سلام

یکی از بزرگان معماری اروپا وجهان، در تعریف ذات و وظیفه معماری و شهرسازی، گفته «معماری و شهر چنان باید باشد که ما در این جهان آشفته خود را در «خانه» احساس کنیم!» و امروز می‌فهمیم این چه سخن بزرگ و مهمی است. اگر گه‌گاه از زبان دور و اطرافی‌ها می‌شنویم که قصد عزیمت از میهن را دارند، یا غر می‌زنند و این نحوه زندگی و این شهر و دیار را دیگر نمی‌پسندند، شاید حق با آن‌ها باشد ولی اگر کمی باانصاف‌تر و وطن‌دوست‌تر باشیم شاید بشود بر ابن بی‌مهری غالب آمد. چگونه می‌شود بر این دلزدگی غلبه کرد؟ با شناخت محیط و کشف زیبایی‌های آن. در این روزگار وانفسا فقط باید به فکر «داشته‌»ها باشیم نه «نداشته‌»ها. و در شهر و دیارمان آنقدر داشته‌های زیبا داریم که اگر بشناسیم‌شان هرگز از این‌جا دل نمی‌کنیم. همیشه و در همه‌جا، عشق با اولین آشنایی شروع می‌شود و شکوفه می‌زند. ما هم اگر شهر و دیارمان را بشناسیم و به قصه و روایت کنج و گوشه‌های آن گوش کنیم، هرگز از آن دل نمی‌کنیم. بخواهیم یا نخواهیم بخش بزرگی از این داشته‌ها و زیبایی‌ها در کالبد و معماری شهر است. هریک‌از این خانه‌ها و بناها قصه‌ای برای ما دارند. کشف این قصه‌ها و هم‌نوایی با اجزای آن‌ها چنان حس تعلق خاطری به ما می‌دهد که دل‌کندن از آن‌ها برای‌مان مشکل می‌شود. اما مساله به این سادگی هم نیست. شهر ترکیبی از زشت و زیبا است.

پس در این‌جا غرض شناخت کارشناسانه شهر و تحلیل وضع موجود یا آسیب‌شناسی نیست. به شهر باید به مانند عاشق نگاه کنیم. چیزهای زیبای آن را ببینیم. چشم را بر کاستی‌هایش ببندیم و کوچک‌ترین زیبایی‌اش را بزرگ‌تر کنیم. این رسم عاشقی است. حق هم همین است. قرار نیست خودمان را گول بزنیم. این شهر تا بخواهید قصه و نکته زیبا دارد. سرشار است از نیکی و لطافت و ظرافت. ما بسیار کم‌حوصله بوده‌ایم که سراغ این ظرایف نرفته‌ایم. نشستن و دم‌زدن از ترافیک و آلودگی هوا مشکلی را حل نمی‌کند و نتیجه عکس هم دارد. این‌جا مال ماست و مال ما خواهدماند. هیچ مالک دیگری به جز ما ندارد. صاحب اول و آخر شهر ما هستیم. عقل حکم می‌کند به‌جای غر زدن و تکفیر شهر، به مانند مادر با آن برخورد کنیم و بکوشیم خود شهر باورش شود که چیزهای زیبایی برای عرضه دارد. از این مرحله اگر بگذریم، معادله عکس می‌شود. شهر می‌شود مادر. با تمام مهر و مهربانی. وقتی ما مادرانه و مهربانانه به جای سرکوفت‌زدن به شهر می‌کوشیم نکات مثبت و سازنده آن را برجسته کنیم، شهر شخصیت واقعی خود را پیدا می‌کند و وظیفه حفظ و نگهداری فرزندانش را باور می‌کند. شهر می‌شود مادر همه ما که آغوشش برای تمام صنوف، مشرب‌ها و افراد باز است. می‌شود شهر مدارا. شهر عطوفت. تهران، قطعا، چنین ظرفیت و استعداد را دارد و این ما هستیم که باید آن را کشف کنیم و تقدیرش کنیم.

بهروز مرباغی
سرمقاله نشریه اردیبهشت اودلاجان شماره ۱۹۶

0
لطفا اگر نظری دارید برای ما ارسال کنیدx