از کوره مسگر جرقه‌های آتش می‌زند بیرون!

«یک آدمی نشسته‌بود و انبوهی از عروسک که ساخته‌بودند، جلوش ریخته‌بود و عروسک‌هایی را که در قالب‌گیری خراب شده‌بود، جدا می‌کرد. پاهاشون رو می‌کند، سرشون را می‌کند. پاها را به یک طرف می‌انداخت و سرها را یک طرف دیگر. خوب، این برای من فوق‌العاده بود. بعد هرچند وقت رفتیم توی اون مسجد، این عکس را بگیریم. این قدر نگذاشتند، این‌قدر مخالفت کردند که کار این مرد و عروسک‌هایش تمام شد. ولی به هرحال ما توی اون مسجد بودیم. بایستی این کار را بکنیم.

خرداد ۴۲ بود که آیت‌الله خمینی شورش کرده‌بود. یک عکس آقای خمینی را ورداشتم آوردم. گذاشتم توی او مغازه آهنگری. آن مسگره توی اون دالون کار می‌کرد. گفتم عکس آقا را بگذاریم این‌جا. گفت این آقا کیه؟ ده روز پس از داستان ۱۵ خرداد بود. توی سیداسماعیل، قلب جنوب شهر و مردم مذهبی هنوز آیت‌الله خمینی را نمی‌شناختند. گفتم آقای خمینی! گفت خمینی کیه؟ گفتم یک آقا است. جد اطهر من سید بوده. این هم سیده. من هم سید هستم. عکس را گذاشتیم اون جا. این جور فضا ساختیم. و این عکس اگر دقت کنی، توی فیلم خوب دیده می‌شود. همان وقت هم هست که از کوره مسگر جرقه‌های آتش می‌زنه بیرون. گفتم وقتی ما از این‌جا به تندی رد می‌شیم، تو این کوره‌ات را تندتر بکن. همین کار را هم کرد. بعد از این چندین مرتبه رفتیم، نشده‌بود. شاید دوازده مرتبه رفته‌بودیم. هاشم علیحده رفت، تاجی علیحده رفت و میناس هم با دوربین‌ش علیحده رفت. گفتم بریم. و اینا رفتند و اون هم گرفت و آمدیم بیرون. تموم شد. درست شد. همین یک مرتبه هم گرفتیم. دو مرتبه نشد. چون نمی‌گذاشتند. بعد هم یارو که متولی مسجد بود دید ما این کار رو کردیم، اومد در رو بست و این در بستن هم خودش برای ما نعمتی بود. همین. این‌جور فضا درست می‌شد. البته اون صحنه توی میدون بهارستان؛ خوب باید می‌دیدی که اون متصدی فواره‌ها اونا را ببنده. بعد می‌خواستیم که بارون باشه. چندین موتور تانکر گرفتیم و زمین را خیس کردیم. اون صحنه‌ای که متاسفانه توی این نسخه‌ای که من دارم. . .»

نوشتن با دوربین؛ رو در رو با ابراهیم گلستان؛ پرویز جاهد؛ نشر اختران؛ چاپ‌ هشتم؛ ۱۴۰۲؛ ص ۱۷۸

(در این کتاب فقط کارنامه گلستان نیست که برای ما روایت می‌شود. بخشی از تاریخ مدنی و فرهنگی جامعه‌مان را می‌خوانیم.)

 

لهجه‌ها اهلی نمی‌شوند
0
لطفا اگر نظری دارید برای ما ارسال کنیدx