حجت الله شکیبا

صدویکمین شب فیلم/ 27 دی ماه 1402 خورشیدی

علی نایینی، پیش از آن‌که مستندساز شود، نقاشی و گاه مسجمه می‌ساخت. اما وقتی چهار مستند معتبر و محکم درباره کار و زندگی چهار نقاش برجسته کشور ساخت، بیشتر نقاش بود تا مستندساز. در یکصدیکمین شب فیلم خانه اردیبهشت اودلاجان، نمایش چهارگانه او در این زمینه شروع شد. با نمایش زندگی حجت‌الله شکیبا. خودش می‌گوید، «پس‌از سی‌وچهار سال دوباره این مستند را می‌بیند. طبعا اگر امروز بخواهد درباره شکیبا فیلم بسازد، قطعا فیلم دیگری خواهدشد.با این حال، هنوز هم خاطره‌های این فیلم در من زنده است. هرچند در این سال‌ها اتفاقات عجیبی برای من و شکیبا افتاده است». ناینی درباره چگونگی ساخته‌شدن این چهارگانه و چند اثر دیگر درباره نقاشان می‌گوید:«در آن‌سال‌ها، برایم خیلی عجیب بود که مثلا درباره سهراب سپهری، که از نظر من حافظ معاصر است که هم شعر می‌گوید هم نقاش است، هیچ مستند و اثری که بشود به آن مراجعه کرد وجود ندارد. نه تلویزیون کاری کرده نه دیگران.

گفتم بیاییم پرتره هنرمندان زنده زمان را بسازیم تا بشود بخشی از دانش ماندگار درباره هنر ایران. تهیه‌کننده‌ای آمد وسط و قرار شد زندگی و کار سیزده نقاش هنرمند زمانه را به صورت مستند فیلم بسازیم.  شش تا ساخته‌شدو متوقف ماند». 

 تا صحبت به این‌جامی‌رسد، دنباله کلام‌را رضا فولادی که تهیه کننده اثر است به دست می‌گیرد. «دلیل اول قطع‌شدن کار تمام‌شدن بودجه بود. ما برای سیزده فیلم برنامه نوشتیم و تلویزیون هم طبق برنامه ما بودجه مورد نظر را در اختیار گذاشت. ولی ما آن بودجه را در ساخت شش مستند اول مصرف کردیم و تلویزیون حاضر نشد دوباره بودجه در اختیار بگذارد».

 او درباره برنامه کلی هم توضیح می‌دهد« «قرار بود از نقاشان کلاسیک‌ شروع کنیم و کم‌کم به مدرنیست‌ها برسیم. اما کلاسیک‌ها چندان اقبالی نشان ندادند. سن و سال زیادی داشتند و حوصله چنین کاری را در خود نمی‌دیدند. بنا را گذاشتیم بر معرفی هنرمندان مدرن».

ریاضت و استمرار

علی نایینی اشاره می‌کند که برای ساخت هر اثر ماه‌ها وقت صرف شده‌است. «ما برای این‌که بتوانیم حس هنرمند را به بیننده منتقل کنیم، مدتی در دفتر یا خانه او رفت‌وآمد داشتیم، سفر رفتیم، بحث کردیم و در نهایت وقتی دوربین را روشن کردیم که انگار باهم فامیل شده‌ایم. به همین خاطر است که مثلا شکیبا این چنین راحت در مقابل دوربین ایستاده و حرف می‌زند و گاه حتی بازی می‌کند». 

او به یک نکته بسیار مهم اشاره می‌کند: «زندگی در کنار هنرمند چنان آموزنده و جذاب بود که فکر کردیم به دانشگاه توصیه کنیم به جای آن‌که بچه‌ها در دانشکده و دور از فضای واقعی آتلیه آموزش ببینند، به خدمت هنرمندان بروند، با آن‌ها زندگی کنند و آموزش ببینند». 

نکته مهمی که ته‌رنگی از روش آموزش «استاد شاگردی» دارد و در تاریخ ما سابقه و سنت‌های خود را دارد. در سال‌های قبل از انقلاب، بسیاری از آتلیه‌های معماری و هنرهای تجسمی با نام استاد و هنرمند شناخته می‌شد و دانشجویان با انتخاب آن استاد تمام دوره تحصیل را با او آموزش می‌دیدند. امروز، ولی، چنین نیست.

رنگ قهوه‌ایی

در سکانس‌هایی از مستند که سال 1368 ساخته‌شده، حجت‌الله شکیبا به رنگ و حس‌وحال کهنگی علاقه و تمایل بیشتری نشان می‌دهد.

مستند آنسوی چشم‌ها،حجت الله شکیبا چهارشنبه 27 دی ماه ۱۴۰۲

اصولا، در پی تداعی و ثبت خاطره‌های خود از محیط و زمانه خود است. وقتی اسکناس‌ها را نقاشی می‌کند، به عمد، رنگی از کهنگی به آن‌ها می‌دهد. انگار با کهنه‌کردن شیء یا تصویر، آن را ماندگار و جاودانه می‌کند.

 یکی از مخاطبان با اشاره به این موضوع، معتقد است این تکیه و تاکید بر رنگ در فیلم درنیامده. می‌دانیم وقتی عکس سیاه‌وسفید کهنه می‌شود، کم‌کم متن سفید آن به رنگ قهوه‌ای درمی‌آید، ولی این حس را در فیلم نمی‌بینیم. 

کارگردان برای این حرفِ مخاطب جواب دارد: «چون خودم با رنگ سروکار دارم، متوجه مساله هستم. باید بگویم این نمایش، پس از سی و چند سال پس از ساخته‌شدن فیلم، که به روش نگاتیو بود، با کپی در کپی‌هایی که شده، متاسفانه کیفیت اولیه را از دست داده‌است. 

همین‌که نگاتیو تبدیل به سی‌دی یا دی‌وی‌دی می‌شود، افت محسوسی پیدا می‌کند، چه برسد به این‌که چندین بار کپی هم بشود.در نسخه اصلی کنتراست‌ها بالا هستند ولی در نمایش امروز این کنتراست را ندیدیم. زمان زیادی بر فیلم گذشته».

سیلابِ زندگی!

یکی از اوج‌های مهم فیلم، روایت سیلابی است که همسر و فرزند هنرمند را می‌بلعد و پس از آن است که مسیر کار و زندگی هنرمند شدیدا تحت تاثیر قرار می‌گیرد. 

اما این فاجعه، در فیلم، تبدیل به ابزاری برای ناله و انرژی منفی نمی‌شود. یکی از مخاطبان با اشاره به این موضوع معتقد است که «روایت زندگی شکیبا پس از فاجعه، به‌گونه‌ای است که بیشتر «امید» است تا نومیدی و شکست. او از فاجعه سر برمی‌آورد و کار و هنرش را اعتلا می‌بخشد که امری بسیار سترگ و عالی است». 

یکی دیگر از مخاطبان معتقد است نایینی با نشان‌دادن خشونت خانمان‌برانداز سیل به این نکته مهم اشاره دارد که زندگی واقعی، حتما، بالا و پایین زیاد دارد. او با تصویرکردن بازی شکیبا با فرزند کوچکش در کنار همسرش، با تصاویری شادانه و با نشاط، عمق خشونت سیل را بیشتر می‌کند.


اما شکیبا از این بحران عبور می‌کند و به هنرش ادامه می‌دهد. او پس از مرگ همسر و فرزندش نقاشی‌های زیادی با نقش و یاد آن‌ها می‌کشد و در صحنه‌ای از اواخر فیلم می‌بینیم با پاک‌کردن غبار و رنگ روی تصویر چهره زن دوباره صورت زیبا و امیدوار او را به ما و خودش نشان می‌دهد. فراموشش نکرده ولی از پا هم نیفتاده. این همان نکته روشن و مثبت در روایت است.

شخصیت هنرمند

در صحنه‌ای از فیلم می‌بینیم شکیبا آن بشقاب معروف را که نقشی از اسکناس تاشده در کف آن است و یکی از مشهورترین کارهای او به شما می‌رود، به زمین پرت می‌کند آن را می‌شکند. استعاره‌ای از دوره جدید زندگی هنرمند. او دیگر نمی‌خواهد مثل بزرگانِ قبل از خود، مثل کمال‌الملک، به تصویر عکس‌گونه محیط و اتفاقات اطراف خود بپردازد. 

می‌خواهد دنیا را از چشم خود ببیند و آن را آن‌گونه تصور کند که خود می‌بیند. نقطه عطفی در کارنامه هنری او. این تصویر یادآور برنامه‌ای است که در ابتدا چیده ‌شده‌بود. «قرار بود از هنرمندانی پرتره تهیه شود که «شخصیت» هنری و یگانه داشته‌باشند». غرض آن نبود که همه نقاشان یا دیگر هنرمندان در قاب مستند ثبت شوند. شکیبا هویت و شخصیت شاخص خود را دارد. 

او خودش در همین مستند تعریف می‌کند «خیلی دوست داشتم آثار کمال‌الملک را کپی کنم. مثل او نقاشی کنم. سپس به سمت کارهای مدرن گرایش پیدا کردم  آثاری هم خلق کردم. ولی متوجه شدم که در این تابلوها عشق نیست. حس ندارند. تکنیک هستند تا جوشش هنری». بدین ترتیب شکیبا در دوره‌های مختلف زندگی هنری خود تجربه‌های متفاوتی را طی می‌کند. نقاشی‌های او از اسکناس‌ها چنان دقیق و با جزییات بود که او را به نقاش هایپررئالیست مشهور ساخت. اولین نمایشگاه او هم در گالری سیحون(1356) با عنوان «اسکناس‌های شکیبا» برپا شد. ولی بعدها امضای خود را یافت.

ناتورالیسم؟ پرسپکتیو؟

وقتی صحبت از کمال‌الملک و تاثیرپذیری شکیبا از او پیش می‌آید، و این‌که شکیبا آیا رئالیست یا هایپر رئالیست است یا نه، بین مخاطبان بحث‌هایی مطرح می‌شود. یکی از آن‌ها معتقد است «کارهای به اصطلاح هایپررئالیستی شکیبا، در حقیقت، ناتورالیستی هستند. 

در این سبک است که هنرمندان چندان به جزییات و ریزه‌کاری‌ها می‌پردازدکه فراموش می‌کنیم اصل موضوع چیست و هنرمند چه می‌خواهدبگوید. مثل رمان ناتورالیستی که مثلا فرد زخمی و خون‌آلود روی میز جراحی را چنان با دقت و وسواس تصویر می‌کند و به جزییات پنس و سوزن و پنبه و غیره می‌پردازدکه یادمان می‌رود آن‌که زیر دست جراح است انسانی است که هزاران آرزو دارد و هرلحظه ممکن است بمیرد. در نقاشی‌های تصویرگونه هم ما خیلی نمی‌فهمیم نقاش چه می‌گوید و کدام وجه از موضوع نقاشی یا جزء نقاشی باید برجسته شود.

مخاطب دیگری که جوان خوش‌فکری است، معتقد است «کمال‌الملک نتوانست خدمت زیادی به نقاشی ایران بکند و حتی به اروپا رفت تاثیر درستی از جهان هنری آن زمان نگرفت. او زمانی به اروپا رفت که اوج سبک‌های به‌روز نقاشی مثل امپرسیونیم بود و نقاشان بزرگی در حال خلق آثاری بزرگ بودند ولی او توشه‌ای نگرفت و متحول نشد. 

 این دوست جوان معتقد است که در آثار کمال‌الملک و بسیاری از هم‌عصران او هنوز از پرسپکتیو درست خبری‌نیست. شاهد مدعا تابلوهای است‌که در کاخ گلستان در معرض دید همگان است».

حرف‌های این مخاطب به دل نایینی و حاضران در جلسه می‌نشیند اما نایینی معتقد است کمال‌الملک فرزند زمانه خود است نه زمان خود.

 او در ایران رشد و تکامل یافته نه در اروپا. این نکته را مخاطب دیگر با نقل این گفته تکمیل می‌کند در ادبیات هنرهای تزیینی و تجسمی نقل است اگر «ونگوگ به پاریس نمی‌آمد و در روستای خود نقاشی می‌کرد، هرگز ونگوگ نمی‌شد». 

حرف درستی است محیط اطراف هنرمند هرچه بازتر و بزگ‌تر باشد، ذهن و جهان او نیز متکامل‌تر و وسیع‌تر می‌شود.

زیبایی‌های مستند

مخاطبان «آنسوی چشمها» عموما موافق هستند که فیلم از انسجام خوبی برخوردار است و بسیار روان و ساده پیش می‌رود. از نظر سینمایی، بسیار با ارزش است. تحول فکری و هنری هنرمند را هم در ارتباط با جامعه بیان می‌کند هم در تاثیر متقابل رویدادهای زندگی شخصی او و یکی از زیبایی‌های آن روایت قصه از زبان اول‌شخص است. روایت را باورپذیرتر کرده‌است.

 تدوین هنرمندانه‌ای دارد. مثلا آن‌جا که نقاشی به سمت تابلو خود می‌رود و در تابلو گم می‌شود. اما یکی از بهترین سکانس‌های فیلم آن‌جاست که شکیبا با همسرش دارد صحبت می‌کند و ما آن دو را در آیینه می‌بینیم.

 زیباتر آن‌که وقتی شکیبا از پشت میز بلند می‌شود و به سمت آیینه قانون می‌آید، می‌بینیم با زن خود در آیینه صحبت می‌کند. تصویر در تصویر بسیار خلاقانه. از این نماها زیاد دیدیم در این مستند. و البته زیباتر ها هم.

علی نایینی معتقد است «زندگی ماها همیشه با هنر آمیخته بود. وقتی وارد خانه می‌شدیم، در بالای در نقشی از کاشی داشتیم. 

در سفره‌مان بشقاب با نقش گل‌سرخ می‌دیدیم و در لباس و پوشش‌مان رنگ و نقش‌های فراوان. همه این‌ها حاصل دسترنج نقاشان و هنرمندان بود. امروز ولی چنین نیست.

 

علی نایینیما هنر را از دسترس مردم خارج کرده‌ایم و سپرده‌ایم دست گالری و موزه. مگر چندنفر به دیدن آثار به گالری یا موزه می‌روند؟ اگر راست می‌گوییم تابلوهای‌مان در پارک ملت به تماشا بگذاریم. به دیوار شهر بیاویزیم. وقتی مردم از دیدن اثر هنری کاربردی در زندگی روزمره خود غافل یا ممنوع شده‌اند، اثر هنری روز به روز تنهاتر و مهجورتر می‌شود». این حرف نایینی البته که، جای بحث دارد و مرز بین هنر عوام و هنر متعالی را ممکن است مخدوش کند. ولی درهرحال بحث مهمی است که به موقع خود باید مورد توجه قرار گیرد.

 
 
0
لطفا اگر نظری دارید برای ما ارسال کنیدx