از نمک تا سنگ؟
از نمک تا آب!
پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۳ خورشیدی. ساعت پنجونیم صبح سر قرار هستیم همه. تعدادی زودتر و اندکی هم درست سر قرار خود را به جداره شمالی پایانه غرب رساندهاند. یک نفر هنوز نیامده. ساعت ۵ و ۳۳ دقیقه است. سه دقیقه تاخیر! به تلفنش زنگ میزنیم. جواب میدهد پشت سر اتوبوس است، دارد از تاکسی پیاده میشود. میآید بالا. سلام میکند. جواب میدهیم: سلام غائبالسلطنه!
ساعت حدود هفت به نزدیکیهای ایوانکی رسیدهایم. راننده به دور برگردان که میرسد برمیگردد به سمت تهران! متوجه میشویم پاسگاه پلیس آن طرف جاده است. برای ثبت ساعت! راننده به پاسگاه میرود و با چهرهای دراماتیک برمیگردد! این پاسگاه ثبت ساعت رانندگانی را انجام میدهد که به سمت تهران میروند! پس چه باید کرد؟ باید برگشت شریفآباد یا پاکدشت و ثبت ساعت کرد! کمی چانهزنی و نهایتا قرار میشود راننده ما را به مقصد اولمان در ایوان کی برساند ما مشغول صبحانه و گشت شویم و او برود برای ثبت ساعت و برگردد! این هم از آن پیشآمدها است! معلوم نیست تقصیر راننده است یا پلیس راه! حاصلش یک و نیم ساعت تلفشده از زمان سفر ماست که کم نیست.
وارد کاروانسرای شاهعباسی ایوان کی میشویم! چه مرمتی! تمیز و مرتب. و بزرگ و چهار ایوانی. آقای صفاری، مدیر کاروانسرا، توضیحاتی میدهد. شمرده و دقیق. سابقه نظامی دارد. از سرمایهگذارش تعریف میکند که قبلا شهردار همین شهر بوده. حدود ۱۸ میلیارد تومان خرج کرده. پیشبینی اولیه کارشناسی رسمی دو و نیم میلیارد بوده! با دوره بهرهبرداری ۲۵ ساله. چقدر دقیق! معلوم است این سرمایه برنخواهدگشت. موقعیت کاروانسرا چنان است که فقط کسانی که از قبل برنامهریزی کردهاند به سراغش میروند. دور از دسترس راحت ازجاده است. صبحانه مفصلی میخوریم و به بازدید از امکانات خدماتی کاروانسرا میپردازیم. منتظر اتوبوس که برگردد. تاخیر دارد. فرصتی پیدا میکنیم غرفه صنایع دستی کاروانسرا را هم ببنیم و کلی خرید کنیم. آقای صفاری از عناب گرمسار تعریف میکند و جماعت تشویق میشوند تمام کیسههای عناب موجود را بخرند. ده تا؟ کمتر؟ بیشتر؟بالاخره اتوبوس میآید. تاخیری ناخوشایند. آن طرفِ مسیر، دو دستگاه مینیبوس منتظر ما در کنار جاده ایستادهاند تا ما را به غار نمک و حوضچه نمک برسانند. ۱۲ کیلومتر از لب جاده تا غار. کمی خاکی، کمی آسفالت.
چه شکوهی دارد معدن نمک. غار نمک. جذاب و یگانه. تقریبا برای همه همراهان سفر تازگی دارد. هیچکداممان انتظار چنین منظری را نداشتیم. غار را کامل میبینیم و به حرفهای مدیر معدن، آقای مونسی، گوش فرا میدهیم: گرمسار ۲۸ معدن نمک دارد. این یکی از آنها است. بزرگترین معدن که الان امکان بازدید ندارد، چنان بزرگ و گسترده است که حتما توش گم میشوید. عکس میگیریم و منظر را میبلعیم. مونسی از انواع نمکهای گرمسار میگوید و اینکه اگر سابقا از پاکستان و هند نمک وارد میکردیم، امروز آنها هم نمک گرمسار را مصرف میکنند. نمک ۹۸ درصد خالص گرمسار مطلوبترین نمک مجتمعهای پتروشیمی و نفتی است و همه از گرمسار تامین میشود. مونسی تاکید میکند همین نمک سنگِ دور و بر ما هیچ نیازی به تصفیه ندارد. نمک تصفیهشده بخشی از خواص و طعم شور خود را از دست میدهد. از نمک صورتی و نمک آبی هم میگوید و همه مشتاق میشویم نمک بخریم.
«پاکان» کوچکترین همراه ماست است. کوچولو. سرگرم کار خودش است. بشقابکش را که نام فرمان ماشین دارد، با نمک پر میکند. با حوصله. بازار عکس و قیافه گرم است. از غار خارج میشویم و میرویم به سمت حوضچه نمک.
چه غوغا و چه منظری. خواسته و ناخواسته همه کفشها را در میآوریم و پاها را میکنیم توی آب. نمک آب تمام رخوت تن را خارج میکند. یاد دوران کودکی افتادم که اهالی تبریز و آن مناطق معمولا سالی یک بار، حداقل، به بندر شرفخانه میرفتند و خود را به آب شور بندر میسپردند یا میرفتند زیر ماسههای شور ساحل. یادش بخیر. آن موقع دریاچه ارومیه وسعت و صلابتی داشت. امروز چه؟
هرچند نه با میل، بالاخره، از حوضچه هم دل میکنیم و میآییم کنار مینیبوسها. یکی از رانندهها پاکان را صدا میکند و آب به دستانش میریزد و ازش میخواهد صورت و گردنش را بشورد. «پوست بچه حساس است». بچه نمیتواند آب در مشتش نگه دارد. مادر به کمک میآید. من هم از فرصت استفاده میکنم از راننده میخواهم آب را بریزد رو سر من. چه کیفی داشت!
پلان آخر، طبق روال خیلی از مواقع، خرید است. همه بستههای نمک موجود در سمند مونسی را میخریم. از نمک سفید کریستال گرفته تا صورتی و آبی! آخری به من میرسد: بسته کوچک نمک آبی! «تقدیم به آقای مهندس». البته با پرداخت ۱۸۰ هزار تومان!
ساعت یک و خردهای از غار و حوضچه نمک خارج میشویم. مردد که بازدید گرمسار را انجام دهیم یا برویم سمنان و ناهار! آقای مهندس گیلوری که از مدیران میراث است، در دسترس نیست که بدانیم در آن ساعت روز پنجشنبه انبار پنبه و موزه علم و صنعت گرمسار دایر هست که برویم یا نه. دست به دامن عزیزان میراث سمنان میشویم. اطمینان میدهند که برویم. میرویم. در مسیر آقای گیلوری هم تماس میگیرد و اطمینان خاطر میدهد که از همکارانش خواسته میزبان باشند.
نخست بازارچه را که در محل «انبار پنبه» دایر شده بازدید میکنیم. فراتر از تصور. چه مصنوعات سرامیکی زیبایی. طبعا میل به خرید گل میکند و دوستان تعدادی ظروف سرامیکی و شیشهای دوستان میخرند. غالبا تولید همین عزیزانی که در بازارچه هستند. چه عالی. آقای حبیبپور هم با موتور سیکلت خودش را رسانده که درِ موزه را برای ما باز کند. به لطف عزیزان میراث فرهنگی.
و چه داستانی دارد کارخانه پنبهپاککنی گرمسار. و چه عرق و تعصبی دارد آقای حبیبپور در تعریف تاریخ این کارخانه: سال ۱۳۰۵ دایر شده. با ماشینآلات آلمانی، بلژیکی، آمریکایی، لهستانی و جاهای دیگر. نحوه تعریفکردن آقای حبیبپور چنان است که وسوسه میشویم در نوبتی دیگر بیاییم اینجا و مستندی بسازیم با موضوع خود آقای حبیبپور! او نه تنها نحوه کار دستگاهها را توضیح میدهد، بلکه مثلا با اشاره به موتوسیکلت ازکارافتاده و گردگرفته قدیمی در کنج کارخانه، از صاحب او میگوید که چند سال در این کارخانه کار کرده و بعد از تعطیلی کارخانه چند شغل داشته از جمله رانندگی در اتوبوس واحد و بیآرتی تهران.
او از حاج تاجیک هم میگوید که سی و هفت سال در کارخانه بوده و کارش زدن متناوب یک کلید در بالای یک دستگاه بود. وقتی به او میگوییم یک روز برمیگردیم برای گپی طولانی و ضبط آن، میگوید آن موقع خواهم گفت کدام انسان نیکوکار زمین اینجا را وقف کرد تا کارخانه ساخته شود.
بالاخره میرسیم به رستوران دارچین در سنمان. ساعت از چهار بعد از ظهر گذشته! در طول مسیر گرمسار به سمنان، پاکان مرتب سرش را میآورد دم گوش من که «مهندس کی میرسیم؟» طفلک گرسنهش شدهبود. شاید هم کمی خسته. ولی چه کودک بهراه و راحتی. مثل یک همراه بزرگسال.
میزبان میز را چیدهبوده. کامل و رنگارنگ. سوپ جو که داخلش گوشت داشت و غلیط هم بود. به عنوان پیشغذا. و ماست و آب و نوشابه تا سینی اصلی برسد. و غالبا دنبال اسم این سوپ بودیم. همزمان با صرف پیشغذا فرصتی پیش آمد تا تولد یکی از همراهان را تبریک بگوییم. خانم شیدا صادقزاده. فکر نمیکرد ما از روز تولدش خبر داشتهباشیم. یک یادگاری سرامیکی تقدیمش کردیم.
و وقتی سینیهای غذا جلو همراهان گذاشتهشد، اولین واکنش بسیاری از ماها این بود: «ماشاالله، چقدر زیاد». از همان ابتدا چند نفر از همراهان از میزبان ظرف بستهبندی خواستند برای بردند بقیه غذا. با اینحال، شاهد بودم که سه تا از سینیها کاملا خالی شد. یعنی اگر جوان باشید و خوش خوراک، غذا کمتر از این نباید باشد!
غذا، حتما، بخش مهمی از سفر است! چهره همراهان پس از صرف ناهار کامل گویا بود که غذا در محیطی آرام و مجلسی چه اهمیتی دارد. ساعت پنجونیم عصر بود. با نظرگیری از همراهان تصمیم بر این شد که بخش بازدید از کاروانسرای آهوان از برنامه حذف شود تا فرصت کافی برای بازدید خط پخش آب سمنان وجود داشتهباشد.
آقای مهندس دارایی در کنار استخر کدیور منتطر ماست. او علاوه بر سمت و شغل خود در شهرداری، به عنوان مدیر فرهنگی و بافت تاریخی، شخصا هم عرق خاصی به سامانه تاریخی بخش و پخش آب سمنان دارد. با او همراه میشویم. در ابتدای مسیر آنجا که داشت از «کُلَه» حرف میزد که صبحها توسط «استالابون» (استخربان) باز میشود که آب در حوضچه پاییندست و نهرها جاری شود شعری از شاعر سمنانی، شکوهی، خواند که چقدر واژه با استفاده از سه حرف ک.ل.ه در زبان سمنانی وجود دارد! چنان جذاب بود این شعر که همه مبهوت توضیحات شدهبودیم. نهایتا همه به این نتیجه رسیدیم که نباید هوس یادگیری زبان یا گویش سمنانی داشتهباشیم. کار حضرت فیل است.
با آشنایی کلی با سامانه شش استخر و نحوه بخش و پخش آب سمنان، از نقطه کنار استخر به سمت جنوب راه افتادیم و همراهان دیدند که راه و کوچه آسفالت پس از یکی دو پلاک تبدیل به کوچهباغی خشتی و خاکی با نهر آب شد. تکههایی از باغات داخل شهر سمنان. ویژگی خاص شهرسازی سمنان. حدود ۴۸۰ هکتار باغ در دل شهر وجود دارد. محصور بین خانهها و خیابانها. امری عجیب در شهرسازی ایران و شاید جهان. در طول مسیر، که البته برای یکی دو عزیزِ همراه خستهکننده بود، در یکی از باغها شاتوت و توت سفید هم چیدیم و به لطیفهها و گفتههای شیرین «آقای بدرقه» گوش دادیم. چه پیرمرد شاداب و فعالی.
در انتهای مسیر پیادهروی به «اکوموزه پژوهشگاه آب سمنان» رسیدیم. مجموعهای شامل آبانبار، نهر آب، عمارت اکوموزه و فضاهای جذاب دیگر. همه در یک گُله جا. با فوارهای در حوض مرکزی و شاسیهایی بر دیوارهای اتاقها که تکههایی از سفرنامهها و تذکرههای مرتبط با تاریخ سمنان را نقل میکنند. آب انبار این مجموعه نه متر عمق دارد که با پلههای خیزِ سی سانتی قابل دسترس است. اکوموزه با این هدف تاسیس شده که مخاطب را با کلیات سامانه آب سمنان به کمک تصویر و کالبد آشنا کند. عکسهای یادگاری و بازهم خرید، و اتمام سفر. بد نیست در مورد خرید در اکوموزه هم نکتهای را یادآور شوم. سال ۱۳۹۵ بود که باغداران سمنان در برنامه «سمنان، شهری در باغ» جشن انار راه انداختند تا اعلام کنند سمنان هم انار دارد. انارها محصول حدود ۷۶۰ هکتار از یک محوطه ۱۲۰۰ هکتاری بود که به ابتکار مدیر جهاد کشاورزی شهرستان سمنان راهاندازی شدهبود. ۱۲۰۰ هکتار باغ انار چسبیده و بلاواسطه با شهر. در آن سال محصول فراوانی به دست آمدهبود و جشن انار راه انداختند. در اکوموزه هفتهشت بطر رب انار سمنان خریدیم به احترام باغهای اناری که در زمینهای پیوسته به شهر درست شدهاند.
خداحافظ سمنان عزیز!
همیشه به سفرهای خوب با دوستان
سلام
به مقاله پیشنهاد تبدیل کارخانه پنبه گرمسار به باغ موزه علم و صنعت هم مراجعه نمایید