نودویکمین شب فیلم/ 17 آبان ماه 1402 خورشیدی
توران میرهادی، بیتردید یکی از چهرههای برجسته فرهنگی کشور است. او در سال 1306 به دنیا آمد و در آبان 1395 چشم از جهان فرو بست. از بنیانگذاران روش نوین آموزش کودکان بود. شورای کتاب کودک را راه انداخت و فرهنگنامه کودک و نوجوان را تا جلد پانزدهم در زمان حیات خود منتشر کرد. مستند «یکی بود، یکی نبود» برشی از زندگی این بزرگبانوی ایران بود که به عنوان نودویکمین شب فیلم خانه اردیبهشت اودلاجان به نمایش درآمد. کاری از غلامرضا کتال. این نشست علاوه بر مهمانانی چون هارون یشایایی، احمد محیط طباطبایی، فخرالدین سیدی و مسعود کاوسیان، دو میهمان ویژه هم داشت: پندار خمارلو، دختر تورانخانم و علیرضا میرفخرایی همسر پندار و عضو هیئت مدیره فرهنگنامه کودک و نوجوان.
پس از تماشای فیلم، اولین کنجکاوی مخاطبان سرنوشت و روند کار فرهنگنامه پس از فوت توران میرهادی بود.
این کنجکاوی را میرفخرایی چنین پاسخ داد: «در سالهای آخر عمر و بروز نرم ضعف جسمانی، توران خانم کمکم وظایف اداری و فرهنگی فرهنگنامه را به همکاران انتقال داد. تمام دانستههای خودرا به دیگران منتقل کرد و دیگر دست به قلم هم نبرد. بدینترتیب، عملا، از سال 1385 ماها در اداره فرهنگنامه فعالتر شدیم. خیلیها پیشبینی میکردند کار فرهنگنامه پس از فوت تورانخانم متوقف خواهدشد.
همانگونه که در ابتدای انتشار فرهنگنامه همه فکر میکردند کار به جلد دوم نخواهدکشید. ولی فرهنگنامه منتشر شد و تا زمان حضور خود تورانخانم 15 جلد آن منتشر شد و ما تا به امروز جلد 21 را هم منتشر کردهایم. جلد 22 در انتظار مجوز ارشاد است و 23 و 24 هم مدخلشناسی شده و 25 و 26 هم که آخرین مجلدات خواهندبود، در جریان تالیف هستند. بدین ترتیب، طبق برنامه قبلی هر سال یک جلد از آن را توانستیم منتشر کنیم. برنامهای که خود تورانخانم میخواستند.
این در شرایطی است که اوضاع اقتصادی بسیار سخت است و قیمت کاغذ در این مدت تقریبا یازده برابر شده و تامین هزینه چاپ خیلی سخت شده. از طرف دیگر، معمولا کانون پرورش فکری کودکان و وزارت آموزش و پرورش هرکدام چندصد جلد برای کتابخانهها خرید میکردند که الان نمیکنند.
از سوی دیگر، علاوه بر تدوین و تالیف جلدهای تازه، جلدهای قدیمی هم باید روزآمد شوند. مثلا همزمان جلد اول تا سوم را روزآمد کردهایم و بقیه جلدها هم در دست اقدام است». با این توضیحات، خوشبختانه خیال دوستداران فرهنگنامه راحت شد که میراث توراندخت میرهادی به فرجام نیک و آبرومندی رسیده و یادگار ماندگار این بانوی عزیز میتواند بانی خیر شود و این دلگرمی را به جامعه مدنی بدهد که اگر اراده قوی در کار باشد، همهکار میشود انجام داد. اراده میخواهد و عشق به کار.
تندیسِ استواری!
آشنایی با توران میرهادی از این جهت مهم است که بدانیم در این آب و خاک چه آدمهای شریف و موثری بودند و هستند. توران در جوانی با سرگرد جعفر وکیلی آشنا شد و باهم ازدواج کردند.
پس از کوتاه مدتی از ازدواجشان که فرزندی به نام «پیروز» حاصلش بود، سرگرد وکیلی با اتهام سیاسی دستگیر و پس از دوره بازجویی و دادگاه اعدام شد. یکی از دوستان بسیار معتمد وکیلی به نام محسن خمارلو که بسیار جوانتر از او بود، به عشق رفاقت با وکیلی، با حساسیت فراوان مراقب پیروز و توران بود.
نهایتا، این دو باهم ازدواج کردند و زندگی بسیار انسانی و عاشقانه با هم داشتند. در امتداد این زندگی و در جریان فعالیت مدرسه فرهاد (که به خاطر مرگ نابهنگام فرهاد برادر توران با این نام راهاندازی شدهبود)، در جریان سیل شمال فرزند توران و محسن به نام کاوه از دست رفت.
توران خانم، مرتب عزادار بود. عزای شوهر و رفیق، عزای برادر جوان و عزای فرزند. با این حال استوار ایستاد و به عشق کاوه، فرزندان میهن را زیر بال و پر خود گرفت. او عشق شخصی خود را بدل به عشق اجتماعی کرد. دهها کاوه برومند تربیت کرد. دهها فرهاد آفرید. با مرگ زودهنگام همسر دومش هم روبرو شد.
وقتی که در فرهنگنامه فعال بود. او را سرطان از دست توران گرفت. با همه اینها شورای کتاب کودک و فرهنگنامه کودک و نوجوان تبدیل به خانه بسیاری از شخصیتهای پژوهشی و فرهنگی کشور شد. غالب این افراد به صورت داوطلبانه و بدون دستمزد کار میکردند و آنهایی هم که دستمزد میگرفتند بسیار نازلتر از نرخ روز بود. در حقیقت، توران میرهادی نهادی را به وجود آورد که همه آنهایی که علاقمند به کار فرهنگی و آموزشی خلاق بودند، تجربهشان را به آن هدیه کردند و خود نیز آموختند.
شاگرد اول نداریم!
مشی پرورشی توران میرهادی در مدرسه فرهاد و در نشر فرهنگنامه این بود که به بچهها شخصیت داده شود. در مدرسه، هیچ دانشآموزی شاگرد اول یا دوم نبود. همه ممتاز بودند. میرهادی عقیده داشت «اشتباه کردن هم جسارت میخواهد». هیچکس را نباید به خاطر اشتباهش تنبیه یا حتی تقبیح کرد.
بچهای که امروز درسش ضعیف است، از کجا معلوم در سالهای آتی شکفته نشود؟ از آن گذشته کودک باید با محیط و با طبیعت اخت شود و آموزش ببیند.در این رابطه محیط طباطبایی نکتهای را از آموزههای مدرسه فرهاد نقل میکند که جالب است.
او ضمن یادآوری این امر که دو خواهرش در مدرسه فرهاد درس خواندهاند، میگوید: «الان مد شده بچهها را برای آموزش بهتر تاریخ به موزهها میبرند. ولی در مدرسه فرهاد تلاش میکردند کودک، بیش و پیش از همه کوچه و محله خود را بشناسد.
مثلا یک روز پلیس سر چهارراه را میآوردند مدرسه و از او میخواستند که پس از معرفی خود، به بچهها توضیح دهد که کارش چیست، ادارهاش کدام است و چند ساعت در روز کار میکند و اگر خاطرهای از کار روزانه خود دارد تعریف کند.
حاصل چنین آشنایی با پلیس این بود که از آن روز به بعد پلیس شدهبود دوست بچهها و بچهها هم به خوبی میدانستند پلیس چه وظایفی دارد و چگونه باید در برابر او و در برابر قانون رفتار کنند. مدرسه فرهاد مبتکر چنین روشهایی در آموزش کودکان بود.»
شانه یادگاری!
خانواده توران خاطرهای از ابراهیم یونسی نقل میکنند. او علاوه بر دوستی و احترامش به سرگرد وکیلی، عضو شورای کتاب کودک و فرهنگنامه هم بود. میگویند وقتی پیروز از سفر آمریکا برگشتهبود، خانواده ابراهیم یونسی پیغام میدهند که او به دیدار آن خانواده برود.
در آن سال ابراهیم یونسی هم فوت کردهبود. وقتی پیروز پیش آنها میرود، آنها یک شانه سر به او میدهند با این پیغام که وصیت یونسی بوده که پس از مرگش آن را به پیروز بدهند. اما داستان این شانه: در زندان شاه و در بحبوهه اعدامهای پس از 28 مرداد، رسم زندانیان این بود که وقتی صدایشان میزدند که به میدان تیر بروند، لباس تمیز میپوشیدند و موهای سرشان را شانه میزدند.
با تنها شانهای که در اختیار بود. زندانی اعدامی پس از شانه سرش آن شانه را به نفر بعدی میداد. وقتی سرگرد وکیلی را صدا میزنند و او آماده رفتن به میدان تیر میشود، شانه را میدهد به ابراهیم یونسی که ظاهرا نفر آخر بود که باید اعدام شود.
ولی یونسی در آخرین لحظه، به خاطر صدماتی که در جنگ دوم جهانی دیدهبود، تحت فشار بینالمللی از اعدام نجات پیدا میکند و این شانه در دستش میماند. همانی که به پیروز اهدا میشود پس از دهها سال از مرگ پدر.
پروانه!
پندار خمارلو به یاد میآورد که پروانه فروهر معلم تاریخ مدرسه فرهاد بود. از جدیت او و روش تدریس خاص او سخن میگوید. تاکید میکند که اگر او معلم تاریخ مدرسه نبود، معلوم نبود بچهها رغبتی به درس تاریخ نشان دهند. این یادآوری را هارون یشایایی ادامه میدهد و به یاد میآورد که با پروانه در دانشگاه همکلاس بوده و یادش هست که چقدر به تاریخ ایران عشق میورزید.
میگوید تاریخخواندن با پروانه حتما میتوانست مفید باشد. محیط طباطبایی هم اشاره میکند که کتاب درسی تاریخ آن سالها را پرویز ناتل خانلری نوشتهبود و مفاد خوب و سادهای داشت.
بعدها به ویژه از سال 1340 به بعد، اصولا، سیاست درسی حکومت تغییر کرد. کتابها هم به مرور یکدست و مطابق خواستها و سیاستهای حکومتی شدند.
از آن به بعد فقط ابتکار عمل معلمها میتوانست کلاس درس را جذاب کند یا خستهکننده. محیط بر این نکته اشاره میکند که «کتاب درسی» و «برنامه درسی» دو مقوله جدا از هم هستند.
در شرایطی که کتاب درسی در تمام نقاط کشور و در تمام مدرسهها یک سان است، برنامه درسی آن مدرسه است که اهمیت پیدا میکند. برنامه درسی مدرسه فرهاد خاص بود.
عشق مادرانه!
مرجان یشایایی به این نکته در مستند اشاره میکند که از توران میرهادی یک قهرمان و مدیر خشک و رسمی نساخته. او در این مستند، مادر هم هست.
بسیار عاطفی هم هست. در عین حال که بیانیه ضد جنگ برای خودش صادر میکند ولی رفتاری مادرانه با مردم دارد. او از رابطهاش با محسن حرف میزند از منش و زیباییهای رفتاری شوهرش میگوید.
تورانخانم در این مستند کاملا واقعی و زمینی است. این حرف مرجان یشایایی را یکی از مخاطبان بهانه قرار میدهد و از کارگردان میپرسد آیا در طول مصاحبه با توران وقتی صحبتاز غرقشدن فرزندش یاشنیدن خبرمرگ برادرش میشود، گریه نمیکند؟
کارگردان میگوید نه، شاهد گریه او نبوده. متاثر میشده، ولی گریه نمیکرد. اما یکی از مخاطبان عقیده دیگری دارد و میگوید «توران خانم حتما گریه هم میکرده. اگر کسی گریه نکند، بزرگ نمیشود! بهتر است بگوییم اگر کسی جرات گریهکردن نداشتهباشد بزرگ نمیشود و تورانخانم آدم بزرگی بود!»
ظاهرا این حرف مورد تایید خانواده هم هست. پندار خمارلو تایید میکند که مادرش بارها در کنج خلوت خود گریه میکرده.
او همچنین به یاد میآورد که وقتی مادر مرد، در میان ماترک او چمدان کوچک آبیرنگی بود که درون آن تمام لباسها، وسایل و حتی بریدهروزنامههای مربوط به کاوه تمیز و مرتب چیده شدهبود. عجب زنی بود!
تصاویر زیبا
یکی از مخاطبان به تصویر زیبایی از فیلم اشاره دارد. آنجا که توران میرهادی موضوع اولین نمایشگاه کتاب در سال 1337 را میگوید و در مستند بهجای دیدن تصاویر آن نمایشگاه حرکت دوربین را در خیابانها و شکار ویترین کتابفروشیها را میبینیم. انگار میخواهد بگوید نمایشگاه واقعی و بزرگ کتاب در جایجای شهر گستردهاست. همینطور نمایش پلکان معروف ساختمان شورای کودک که برای بسیاری از روشنفکران و نویسندگان پلکان بسیار آشنایی است و خانم میرهادی صدها بار این پلهها را بالا رفته و پایین آمده.
همینطور سکانسی که توران از محسن حرف میزند. تصاویر نشان میدهد انگار چیزی زیر زبانش هست ولی از دهانش بیرون نمیآید. انگار میخواهد از عشق سخن بگوید ولی به جای واژه عشق از واژه محبت و شرافت و صمیمیت استفاده میکند.
انگار توران میخواهد به ما بفهماند که عشق او و محسن آنی نیست که در بازار شهر جار بزند. این عشق مال شخص خود او و محسن است و رازی است بین آنها و دیگران را راهی به درون آن نیست.بههرحال فیلم ساده، صمیمی و زیبایی بود از غلامرضا کتال که در هفتمین سال درگذشت تورانخانم دیدیم.
ممنون جناب مهندس مرباغی از شما و همکاران محترم و از خانواده خانم میرهادی و جناب آقای کتال و گزارش بسیار دقیق و مبسوطی که حضرتعالی مرقوم فرمودید . فیلم بسیار تاثیر گذار و آموزنده بود . همچنین حضار گرامی نیز مطالبی بسیار خوب و در شأن مستند ارائه داشتند. از همه متشکرم . موفق باشید
مشی توران میرهادی کاملا قابل اجرا برای مدارس ایران است، شاید بتوان گفت بخشی از آن سرمشق مدرسه صبح رویش، برای بچه های بی بضاعت قرار گرفته است. که در آن رفاغت سعی میشد جای رقابت بنشیند.