مرتضی ممیز

صدوهفتمین شب فیلم/ 9 اسفند ماه 1402 خورشیدی

مصطفی رزاق کریمی فیلم‌ساز واردی است. کارش را خوب بلد است. مستند «زندگی در تصویر» با موضوع مرتضی ممیزِ گرافیست در یکصدوهفتمین شب فیلم خانه اردیبهشت اودلاجان از این فیلم‌ساز به نمایش درآمد. مستندی که ظاهرا در سالمرگ فوت ممیز، به رسم یادبود و بزرگداشت او ساخته‌شد. بر این اساس، شاید انتظار دیدن یک اثر هنری در حد و قواره دانش رزاق کریمی انتظار مناسبی نباشد. با این حال، در جای جای اثر نشانه‌هایی از نبوغ و خلاقیت این کارگردان کاملا هویدا است. گفتگو درباره مستند را امیرهادی ملک‌اسماعیلی که مستندساز است، با این مضمون و محتوا شروع می‌کندکه «این مستندازدسته مستندهای مصاحبه‌محور است و شاید به همین خاطر انسجام محکمی ندارد. در مستندهای با موضوع زندگی و فعالیت یک شخصیت، اگر روش مصاحبه با افراد انتخاب شود، انتظار می‌رود این افراد از طیف بزرگی از موافق و مخالف گزیده شوند تا اطلاعات نقل‌شده به مخاطب جامعیت لازم را داشته‌باشد.

در این مستند چنین نیست و تمام کسانی که درباره ممیز حرف می‌زنند، در ستایش از او است و هیچ مخالفی نیست.» این امر را محمود یارمحمدلو مستندساز هم مطرح و معتقد است: «سینما دو شاخه یا ژانر دارد: رسانه، هنر. این فیلم را نباید در شاخه سینمای هنر حساب کرد. ضمن آن‌که اسم فیلم هم تناسب دقیق با موضوع و روند فیلم ندارد. این نوع فیلم‌ها، لزوما طرح و ایده مشخص ندارند. ایرادی هم نیست. 

جنس این نوع مستندها چنین است. در این مستند هم چنین وضعی را شاهد هستیم. به نظر می‌آید پرسش‌های مشخص و ثابتی را در برابر همه مصاحبه‌شونده‌ها قرار داده‌اند و بر مبنای پاسخ‌های‌دریافتی و براساس سناریومشخص  تدوین کرده‌اند.

می‌شود این مستند را «مشاهده‌گر» نامید نه پرتره. کارش دادن اطلاعاتی به مخاطب است. در بعضی جاها حتی اطلاعات را کامل نمی‌دهد. 

مثلا یکی از مصاحبه‌شونده‌ها معتقد است ممیز رنگ را نمی‌شناخته! دلیلی هم برایش نمی‌آورد. دیگرانی که در مصاحبه‌ها هستند، اصولا به این موضوع مهم اشاره نمی‌کنند. در حالی که آن شخص حرف سنگینی زده. چطور کسی مثل ممیز رنگ را نمی‌شناخت؟»

شناخت رنگ!

یکی از مخاطبان به این نکته خاص اشاره می‌کند که چطورممکن است یک گرافیست بزرگ رنگ‌را نشناسد و بتواند مثلا لوگو یا پوستر طراحی کند؟! «موضوع برعکس است: کسی‌که رنگ را خوب بشناسد می‌تواند از رنگ استفاده نکند!»  

از دید این مخاطب، مرتضی ممیز تسلط کامل به رنگ و بافت داشت و به همین‌ خاطر استفاده نابجا ازرنگ ندارد. قدررنگ را می‌شناسد و آن را تلف نمی‌کند. مخاطب دیگری به این موضوع از زاویه‌ای دیگر اشاره دارد و به گفتاری در مستند اشاره دارد که ممیز، معمولا و طبق اصول، لوگو و آرم را تک‌رنگ طراحی می‌کرد و متهم‌کردن او به نشناختن رنگ وارد نیست. 

ممیز استاد بزرگ گرافیک ایران است و این همه آدم در این مستند به بزرگی او شهادت می‌دهند. چطور ممکن است رنگ را نشناسد؟ 

مستند آنسوی چشم‌ها،مرتضی ممیز چهارشنبه 9 اسفند ماه ۱۴۰۲

شخصیت شریف!

هارون یشایایی از سابقه دوستی‌اش با مرتضی ممیز می‌گوید و او را انسانی شریف می‌داند: «رفاقت طولانی با ممیز داشتم. هنرمندی بود که به خلاقیت خودش ایمان و توجه داشت. آن‌چه را که از یک هنرمند انتظار می‌رود داشت. به اصول خود وفادار بود و عمل می‌کرد. 

ذوق زیبایی‌شناسانه نیرومندی داشت و صرف‌ونحو کارشناسانه را بلد بود. با این حال گاهی لحن و زبان کوچه‌بازاری پیدا می‌کرد. درست است که به خاطر نوع کارش در تماس با مردم عادی نبود و کلاس زندگی و حرفه‌اش نمی‌توانست ربط عمیقی با مردم کوچه و بازار داشته‌باشد، ولی، به‌قول علما، مردمی بود! می‌توانم فقط بگویم ممیز خیلی شریف بود. در همه ابعاد زندگی‌ش؛ هم در حوزه آموزش، هم در رفاقت و هم در کار حرفه‌ای. شریف بود».

یکی از مخاطبان کنجکاو است روایت یشایایی از شریف و شرافت را بداند. از دید یک روشنفکر باتجربه به چه کسانی می‌شود عنوان شرافت داد. یشایایی یکی چند جمله در این باره می‌گوید ولی مخاطبی دیگر دنبااله توضیح او را چنین می‌گیرد: «در این مستند از علی دهباشی می‌شنویم‌ که ممیز را نیمایوشیج گرافیک ایران خطاب می‌کند. اما از دهباشی نقل می‌کنم که وقتی می‌خواست «کلک» را شروع کند، «ممیز برای او لوگو طراحی می‌کند و در برابر پرسش دهباشی که اجرت چقدر است، می‌گوید کار فرهنگی تو اجرت کار من است.

 دهباشی تعریف می‌کند چند شماره اول کلک را مرتضی ممیز لیات و تزیین کرد بی‌آن‌که پولی بگیرد. صرفا به عنوان حمایت و تشویق این کار را کرد.». 

مخاطب دیگری هم نقل می‌کند وقتی در کوران جنگ و تحریم و بی‌کالایی در بازار اقدام به ساخت رنگ گواش کرده‌بودند، ممیز اولین کسی بود که اولین رنگ تولیدی این گروه نقاش و معمار را تایید کرد و مکتوب داد که رنگ تولیدی کیفیت مشابه رقیب ایتالیایی را دارد. بدون هیچ چشمداشتی. مرتضی ممیز چنین روحیه و اخلاقی داشت و از خلاقیت‌ها حمایت می‌کرد.

یاد اسپارتاکوس بخیر!

یکی از حاضران در نشست، نکات و تکه‌های زیبایی را در این مستند می‌بیند و معتقد است رزاق کریمی در عین حال که این فیلم را به عنوان یادبود ممیز و در ستایش او ساخته، ولی هنر کارگردانی‌اش را در بسیاری از سکانس‌ها به رخ می‌کشد. «فیلم با مراسم تشییع جنازه ممیز شروع می‌شود. با فیلتری که زمینه و تصویر را با آبی سرد و غمگین نشان می‌دهد.

 در همان ابتدای فیلم به‌صورتی عریان و بی‌مقدمه مرگ یک هنرمند را اعلام می‌کند. انگار می‌خواهد بگوید  ممیز دیگر رفت و وجود ندارد. پس از این اعلان سوک‌واره، می‌پردازد به دادن اطلاعاتی درباره هنرمند درگذشته از زبان کارشناسان و آشنایان. یاد رمان زیبای اسپارتاکوش بخیر که در همان ابتدا صحنه و جاده پر از مرگ را نشان می‌دهد. برده‌ها را می‌بینیم که بر تیرهای کنار جاده آویخته‌اند. 

همان ابتدا شکست دردناک شورش بردگان را می‌کوبد به صورت مخاطب و سپس شروع می‌کند به تعریف ماجرا. از ابتد تا انتها. در این فیلم هم رزاق کریمی اول مرگ هنرمند را اعلام می‌کند و بعد او را از زبان دیگران معرفی می‌کند. این نوع بیان، بسیار موثرتر از آن است که طبق روال زندگی‌نامه‌های معمولی از تولد و کودکی قهرمان شروع کند و با مرگش موضوع را ببندد. استفاده کارگردان از رنگ سرد آبی و ایجاد آتمسفری سوک‌واره، نشان از خلاقیت اوست».

ابتدا و انتها، مرگ است و تنهایی!

در ارتباط با زیبایی‌های فیلم، یکی از مخاطبان به دو سکانس اشاره می‌کند. «ممیز را در قطاری می‌بینیم که در حال حرکت است و پرده پنجره راهرو قطار در پشت سرش در باد می‌رقصد. فیلم با همان رنگ سرد آبی است. ممیز حرف‌هایی می‌زند ولی ما اصولا متوجه کلمات نیستیم. انگار کلام او را هم باد با خود می‌برد. همان‌گونه که خزان زندگی خود او را از ما می‌رباید و می‌برد.

 پس از سکانس قطار نمای دوری از یک طبیعت و روستا را می‌بینیم. این‌بار با رنگ‌های طبیعی خود. نما درشت‌تر می‌شود و ما کم‌کم به محل دفن مرتضی می‌رسیم. و دوربین روی سنگ قبر ممیز زوم می‌کند و متمرکز می‌شود روی اسم گرافیکی او. این نوع تدوین از گذشته و حال بسیار هنرمندانه است». این مخاطب در ادامه به یک نکته زیبای دیگر هم اشاره می‌کند و آن را هم از ظرافت‌های فنی و هنری فیلم برمی‌شمارد. 

«وقتی دوربین روی سنگ قبر زوم می‌کند و نوشته گرافیکی نام ممیز را در قاب می‌گیرد که خیلی شبیه به خط بنایی است و یادآوری دیوار و بنای آجری تاریخی است، تصویر روزهای آخر ممیز را در قاب می‌بینیم. بعد تصویری از سال‌هایی قبل تر، از او. همین‌طور عکس‌ها دانه‌به‌دانه فید می‌شوندو عکس آخری مرتضی را در کودکی نشان می‌دهد. شگردی که ما را از حال به گذشته می‌برد. ای آن‌که مرتضی را چنین می‌بینی، او روزگاری میان‌سال بود، روزگاری دیگر جوان و قبل‌تر نوجوان و پیش‌تر کودک و نوزاد. قصه‌ای وارونه از گذر عمر یک انسان شریف».

مرور بر آثار!

هرچند برخی از مخاطبان فیلم معتقدند نظم کافی در فیلم نمی‌بینند و اطلاعات داده‌شده در آن هم کافی نیست، ولی برخی دیگر ازحاضران معتقدهستند هرچند مستند را نباید در حد اثری هنری و خاص دید، ولی از نظرارائه اطلاعات درباره کار و زندگی مرتضی ممیز به موضوعات و نکات مهمی در فیلم اشاره می‌شود، هرچند ممکن است برخی از این اشاره‌ها وجه تسمیه کسب مجوز نمایش باشد، مثل نقل گفته هنرمندی که معتقد بود بهترین و قوی‌ترین کارهای مرتضی ممیز طرح‌های گرافیکی او از قصه‌های قرآن است. 

بسیاری از مخاطبان این عقیده را ندارند و حتی آن کارها را نقطه ضعف هنری ممیز می‌دانند.  نقطه قوت کارهای ممیز، به اعتقاد بسیاری از کارشناسان، پوستر های سینمایی اوست. می‌دانیم او زیر همه پوسترهایی که زده اسمش را نمی‌گذاشت. فقط زیر پوسترهایی امضا می‌گذاشت که کاملا دستش در طرح باز بوده و چیزی زده که خودش می‌خواست.

 مثل پوسترهای «بلوچ» و «گوزنها». ممیز را با «کتاب هفته» هم می‌شناسند. می‌شود جمله را این‌گونه هم نوشت: کتاب هفته را با طرح‌های مرتضی ممیز می‌شناسند. واقعیت آن است‌که بخش عمده هویت این نشریه را طرح‌های ممیز بر روی جلد و داخل مجله تعریف می‌کند.

بایگانی برای آینده!

در مستند «زندگی در تصویر» کسان زیادی درباره ممیز حرف زده‌اند. حضور خود همین چهره‌ها مستند را تبدیل به یک اثر ماندگار می‌کند. الان از عزت‌الله انتظامی که درباره ممیز حرف می‌زند خبری نیست. جهان ما را ترک کرده. دیگران هم به نوبت این جهان خاکی را ترک خواهندکرد. بعد از چندسال دیدن این مستند با این تعداد هنرمند و نقاش که درباره ممیز حرف می‌زنند، کلی ارزش خواهدداشت. 

به همین خاطر باید ممنون کارگردان بود که این همه چهره را در این مستند به حرف درآورده: آیدین آغداشلو، بهروز قریب‌پور، علی‌اکبر صادقی، بهرام دبیری، نورالدین زرین‌کلک، فرشید مثقالی، احمدرضا دالوند، علیرضا سمیع‌آذر، علی بنی‌اسدی و خیلی‌های دیگر. 

مصطفی رزاق کریمی

حضور این تعداد هنرمند در یک اثر به‌خودی خود آن را واجد ارزش تاریخی می‌کند. یکی از مخاطبان با تاکید بر این نکته، معتقد است انصاف باید داد توانایی‌های مصطفی رزاق کریمی بیش از این فیلم است ولی باید از او ممنون بود که آرشیوی از چهره‌های بزرگ گرافیک و نقاشی ایران را در این فیلم جمع کرده‌است.

در انتها باید این نکته را هم اضافه کرد که کارگردان شاید بهتر می‌بود دونفر (همسر دوم و پسر او) را در یک قاب نمی‌نشاند. مادر دارد صحبت می‌کند و پسر مانده که چه کند. نکات این چنینی را ممکن است مخاطب عام جدی نگیرد ولی اهالی خبره عموما متوجه می‌شوند و احتمالا ایراد می‌گیرند. با این‌حال، در روایت عمومی قصه ممیز، کارگردان شیرین‌کاری کم ندارد.

 به نظر، تصادفی نیست که کارگردان روی طرح‌های لوگو ممیز تمرکز نمی‌کند. می‌داند ارزش هنری پوسترها و طرح‌های دیگر او بیش از لوگو و آرم است. او وقتی غم و گریه ممیز را پس از تشییع جنازه همسر اولش نشان می‌دهد، با زرنگی خاصی آن را پس از تصاویری نشان می‌دهد که ممیز زیر تابوت را گرفته، سرش پایین است و محبوبش را به دیار باقی می‌برد. غصه از دست‌دادن عزیز وقتی زیاد می‌شود که تن و پیکر این‌جهانی اورا زیر خاک سرد گذاشته‌باشیم.

0
لطفا اگر نظری دارید برای ما ارسال کنیدx