
صدو هفتاد و هفتمین شب فیلم/ ۲۱ آبان ماه ۱۴۰۴ خورشیدی
ششمین شب از مستندهای«کودکان سرزمین ایران» اختصاص به دو مستند داشت: «مایسا و ماسان» از زندهیاد محمدرضا مقدسیان و «بچههای هامون» از مسعود کرامتی. در ابتدای نشست، فرزاد توحیدی که در بسیاری از کارهای مقدسیان به عنوان دستیار یا همراه حضور داشته، به ابتدای داستان شکلگیری این مجموعه اشاره کرد:«در ابتدا قراربود مجموعه کودکان سرزمین ایران در «حوزه هنری» ساخته شود. در آن دوره، به نظرم، آقای زم رئیس حوزه بود. وقتی موضوع مطرح شد و مقدمات توافق شد، راه افتادیم و رفتیم به بازدیدهای میدانی و تعریف سوژهها. من و سرهنگی و مقدسیان و یک عکاس چندجا رفتیم، دشت جوین، سبزوار، بیرجندو نهایتا یک شبرا درروستای ماخونیک به سر بردیم. روستایی عجیب و ناب.»
دارد: «روستای دوری بود، چسبیده به مرز افغانستان. تنها یک ساختمان داشت که حوزه علمیه بود و مفتی روستا در آنجا بود. بچهها، دختر و پسر، از هفت تا چهارده سالگی باید میرفتند پیش او و درس و دین میآموختند. به این خاطر، در روستا بیسواد نبود»
اما طرح اولیه تولید این مجموعه محقق نشد و نهایتا با تهیهکنندگی شبکه دو تلویزیون کلید خورد.یکی از مخاطبان، در توضیح تصویر ماخونیک اضافه میکند که «در این روستا، همه در داخل غارهای دستکند زندگی میکردند. از دام، فقط بز وجود داشت.
بیشترین ماده غذایی اهالی، شیر بز بود و شلغم. به دلیل کاست بسته روستا و ازدواجهای فامیلی، تقریبا تمام اهالی قدکوتاه بودند و چشمهایشان دورنگ بود. هرچشم یک رنگ. اهالی بسیار مظلوم و شریفی بودند. کاملا دور از شهر و اجتماعات انسانی بودند و نه آب داشتند نه برق. کاملا ابتدایی زندگی میکردند». این را هم اضافه کنیم که شرکتهای توریستی از این وضغ سوء استفاده میکردند و مردم را به سفر به سرزمین «لیلی پوت»ها فرا میخواندند که عملی زشت بود. یکی از مخاطبان به یاد میآورد که این روستا در سالهای میانی هشتاد در طرح جادههای مرزی و امنیتی قرار گرفت و تقریبا تمام اهالی تبدیل به قاچاقچی شدند!
ترکیب نور و قاب!
رسول پیروی معتقد است «مستند مایسا و ماسان» فیلم خوشساخت و منسجمی است. مونتاژ هنرمندانه دارد. بیشتر مفهومی است تا روایی. داستان قشنگی دارد. هرچند به دلیل نبود زیرنویس دیالوگها برای ما مفهوم نبود،ولی یکدستی و روانبودن فیلم این نقص را پوشش میدهد». زبان فیلم و نبود زیرنویس برای دیگر مخاطبان هم موضوع مهمی بود.
روژان سرهنگی توضیح میدهد که فیلم زیرنویس فارسی و انگلیسی داشت ولی نشد با این کپی سینک شود. ایراد از اصل فیلم نیست.در این سالها کپیهایی از آن گرفتهشد و این کپی متاسفانه زیرنویس نداشت.
رویا نیساری معتقداست «مزیت بزرگ و مهم مستندها این است که بازتاب اقلیم در فرهنگ عمومی مردم را به تصویر میکشند. در این فیلم، با نمایش و تاکید بر دیوارهای بلند و سنگین، با موسیقی مرتبط، حسی از عمق فرهنگ حاکم بر فضا را به هر مخاطب منتقل میکند.» نیساری به یک پلان فیلم هم به عنوان پلان موثر و گویا اشاره میکند: «معلم وقتی از بچه میپرسد چرا ازدواج کرده، در این سن کم، بچه گریه میکند. در حالیکه قاعدتا شخص باید برای ازدواج شادیو احساس غرور کند! این گریه یعنی تمام فیلم».
متاسفانه، واقعی است!
هایده قریشی که مدیر روابط عمومی این مستند است توضیح میدهد «در ابتدا تصور میکردیم این قصه را مقدسیان چیدهاست، ولی وقتی برای فیلمبرداری به محل رفتیم، متوجه شدیم متاسفانه همه واقعیت است. پس از مدتی پرس و جو، متوجه شدیم در این منطقه اصولا زنها بار اصلی معاش خانواده را به دوش دارند. آنها قالی میبافند و محصول لبنی تولید میکنند. به این دلیل، شاید، تقریبا همه زنها مسنتر از همسران خود هستند. انگار ازدواج میکنند تا آنها را از آب و گل درآرند و بزرگشان کنند، بدون اینکه لزوما رابطه معمول زنومردی داشتهباشند. این یک رسم است».
سلیم نجفی میگوید «داستان و پردازش این فیلم خیلی به ژانر سوررئال نزدیک است. هرچه درباره واقعی بودنش بیشتر میشنویم، سوررئالتر میشود». او معتقد است «با دیدن این نوع مستندها، نخستین پرسشی که پیش میآید این است که آیا اینها در ایران هستند؟ کشور ما از این فضاها و سنتها دارد؟». این پرسش، مخاطب دیگری را به این کنجکاوی میکشاند که «این کشور با چنین تنوع و تکثر عجیب و شگفتی که دارد، چگونه سدهها است که دوام آورده و یک پارچه ماندهاست!؟ واقعا عجیب است»

ترازِ ویژه
یکی از مخاطبان علاقمند است بداند قصه و سوژه این فیلم چگونه به ذهن محمدرضا مقدسیان رسیده. آیا شخصا دنبال این روستا بوده یا تصادفی پیداشده. فرزاد توحیدی توضیح میدهد«ممکن است این سوژه را مقدسیان چندسال قبل در ارتباط با یک طرح دیگر یافتهاست. او عادت داشت برای هر طرحی به هرکجا که میرفت، علاوهبر مسائل سوژه مورد نظر خود تمام منطقه و محل را هم مطالعه میکرد. و تکههایی از این مطالعات، بعدها در آثار او خودش را نشان میداد».
یکیاز مخاطبان هم اضافه میکند«قبلترها مقدسیان مستندی به نام «خیزاب» در ترکمنصحرا ساخت که اثری درخشان بود و احتمالا در جریان تولید آن فیلم به سوژه این فیلم هم رسیدهاست». مخاطب دیگری این نکته را هم میگویدکه «مقدسیان عموما تمام آثار خود را بر مبنای فیلمنامه میساخت. حتی اگر برای گرفتن مراسمی موردی مثل بیلگردانی در مستند «سرود دشت نیمور» هم رفتهباشد، از پیش تعیین کرده که چه چیزی را از چه زاویهای باید بگیرد».
فرهاد ورهرام به ویژگی دیگری از کارهای مقدسیان اشاره میکند: «مقدسیان خیلی به میزانسن سینمایی علاقه داشت. در اغلب فیلمهای او این ویژگی حاکم است. همین امر ممکن است بخشی از «مستندبودن» اثر را از آن بگیرد، ولی به هرحال بخشی از سلیقه و زیباییشناسی کارگردان است». یکی از مخاطبان هم این موضوع را تایید میکند و معتقداست در این مستند مقدسیان «چیدمانهای خودشرا اولویت داده. استفاده فراوان از زاویههای مورد نظرش و نحوه بهرهگیری از نور، کار را تا حدودی از مستندبودن خارج کرده. این اثر بیشتر پژوهشمحور، و فرم در آن غالب است. اثر در اختیار کارگردان است، نه کارگردان در اختیار اثر. به این خاطر میشود فیلم را از نگاهی دیگر هم دید».
بچههای هامون
وقتی صحبت از مستند «بچههای هامون» میشود، مسعود کرامتی، با فروتنی خاص خود، اعلام میکند ادعایی در مستندساز بودن ندارد. قبلا فیلم کودک کار میکرده. میگوید: «صرفا رفاقت با محمدرضا سرهنگی مرا به ساختن مستند کشاند». قصهاش هم جالب است: «کامبوزیا پرتوی قرار بود فیلمی برای مجموعه کودکان سرزمین ایران در بلوچستان بسازد. داشت عازم آنجا میشد. سرهنگی اصرار کرد من هم بروم، بدون هیچ تکلیفو قراری. به من گفت اگر سوژه و طرح خاصی دیدم و خوشم آمد، بگیرمش. ما ۲۵ روز در منطقه بودیم. حسابی گشتیم. در این فاصله من دو مستند را فیلم گرفتم ولی پرتوی چیزی نساخت!».
کرامتی در پاسخ به کنجکاوی مخاطبان به چگونگی شکلگیری درونمایه فیلم میپردازد: «هامون برای من از چند جهت جذابیت داشت. چند تا کومه در کنار دریاچه و آدمهایی که با آن عجین شدهاند. با ماهی آن خوراکشان تامین میشود و نیزارهایش وسیلهای برای معاش. گاه ماشین شیلات هم میآمد و ماهی صیدشده اهالی را میخرید. یک روز از یکی از جوانان ماهیگیر پرسیدم این ماهیها را کجا میرند گفت به ایران! از نگاه او، اگر هامون نباشد مردم ایران ماهی نخواهدداشت!». کرامتی به یاد میآورد یکی از بچهها گفت «آرزو دارم وقتی بزرگ شدم، بیشترین تعداد ماهیها را صید کنم». اینجا بود که «شخصیت اصلی و محوری» مستند پیدا میشود. کودکی که آرزوی صید ماهی بیشتر دارد. این درونمایه در تمام مستند خود را حفظ میکند. با حرکت و سکانس نمادین آخر فیلم هم تکمیل میشود. آن کودک رویاپرور زنجیری از ماهیان تسبیح شده را به ته بلم بسته و راهی کرانه میشود. رو به افق دارد. گویی به آرزوهایش رسیده و مقدار ماهی موردنظرش را صید کرده و میبرد.
موسیقی و صدای محیط
یکی از مخاطبان میگوید «چون کارم موسیقی است، تصویر افق و کارهایی که بیکرانگی و رهایی را تداعی میکرد برایم جالب بود. موسیقی خوبی هم روی تصاویر بود. البته کم و بجا.» این مخاطب ترکیب تصاویر بازی بچهها در آب و پرواز پرندگان در کادر و پیشزمینه چهره کودکان را نماد رهایی و شادابی میداند و به زبان موسیقایی آن را چنین تعریف میکند «پرندهها انگار خطوط حامل بودند که نت (بچهها) روی آن نشستهاست. متن زیبا و کامل موسیقایی».
محمود یارمحمدلو میگوید«از فیلم خوشم آمد. برخی میگویند مستند چرا اطلاعات نمیدهد؟! و منظورشان عموما گفتار یا زیرنویس کارگردان است. ولی این فیلم همه قصه زندگی، بازی و معاش کودکان هامون را بیان میکند، بیآنکه دادبزند. بیآنکه توضیح اضافی داشتهباشد».
یارمحمدلو معتقد است «شاعرانگی فیلم جذاب بود. حیف، همانگونه که روستا و هامون از بین رفت، این نوع مستندسازی هم از میان رفته. حیف».
مسعود کرامتی دوست دارد یادی از رضا علیقلی کند به خاطر موسیقی این مستند. «او موسیقی فیلم را بدون دستمزد کار کرد. دیناری نگرفت و این موسیقی زیبا را ساخت». و مخاطبان متفقالقول هستند که دو عامل موسیقی و صدای متن و محیط دو ویژگی موثر پیشبرنده فیلم هستند. کرامتی توضیح میدهد تمام «صداهای محیط واقعی هستند. در استودیو ساخته نشدهاند. صداهای محیط را ضبط کردیم و در استودیو روی تصویر گذاشتیم. هرکدام جای خودش».
یکی از ویژگیهای این مستند آمیختگی واقعی زندگی بچهها با دریاچه است. دریاچهای چندان عمیق نیست شاید یک و نیم متر در عمیقترین جا. ولی همین دریاچه در عمق جان مردم ریشه دوانده و کرامتی واقعا زیبا و دقیق این آمیختگی را به تصویر کشیده.
سوشیانس!
به نقل از عوامل فیلم، بچهها در هامون لخت شنا میکنند. نه با لباس. کارگردان و فیلمبردار خواسته بودند فقط برای تصاویر این فیلم همه با لباس به آب بزنند. در این رابطه، فرهاد ورهرام به نکتهای ظریف اشاره میکند: «بنا به باورهای زردشتی، نطفه زردشت در آب دریاچه هامون وجود دارد. به همین خاطر در روزهای خاصی از سال زنان هامون به صورت کاملا لخت تن به آب هامون میزنند تا نطفه زردشتی را جذب تنشان کنند. در حقیقت، همان سوشیانس».یک نکته مهم دیگر هم در این مستند وجود دارد: نبود دیالوگ. به گفته یکی از مخاطبان، این فیلم نشان داد «دیالوگ لزوما ذات فیلم نیست». مسعود کرامتی هم این موضوع را میپذیردو میگوید«در تمام طول فیلم، فقط یک جا هست که دیالوگ داریم. در انتهای فیلم که مادر علی او را صدا میکند و میگوید «بیا شامت را بخور».

در حقیقت، در تمام فیلم علی در رویاهای خود غوطه میخورد و گویی مادر با این جمله او را از رویاهایش جدا میکند». نکته زیباییکه نشان از هدف داشتن کارگردان دارد. با این حال، نکات دیگری هم در فیلم وجود دارد که شایسته یادآوری و تامل هستند.یکی از مخاطبان به کرامتی میگوید «شما با نوعی رندی و هشیاری، در چند جا تصویر دخترک زیبای هامون را نشان میدهید. گاه از نزدیک که دخترک به دوربین نگاه میکند! آیا قصدداشتید در چهره این دختر آرزوی شادابی و زیبایی را به مخاطب منتقل کنید؟»کرامتی لبخندی میزند و میپرسد «بد بود!؟». ادامه میدهد: «همیشه باید به زیباییها و شادابیها امید بست. این دخترک نماد معصومیت و شادابی بود!»
با سلام و احترام.
واقعیت این است که هر گزارش مباحث بعد از تماشای فیلم ها آنقدر گویا و پر تصویر است که انگار با خواندن این گزارش فیلم زیبای دیگری تماشا می کنیم.
این هنر بهروز مرباغی گرامی است که قدردانی از آن بایسته است.
فضای خانه اردیبهشت به گونه ای است که هر بار انگار یک جمع خانوادگی؛ و یا دوستانه در یک ضیافت بزرگ گرد آمده و فیلم تماشا می کنند و به گفتگو می نشینند.
برای این حس یگانگی و تعلق خاطر از تک تک اعضای خانه اردیبهشت سپاسگزار و قدردانی.
با احترام و ارادت: رویا نیساری