شصتونهمین شب فیلم/ 3 خرداد 1402 خورشیدی
«این فیلم در سال 1385 ساختهشد. قصه جالبی دارد. دوستان گیلانیام مرا دعوت کردهبودند آن دیار. آنجا فیلمی دیدم به نام «پرنیان». فوقالعاده بود. دنبال کارگردانش گشتم و بدینترتیب با ارد عطارپور آشنا شدم.
در آن روزها او برنامه ساخت بیست فیلم برای بیست شب تلویزیون داشت. تعدادی از این فیلمها در حوزه محیطزیست بود. تصمیم گرفتیم درباره روددره-های تهران کار کنیم. رفتیم دنبال اسناد و مدارک. از جمله طرح جامع تهران. چیزی پیدا نکردیم. مسیرها را رفتم و بیش از هزارتا عکس گرفتم. دوستانی هم کمک کردند. محمدرضا حائری مشوق خوبی برای این فیلم بود. در پژوهش و گفتار متن هم همراه بود.
دو متن گفتار تهیه کردیم: یکی با زبان فلسفی و فاخر، که محمدرضا حائری نوشت و دیگری از زبان آب، که باید یک خانم میگفت. آن را من نوشتم.
نخستین نمایش فیلم بهصورت خصوصی در مقابل تعدادی از معماران و شهرسازان بود. با همراهی سهراب مشهودی. حدود چهل نفر. استقبال خوبی شد.ضمن آنکه برای تعدادی از حاضران موضوع تازگی داشت».
اینها صحبتهای فرهاد ورهرام در ابتدای نشست بعد از تماشای فیلم «گذر شهر بر آب» است در شصت و نهمین شب فیلم خانه اردیبهشت اودلاجان. این فیلم را ارد عطارپور تهیه کرده. ورهرام میگوید خیلی جذاب میشد اگر چیزی مثل قایق کوچک میداشتیم و کسی بر آن مینشست و مسیر بسیار پر افتوخیر مسیر رود را با او میگرفتیم، ولی کار خطرناکی بود، ضمن اینکه چنین قایقی هم نداشتیم.
مسیر از مقابل کاخ جوانان تجریش شروع میشود و تا صیاد شیرازی میرسد و بعد هم ادامه مییابد. «در هرحال، وقتی فیلم ساختهشد، در آن زمان، مورد اقبال محیط زیستیها قرار گرفت که البته مغتنم بود»
چه منظری میشد اگر. . .!
مخاطبان فیلم علاقمندند شکل عمومی روددرههای شهر را بدانند. کارگردان آرزوی قشنگی را به زبان میآورد: «تصور کنید در شمال تهران در ارتفاع مثلا هزارمتری ایستادهایم و داریم زمین زیرپایمان را که شهر تهران است تا دشت ورامین تماشا میکنیم! پنج رود از ارتفاعات شهر سرچشمه گرفته در جاهایی به هم وصل میشوندو نهایتا به دشت میرسند.
همهشان در میان درختان سربهفلککشیده و زیبا. هرکدام انگار کریدوری سبز که در میانش آب زلال چشمههای رشتهکوه البرز جاری است. تصورش هم زیباست. ولی حالا بهجای این تصویر خیالی، در واقعیت زمینی، چه منظری داریم؟ اگر با این روددرهها درست برخورد میشد، امروز ما تهران بسیار زیباتری میداشتیم».
برای مخاطبان، خط پایان آبهای جاری در این رود یا روددرهها هم جالب است. ورهرام در این مستند به خوبی به این کنجکاوی جواب میدهد.
آبهای زلالی که از چشمهها و درههای شمال شهر راهشان را به جنوب شهر میکشند، در انتها، شیرابه هستند نه آب. سیاه و مسموم. و تاسفبار اینکه همین شیرابهها هستند که مزاع صیفیجات و باغهای ری و ورامین را سیراب میکنند. اغراق نیست اگر گفتهشود سبزیجاتی که در این مزارع به عمل میآید، عموما مسموم با این شیرابهها هستند و ما آنها را میخوریم.
نشانیهای گویاتر!
تعدادی از مخاطبان علاقمند هستند مسیر روددرهای که در مستند هست برایشان نشانهگذاری میشد. حتی اگر با زیرنویسهایی در هر تصویر نقاط مختلف. کارگردان، ضمن آنکه این پیشنهاد را مقبول میداند، توضیح میدهد چون خودش چندبار تمام این مسیرها را رفتهو در کنجوگوشههایش دقت کرده، چنان برایش جا افتاده که انگار مخاطبان هم با مسیر آشنا هستند.
او به تجربههای تازهترش هم اشاره میکند: «دو هفته پیش رفتهبودم چرمشهر. دیدم در مسیر این شیرابهها گودال بزرگی کندهاند و شیرابه را در آنجا جمع میکنند و سپس بین کسانی که طالبش هستند تقسیم میکنند! انگار حقآبه است! در گودال جمع میشود و به مزارع ورامین و قرچک انتقال داده میشود!»
دوستان عزیز، آب و مساله آب هنوز هم مساله اول کشور است. شاید به همین خاطر است که یکی از مخاطبان ازکارگردان میپرسد «آیا نمیشود در مستند پس از گزارش وضعیت موجود، راهحلهایی هم پیشنهاد شود» که جواب کارگردان بسیار روشن است: «نه، وظیفه مستندساز این نیست که راهحل نشان دهد. درست است که مستندساز حساسیت بیشتری نسبت به برخی مردم دارد، ولی این حساسیت مجوزی برای قضاوت یا ارائه راهحل نیست. مستندساز باید خوب نشان دهد و دروغ نگوید. همین.
حتی نباید دنبال این باشد که آیا فلان آدمها یا گروهها از مستند استقبال میکنند یانه». در اینجا، ارد عطارپور، تهیه کننده اثر، توضیح کوچکی درباره منش حرفهای فرهاد ورهرام دارد: «ورهرام توجه نمیکند به اینکه فیلم طوری ساخته شود که مخاطب زیاد داشتهباشد. ترجیح میدهد هر آنچه که هست را درست نشان دهد.
تلاش نمیکند صرفا بهخاطر دیدهشدن کشش ایجاد کند. میکوشد حرف درست بزند. «تاراز» که حاصل پژوهشی درازدامن است، واقعا شاهکار است. این یک حکم مهم است که «مستند با دیدن شروع میشود».
استعاره شهر یا تهران؟
مخاطبی ضمن تقدیر از کارگردان بخاطردقت و توجه خاصی که در تکتک پلانها و سکانسها داشته، به این نکته اشاره میکند که گویا سرنوشت آب در این فیلم سرنوشت شهر هم هست.
آب، کاملا زلال و پاک وارد مسیر میشود و در انتها کثیف و مسموم به دشتهای جنوب شهر میرسد. گویی تصویر خود شهر است که همهچیز را به آلودگی میکشاند. اما نکته مهم و حساس این است که آیا این استعاره درباره تهران است یا درباره شهر بهصورت عام! اگر مصداق شهر به صور عام باشد، چنین میتواندباشد که کارگردان روستا را در برابر شهر قرار میدهد. کلیشهای نه چندان زیبا.
کارگردان، صریح و روشن اعلام میکند که اصلا ضد شهر نیست و اگر اول و آخر سرنوشت آب را در این فیلم استعاری بدانیم قطعا و فقط مصداق تهران است نه شهر. شهر، با هر دید و نگاهی، بالاخره مرحلهای تکاملی نسبت به روستا در زندگی بشر است.
تهیهکننده یا کارگردان؟!
خوشبختانه، در نشست این فیلم چهرههای موجه و شناختهشدهای از سینما و مستند حضور داشتند و به این خاطر، طبیعی بود که با تنها یک سوال از طرف یک مخاطب، بحث تهیهکننده و کارگردان و رابطه این دو باهم در سینمای داستانی و مستند ایران مطرح شود.
پرسش یکی از مخاطبان از عطارپور این است: «به عنوان یک تهیهکننده کار با فیلمسازی چون ورهرام که حاضر است از تمام جذابیتهای رایج در مستندها بگذرد، آیا، راحت است؟ چگونه کنار میآیید؟» پاسخ ارد عطارپور این است:«من خودم هم حاضرم از جذابیت بگذرم، ولی اثرم عمق داشتهباشد.
کارهای ورهرام هم چنین عمقی دارند. آثار او نشان میدهد با چه فیلمساز دوراندیش، عمیق و با حوصله طرف هستیم». هارون یشایایی هم در جلسه حضور دارد. او تهیهکننده آثار بسیار شاخصی در سینمای ایران است. مثل «اجارهنشینها»، «ناخداخورشید» و «هامون».
فضای جلسه او را هم وارد بحث میکند. میگوید: «به گواهی کسانی که با من کار کردهاند، هیچوقت هیچ مشکلی با کارگردان نداشتهام. موضوع جایی پیچ میخورد که تهیهکننده فقط سرمایهگذار است. پول میدهد و میرود دنبال کارش.
ولی روش درست این است که تهیهکننده جزئی از مجموعه عوامل فنی و اجرایی فیلم باشد نه فقط سرمایهگذار.
در این روش، تهیهکننده شخصیت مستقل خود را دارد و یکی از اعضای فیلم است. کار تهیهکننده چوب لای چرخ کارگردان گذاشتن نیست. همراهی با اوست».
نگاه به آینده!
مستند «شهر بر گذر آب»، در کنار نمایش تمام ظلم و ستمی که بر آب میرود، نگاه سفید و روشنی به زندگی دارد. در گوشهگوشه فیلم نشانههایی از زیبایی زندگی را شاهدیم.
مثلا، جالب است که هرکجا که پرندهای در برابر دوربین فیلمساز قرار میگیرد، ورهرام رهایش نمیکند. روی آن زوم میکند. انگار باهاش خوشوبش میکند و ادای احترام میکند. بیتوجه و ساده از کنارش نمیگذرد.
کارگردان این نگاه مخاطب را تایید میکند و توضیح میدهد که سرنوشت آب از شمال تا جنوب تهران، نه تقصیر طبیعت است و نه تقصیر پرنده. در کنار تعریف پلشتی نباید چشم بر زیبایی بست.
«ضمن آنکه، داستان این آب، در واقع، آیینه رفتار مردم تهران است. مساله فقط به مدیریت و شهرداری تمام نمیشود. در فیلم میبینیم که وانتی بارش را از پل بالای مسیل به داخل آب خالی میکند.
این دیگر به فرهنگ عمومی جامعه برمیگردد. نیاز توضیح ندارد. من به عنوان یک مستندساز حق نداشتم چشم بر رفتار ناشایست هموطنانم ببندم. نمیتوانستم.
کدام تهران؟
فرهاد ورهرام علاقمند است اعلام کند «تهران برای من آن کافه و تریاهای عباسآباد و ونک و شمیران نیست، آن تهرانی نیست که چندین سال است مترو دارد ولی فرهنگ مترو در آن رسوخ نکرده.
تهران از دید من همین آلودگیهاست. تهران از دید من همه این آشفتگیها است. به باور من تهران هنوز یک شهر نیست.
تهران قبلاز انقلاب، کمکم به سویی میرفت که انگار مال طبقه متوسط است. الان شهر مال کلان- پولدارها و فقیران است. در آن سالها تهران شهری برای قدمزدن بود. الان نیست.
توی پارک رفتن و قدمزدن اصلا به معنای پرسه و گامزدن در شهر نیست. تهران آرامش لازم برای عموم مردم را ندارد. در ایران، شاید بشود اصفهان را تنها شهر قابل تحمل دانست.
حتی شهرهایی چون یزد هم شهر به آن معنا نیستند. یزد مثل یک شهرک سینمایی شده. با کوچه پسکوچههای پیراستهشده و تروتمیز و البته کاهگی».
در برابر این نگاه ورهرام، یکی از مخاطبان اشاره میکند به تعداد و ترکیب جمعیت در پیش و بعد از انقلاب. این آشفتگی شهری را هم یکی از تنایج چنین افزایشی میداند، شاید. بالاخره، طبیعی است نگاه و باور افراد نسبت به سالهای پیش و پس از انقلاب باهم متفاوت باشد. آنچه که مهم است این است که امروز تهران آرامش و تعادل لازم را ندارد.
تصویر آخر
در جایجای فیلم تصاویری هست که تاملبرانگیز هستند. مثلا تصاویر کارگران و بیچارگانی که در مسیر رود در میان مسیل و شیرابهها ایستادهاند و زباله و آشغال بازیافتی را از آب میگیرند.
انگار آب وظیفه دارد این مواد قابل بازیافت را که وسیله معاش این بیچارگان است، از آن ور شهر با خود حمل کند و به منتظران بسپارد. کمک طبیعتِ هرچند آلوده به بینوایان شهری. این نگاه مثبت و درست به آینده شهر، در بخشهای دیگر فیلم هم هست.
کارگردان تصویر بسیاری زیبایی در انتهای فیلم دارد. دریاچهای در میان نیزارهای دشت ورامین، آبی و صاف و زلال.
آب میگوید: «به انتهای خط میرسم، نیزارها آشغال و زباله را از تنم پاک میکنند و من دوباره صاف و زلال میشوم». تصویر آب در این صحنه بسیار آرامبخش و دلنشین است.
آفتاب بر آن میتابد و موجکهای کوچکی که با نسیم در سطح آب شکل میگیرد، بافت آن را لطیفتر میکند. این تصویر نشان میدهد نگاه کارگردان به انتهای خط سیاه نیست.
اگر آن مخاطب انتظار داشت که چرا در یک اثر مستند نمیتوان راه حل نشان داد، با دیدن این تصویر میتواند آرام گیرد که آینده روشن است. بالاخره راهی پیدا خواهدشد که آب را گل نکنیم. با چنین تصویری است که مستند به نقطه پایان میرسد.
مستند بسیار،اموزنده ای برای مدیران شهری، مهندسین مشاور و…. است.
سلام. نخسته. کاش تهران بودم و ورهرامِ جان و کارِ همیشه کارستانش رو میدیدم و میتونستم الان نظری بدم. بیشتر دلتنگ همدانشجویی عزیزم شدم. جدیِ دوستداشتنی. بهروز جون چراغت تابان.