شخصیت مهم و موثری است که اصولا با چنین مستند کوتاهی نمیشود حتی شمهای از وجود او را شناساند. به همین خاطر است که «کل موضوع دهخدا را در حد موضوع چرندپرند محدود کردیم تا بتوانیم کار را جمع کنیم!».
به هرحال، در این مستند از زبان و صدای خود دهخدا میشنویم که این سه نفر ارکان اصلی تداوم کار لغتنامه هستند. اما ظاهرا موضوع به همین سادگی هم نیست. وقتی کارگردان در برابر این پرسش قرار میگیرد چرا از کل زندگی و آثار دهخدا چرندپرند را دستمایه قرار داده، پاسخش جالب است: «چرند پرند همین الان و همین امروز هم نو است. وقتی میخوانیم، انگار برای امروز ما نوشته شدهاست.
آدمی شگفتزده میشود از تشابه و تناظر موضوعات این بهاصطلاح قصهها با مسائل زندگی و جامعه امروز ما.» جالب است که این گفته کارگردان را ما در بسیاری از نشستها هم میشنویم. بیش از صدسال است که مطالبات مردم ایران تغییر نشده. چون محقق نشده. از مشروطه به این ور همه دنبال قانون هستیم. هنوز هم در تقبیح ریا و تزویر هستیم. و بسیاری مطالبات دیگر.
شخصیت در تاریخ
یکی از مخاطبان به یکی از نقاط قوت مستند اشاره میکند و معتقد است: «خوشبختانه نگاه به دهخدا نگاه گلخانهای یا جزیرهای نیست. در همه موارد او را در بطن یک رویداد تاریخی و اجتماعی میبینیم. اثر همین رویدادهای اجتماعی بر دهخدا است که راه و روش او را تعریف میکند. علاوه بر آن، کارگردان با هوشیاری تمام زندگی دیروز را به امروز میدوزد و هر آینه تصاویر امروز با دیروز همپوشانی میشود. اینها نکات مهمی هستند و سبب موفقیت اثر میشوند.»
نگاه به تاریخ در این مستند توجه مخاطب دیگری را هم جلب کرده: «جالب است از زبان دهخدا و در قالب قصهای از چرندپرند، از نوجوانی صنیعالدوله باخبر میشویم و آرزوهای او را در دوره تحصیل در برلین میشناسیم و خوشحال میشویم که او علاقمند است در برگشت به وطن اگر دستش به جایی برسد و مقامی بیابد شهرهای ایران را هم مثل شهرهای اروپا کند و واگن و تراموا داشتهباشیم. اما کارگردان در ادامه از روزهایی میگوید که او وزیر مالیه ایران است. و شهرهای ما پر از گاری و الاغ و ویرانی است!».
فیلماولی!
صادق جعفری کارگردان باهوشی است. برای بیان نظر خود بسیار هوشیارانه تصاویری را در برابر هم قرار میدهد که بخودی خود بیننده را درگیر میکند خودش میگوید «روش من در ساخت این مستند روش تعاملی است. میخواهم مخاطب با موضوع درگیر شود. حتی ممکن است به هدفی که من داشتهام نرسد و برداشت متفاوتی از تصویرها داشتهباشد. مهم نیست. مهم آن است بیننده در کناری نایستد و به فیلم بیتفادت نباشد.»
از نظر جعفری، دهخدا پدر طنز مدرن ایران است. حتی شعرهایش که مایه طنز دارند، به جهت استفاده از کلام ساده و روزمره و دوری از تکلف و تصنع، در زمره شعر نو میتواند باشد. «مهمتر آن است که دهخدا در چرندپرند خواننده را به دنبال خودش میکشد و رهایش نمیکند. خواننده درگیر میشودو گویی در گفتگو با نویسنده است. ما خواستیم چنین ارتیاطی با بیننده اثر برقرار کنیم. موفق شدهایم یا نه، نمیدانیم.» اگر بیننده با اثر ارتباط برقرار نکند، احتمال مانایی اثر کم است. تبدیل به یک گزارش میشود که تاریخ مصرف دارد. بعدش هیچ!
استانداردها
ازکارگردان درباره کار با تلویزیون پرسیده میشود و اینکه چقدر دست کارگردان باز است تا اثر دلخواه خود را بسازد. صادق جعفری معتقد است: «در برخورد با مستند، بهویژه پرتره یا مستند ادبی، دو دسته را باید از هم تفکیک کنیم. دسته اول آنهایی هستند که عموما برای تلویزیون ساخته میشود. اینها اصول و استانداردهای خاص خود را دارند. فرق نمیکند این تلویزیون بیبیسی باشد یا تلویزیون ایران. خیلی نگاه هنریو بازیگوشانه ندارند.
دردسته دوم پرترههاو آثاری هستند که فرصتی برای بازی و شیطنت دارند.» البته باید در تکمیل صحبت جعفری به این نکته هم اشاره کرد که این تقسیمبندی، لزوما صفر و صد نیست. در هر دو دسته امکان حرکتهای متفاوت هم هست. به عنوان مثال در همین مستند چرندپرند که برای تلویزیون ساختهشده، «کوشش شده فضا تعاملی باشد. مخاطب را به فکر وادارد.
ظرایف زیباییشناسی داشته باشد. مثلا وقتی صحبت از لغتنامه میشود، تصویر روی پرده فیکس میشود تا مخاطب دنبال لغت و معنای آن بگردد.» در تداوم این بحث، اصولا این پرسش هم مطرح میشود که چگونه موضوعی مثل چرندپرند را میشود به زبان سینما بیان کرد. یا چگونه میتوان لغتنامه را تعریف تصویری کرد.
علاوه بر اینها، چون سفارشدهنده اثر تلویزیون است، پس محدودیت دیگری هم وجود دارد. جوهر و دستمایه بسیاری از قصههای چرندپرند ریا و تزویر و ملاها است و بهقول کارگردان «کوشش فراوان باید، تا قصهای پیدا شود که بشود از تلویزیون پخش کرد».
بنابراین بر حسب جنس و نوع وظایف سفارشدهنده، شکل و شیوه بیان مستند تغییر میکند. این، کارگردان و مهارتهای شخصی او است که چگونه در قالب آن استانداردها بتواند حرف خود را هم به مخاطب برساند.
شگردهای روایت
در جاهایی از فیلم شاهد میاننویسهای مشابه فیلم صامت هستیم. یکی از مخاطبان این نوع روایت را نوعی ادای دین به سینمای صامت میداند. اما جعفری توضیح میدهد: «چرندپرنددر حولو حوش سال صدور فرمان مشروطه سروده شده. اطراف 1285.
در آن سال فیلمها صامت بودند. درست است که ما گوشه چشمی به این موضوع داشتیم، ولی بر این باور هم بودیم که اگر تکهای از قصه یا شعر را به صورت نوشته در برابر بیننده قرار دهیم، تاثیرش بر بیننده بیشتر است.
بر این اساس معمولا تکه آخر قصه یا شعر را در متن سیاه به صورت میاننویس گذاشتیم و نتیجه هم خوب بود.» در فیلم از این ظرایف زیاد است. یکی از مخاطبان به گفتاری از عباس کیارستمی اشاره میکند که «فیلم خوب آن است که وقتی از سالن بیرون میآیی تازه به پرسشهایی درباره فیلم برسی و ذهنت درگیر شود» در مستند چرندپرند هم از این نوانسها داریم.
مثلا در یک سکانس، یک آقای خوشپوش را میبینیم که لبه یک استخر شهری نشسته صورتش رو به دوربین است و به ما زل زده. تصویر عوض میشود و الاغی را میبینیم که صورتش رو به دوربین است و به ما زل زده! آن مرد در کجای عالم نشسته و این الاغ در کدام نقطه عالم؟! در سکانسی دیگر انبوه خودروها را در یک خیابان شلوغ از بالا میبینیم. کیپ در کیپ.بستههای فلزی، انگار، در کنار هم. تصویر عوض میشود و ما اتاق مخزن لغتنامه را میبینیم با بستههای بستهشده فیشهای واژگان! انگار کارگردان به سردرگمی خودرو و بیکسی فیشهای دانش اشاره دارد. در سکانسی دیگر وقتی تصویر از گذشته به حال میچرخد، تهران را میبینیم و برج میلاد را که در پیشزمینهاش دود از دودکشها فضا را مکدر و سیاه میکند. انگار مسائل تهران از مشروطه تا کنون ادامه دارد. به شکلی تازه.
روایت مستقیم
فیلمساز متوسل به گفگو با افراد نشده و دنبال گرفتن استهشاد از افراد نیست. تلاش کرده از زبان خود دهخدا مسائل را بیان کند. بغیر از چند کلامی که از زبان محمد دبیرسیاقی میشنویم، بقیه اطلاعات را خود دهخدا بیان میکند. در زندگینامهاش. این تکهها را فرشاد فداییان خوانده. قصههای چرندپرند را هم محمدرضا مقدسیان خوانده. یادش گرامی. همین سادگی بیان سبب شده قصه فیلم بسیار گیرا و راحت باشد. به قول اسماعیل پوررضا «وقتی مستند به پایان رسید، تازه دنبال قصه بودم و حیفم آمد که روایتی چنین شیرین اینقدر زود تمام شد!»
او معتقد است اگر با این فرمان میشد وجوه دیگری از زندگی و آثار دهخدا را به تصویر کشید غنیمتی میشد برای تاریخ و فرهنگ معاصر.
این موضوع را هارون یشایایی هم به نحوی دیگر بیان میکند: «گذشته دور یا نزدیک ما شاید چندان قابل افتخار نباشد. مقایسه شهرهای ما و اروپا در سالهای نه چندان دور سبب خوشحالی ما نیست، ولی بهتر است از این موضوع بگذریم و آن گذشته ناخوشایند را تو سر خود نکوبیم. امروز را دریابیم و آینده را بسازیم».
در این خصوص و اینکه بهتر است به داشتههایمان بیشتر بپردازیم تا به برخی سیاهیها، یکی از مخاطبان معتقد است «جامعه و تاریخ را نه سلاطین و حکما، بل انسانهای شریف و دانایی میسازند که لزوما دستی در حکومت هم ندارند.
دهخدا یکی از این دسته آدمها است. او آنقدر باهوش و دانا بود که بداند نوشتن «لغتنامه» آن هم چنین سترگ و غنی، نه کار یک نفر بل وظیفه یک دانشگاه یا وزارتخانه است. ولی در غیاب چنین نهادهایی او زانو خم کرد و نشست و بنیان «لغتنامهنویسی» ایران را نهاد. بنابراین شایسته بیشترین احترام است». امروز هم چنین کسانی، احتمالا، در جامعه ما وجود دارند.
دادههای ارزشمند
در مستند چرندپرند، یک رشته دادههای مغتنم وجود دارد. نخست باید به صدای خود استاد دهخدا اشاره کنیم که همکاران خود را معرفی میکند و از محمد معین، محمد دبیرسیاقی و محمدجعفر شهیدی نام میبرد و صفات ارزنده آنها، بخصوص محمد معین را برمیشمارد. جالب است که دکتر محمد معین مورد وثوق و تمجید نیما یوشیج هم بود و نیما دستنوشته و آثار چاپنشدهاش را به او سپرد.به هرحال، در این مستند از زبان و صدای خود دهخدا میشنویم که این سه نفر ارکان اصلی تداوم کار لغتنامه هستند.
وقتی صحبت از هزینههای تدوین لغتنامه میرسد، سندی مطرح میشود با این مضمون که قشون شاهی موافقت میکند بخشی از درآمد حاصل از فروش پِهِن اصطبل باغشاه را به لغتنامه اختصاص دهند.
که البته به سرانجام نمیرسد. غالب مخاطبان اعلام میکنند که در هیچ کتاب و نوشتهای، از این سند چیزی ندیدهاند. در فیلم اشاره به خانه دهخدا میشود که متاسفانه پس از مرگش تبدیل به یک مدرسه میشود نه به نام او بل به نام شخصی دیگر و نهایتا متروک میشود و مخروب. جالب است که دهخدا در زمان حیات خود این خانه را فروختهبود تا خرج لغتنامه کند اما توافق شدهبود تا زنده است در اختیارش باشد!
در انتها بهتر است از پروین سلیمانی نقل کنیم که «ما در برابر نسل جوان مسئول و مدیون هستیم. متاسفانه بسیاری از آنها اطلاعی از این شخصیتها و تاریخ ندارند. باید با تولید چنین مستندهایی پشتوانه ذهنی برای آنها بسازیم تا قدر خودشان را بدانند». به امید تحقق این آرزو در روزهای بهتر آینده!
بسیار مبسوط و رسا. ممنون