خواب خاموش جاودان!

«سال ۱۳۳۰٫ نیمه‌های شب. یکی از کوچه‌های قلوه‌فرش شیراز. باران سنگینی باریده‌است. از یک خانه قدیمی بیرون می‌آییم. پنج نفریم. یک پیرمرد و چهار جوان جغل. سطح مغزهامان، مغزهای جوانمان، آلوده است: «فنومن»، «دیالکتیک». . . جلسه داشتیم برای «اداره امور جوانان». باران هنوز می‌بارد. پاورچین و با احتیاط، از چاله‌چوله‌ها می‌پریم و می‌گذریم. نگران پاجه‌های شلوارمان‌مانیم. پیرمرد- که البته چندان هم پیر نیست- از در که بیرون می‌آید، بزرگ‌ترین چاله آب را نشانه می‌رود. به آب می‌زند. به آب آن چاله. خود را و شلوار خود را تا زانو خیس می‌کند و راه می‌افتد. کوچه پس‌کوچه‌ها را می‌گذریم. ما با احتیاط و پیرمرد سرخوش و بی‌خیال. به خیابان می‌رسیم و به نقطه خداحافظی. پیرمرد نگاهی به پروپاچه‌های ما می‌اندازد، لبخندی می‌زند و می‌رود. می‌رود و من دیگر او را نمی‌بینم. بعد از کودتای سال سی‌ودو، در بگیروببندهای سیاسی، پیرمرد را می‌گیرند. چرا می‌گویم «پیرمرد»؟ بگذار او را به نام بنامم. او را، آن «مرد» را. جلال‌‍زاده را، کارمند دارایی شیراز را. به زیر شکنجه‌اش می‌کشند، اما نمی‌کشند. از آن کلاه‌های مخصوص «شوک» بر سرش می‌گذارند. . .  و بالاخره زبانش را می‌گشایند و چندی بعد نیمه‌دیوانه در کوچه‌های شیراز رهایش می‌کنند. مرد به خانه می‌رسد. شکسته و بی‌خویش، و کمی بعد- نمی‌دانم چند روز یا چند ماه بعد- که به «خویش» می‌آید، دیگر بار و برای آخرین بار خود را به آب می‌زند و به زبان مادر ما «به خواب خاموش جاودان» فرو می‌رود. همسرش؟ . . بچه‌هایش؟. . . چه بر آن‌ها می‌گذرد؟ نمی‌دانم!»

روز هفتم؛ «خاطره‌ها»؛ خسرو حکیم رابط؛ نشر آتیه؛ چاپ‌‌ اول؛ ۱۳۷۶؛ ص ۱۱۰

(خسرو حکیم‌رابط از بزرگان بی‌حرف و حدیت تئاتر و نمایش ایران است. در آموزش و در اجرا. کتاب، بخشی از خاطرات اوست.)

 

 

کتاب مکتب خانه در ایران
0
لطفا اگر نظری دارید برای ما ارسال کنیدx