کار داوطلبانه
«پدربزرگم مهندس بودند. آدمی مشهور بود. پدربزرگم با مهندس بغایری گروهی بودند که مامور مشخصکردن مرزهای ایران، از جمله مرزهای غرب ایران شدند. آنها متخصص سرحد بودند. روستاها را میشناختند و خیلی هم خوب در این زمینه کار میکردند. پدربزرگم آدم شاخصی بودند. ایشان به مردم خیلی نزدیک بودند. یادم میآید بچههایی را که بیماری کچلی داشتند، به این درمانگاه میآوردند. این صحنه یادم است که ۵-۶ ساله بودم در خانه پدربزگ که در کوچه انصاری است، حالا خانه نیست، ولی کاشیهایش هست، حدود ۱۰ تا ۱۵ پسربچه و دختربچه را که روی سر همهشان چیزی انداختهبودند، به آنجا آوردهبودند و آنها باید یک الی دو ساعت در آفتاب مینشستند. خیلی دردناک بود. بچهها گریه میکردند. من دیگر نمیتوانستم بایستم و میآمدند مرا میبردند که دیگر نبینم. درِ این خانه برای رسیدگی به امور مردم و کار داوطلبانه همیشه باز بود. پدر بزرگ (مادری) در کار بهداشت و سلامت، کار فرهنگی، مدرسه، مسجد و از این نوع کارها فعال بودند. کار برای جامعه به نگاه مادرم برمیگردد که از بچگی به من میگفت و همچنین میگفت کاش در ایران بودم و میتوانستم کار مفیدی برای جامعه انجام دهم. در حالی که اجبارا با پدرم در سفر بود. من از سن ۱۰ سالگی در کنار مسیحیان بودم و نگاه مسیحیان به خدمت و کار داوطلبانه بسیار پسندیده بود. به ویژه آنانی که در مدارس تارکدنیایی تحصیل میکردند. آنجا مباحث مذهبی زیاد بود. میگفتند برای مردم کار میکنیم تا خدا از ما راضی باشد. زنانی که عمرشان وقف کمک به مستمندان میشد. یا آنهایی که در حوزههای مختلف مثل پزشکی و خیریه فعالیت میکردند. یکی از نمونههایش کارهای مادر ترزا بود. بنابراین من با این زمینه آشنا بودم و برایم طبیعی بود که آدم بخشی از وقتش را صرف کارهای داوطلبانه کند.»
زندگی و زمانه نوشآفرین انصاری؛ به کوشش پریچهر نسرینپی؛ نشر کرگدن؛ چاپ دوم؛ ۱۴۰۴؛ ص ۱۵۱
(خاطرات و نظرات یکی از خوشنامترین و موفقترین زنان ایران در حوزه فعالیتهای مدنی جامعه. کتابی خواندنی است)