شصتوهفتمین شب فیلم/ 20 اردیبهشت 1402 خورشیدی
«چنارستان» سومین مستنداز چهارگانه «تهران» است که در خانه اردیبهشت اودلاجان به نمایش درآمد. دو مستند قبلتر «ساعت عمارت خورشید» کارِ ارد زند و «میدان بیحصار» از مهرداد بهزادیان بود.
چهارمی هم «بلدیه» از ارد عطارپور خواهدبود. در ابتدای جلسه گپوگفت درباره مستند، آفریده، کارگردان، گفت فیلم در سال 1392 ساختهشده و امروز احساس میکند چه رویدادهای عجیبی در این ده سال در خیابان ولیعصر افتاده که نیازمند ساخت اثر یا آثاری تازه با موضوع این خیابان است.
«کاش ساده میبود اضافهکردن انضمامی به همین مستند و اشاره به یک دهه گذشته این خیابان، بخصوص اتفاقات یکسال گذشته». البته مخاطبان، عموما اعتقاد داشتند که نباید به این مستند دست زد یا چیزی به آن اضافه کرد.
اگر قرار است درباره اتفاقات جدید ولیعصر کاری شود، بهتر است در قالب مستندی تازه، مثلا با نام «چنارستان 2» این کار را کرد نه تغییر هویت مستند موجود.
مستند وقتی حتی یکبار به نمایش درمیآید، بهنوعی، تبدیل به عمل اجتماعی میشود و دیگر در اختیار سازندهاش نیست که تغییری بدهد یا کمو زیادش کند.
در این رابطه، یکی از مخاطبان میگوید: «با دیدن این فیلم حسی دوگانه به آدم دست میدهد. از یک سو حس خوشحالی از یادآوری و تداعی خاطره و تاریخ خیابان و از سوی دیگر غم از دسترفتن بسیاری چیزها». کارگردان با شنیدن این حرف مخاطب، بهطنز یا به جد، میگوید او خودش هم آدم متناقضی است.
مردم از کارهایش یا خیلی خوششان میآید یا کاملا برعکس. حد میانه ندارد. او به تجربه اخیرش اشاره میکند: «در فیلم تهران از نگاه سیمین، که زیست یک هنرمند را نشان میدهد و اینکه کالبد و محیط چگونه بر زندگی و رشد یک آدم، به ویژه آدمی با حساسیت هنرمند، تاثیرمیگذارد دچار این تناقض شدیم.
چون یکجوری با نوسالژی ترکیب میشود». و اضافه میکند اگر امروز بخواهد آن فیلم را بسازد، باید روایتهای تازهای را در آن بگذارد. از نوستالژی باید کم کند و پژوهشمحور باشد تا گزارشی. اصولا، نگاه نوستالژیک به ماجرا، بر ذهن فیلمساز تاثیر میگذارد و بر نگاه پژوهشی سایه میاندازد. امروز ما بیشتر به مباحث عمیق نیاز داریم.
نقش هنرمند در جامعه
یکی از مخاطبان معتقد است ساخت و نمایش مستندهایی از زندگی و فضای کشور میتواند نقش موثری در اعتلای فرهنگی جامعه داشتهباشد. باوری که کارگردان هم در آن سهیم است. آفریده میگوید: «در سال 90 که طرح را به مرکز سینمای مستند و تجربی پیشنهاد دادم، استقبال نشد. درآن سالها، اصل بر «نه» بود. محدودیتها زیاد بود. هرچه پیشنهاد میدادیم رد میشد. رو آوردیم به فیلمهای درباره شهر و چنارستان در این رابطه بود. خوشبختانه پذیرفتند.
شاید توقع داشتند فیلمی کارتپستالی بشود از منظرها وطلوع و غروبهای شهر! ولی ما توقع دیگری از شهر داشتیم. شاید تصویرهایی که از زمان کودکیام داشتم موثر بود. ما در چهارراه ولیعصر مینشستیم. پایینتر از مغازه بتهوون. همیشه فکرمیکنم شهر درآن سالها زیباتر از امروز بود. نمیدانم چرا این طور فکر میکنم.
شاید به این خاطر که در آن سالها چنارها جوان بودند و هنوز پیر نشدهبودند. از اینجاست که کمی نوستالژی به رگههایی از فیلم رسوخ کردهاست. شاید!»
دقت در انتخاب سند
یکی از مخاطبان یادآور میشود که در مستند و در انتخاب و انتشار سند باید دقت بیشتری بشود. مثلا در این مستند گفته میشود در خیابان ولیعصر، زمانی که کشیدهشد، شصتهزار اصله چنار کاشتند که امروز فقط هشتهزار اصله از آنها باقی مانده.
این عدد و رقم به نظر نمیآید دقیق باشد. اگر در هر دو طرف خیابان با حداقل یک متر فاصله از هم درخت بکارند، باز هم بیش از سی هزارتا نمیشود، بگذریم که اصولا دو درخت معمولا باید بیش از دو متر از هم فاصله داشتهباشند.
کارگردان با پذیرش اصل مطلب، یادآور میشود که این نوع مطالب را از پرونده ثبت جهانی ولیعصر برداشته و به جز این پرونده، داده رسمی دیگری در دست نبود. در ادامه صحبت آفریده، فرهاد ورهرام که در جلسه حضور داشت به برخی نکات اشاره میکند.
نخست آنکه «وقتی پیشنهاد چنارستان به مرکز مستند رسید، برخیها مخالفت کردند ولی ما پشت قضیه وایستادیم و پیشنهاد به تصویب رسید. در آن سالها، موجی از ساخت مستندهای شهری شکل گرفت و در بسیاری از آنها ارد عطارپور به عنوان تهیهکننده نقش خوبی داشت. در مجموع، فیلمهای خوبی هم ساختهشد».
ورهرام در ضمن، به برخی رگهها در این موج اشاره دارد که خالی از لطف نیست. و میگوید طبیعی است که رگههایی از نوستالژی در این فیلمها باشد. او توضیح میدهد که «در آن سالها تقریبا همه این حس را داشتند. برمیگشتند به گذشته که البته بخشی هم واقعیت داشت و بخشی نه. در فیلم چنارستان، مثلا، آفریده از مراسم تاجگذاری شاه تکههایی نقل کرده که ربط زیادی به سوژه فیلم ندارد.
یا نشان دادن خانه پروفسور عدل. اینها نوعی طنازی و نیشگونگرفتن از شرابط حاکم است. غلغلکدادن به بالادستیها. ایرادی هم ندارد. مزه فیلم است». در بسیاری ازمستندهای این دوره، این شیطنت وجوددارد.
نیمرخ تهران
با باور یکی از مخاطبان، خیابان ولیعصر نیمرخ تهران است. ازمیدان راهآهن تا میدان تجریش با سکانسها و بخشهای متنوع و گاه مکمل روبرو هستیم، هم از جهت کالبدی و هم از جهت معاش و اشتغال.
مثلا از میدان راهآهن تا تقاطع مولوی، با صنوفی مواجهیم که معمولا در ابتدای شهرها و اطراف پایانهها هستند. از آنجا تا امیربهادر نوع مشاغل و کالبد بناها تغییر میکند و نشان میدهد با ساکنینی کمی متمولتر سروکار داریم.
از آنجا تا میدن منیریه و از منیریه تا تقاطع سپه، هرکدام ویژگی و منظر خاص خود را دارند. همانگونه که از آنجا تا تقاطع جمهوری با فروشندگان لوازم پزشکی روبرو هستیم و از آنجا تا امیراکرم لباس عروس و . . . همینطور تا میدان تجریش.
از میدان ونک تا تقاطع پارکوی معماری کاملا متفاوتی در جدارهها داریم. عموما درشتپارچه هستند و به جداره نچسبیدهاند. از پارکوی به میدان تجریش هم اصولا معماری شمیرانی را داریم. کاملا متفاوت از معماری بخشهای پایینی.
مشاهده میشود در همین خیابان ولیعصر، از پایین به بالا، ما تمام اشکال معماری و زندگی و معاش شهر را داریم. انگار این خیابان کتابچه راهنمای تهران است.
مخاطب انتظار دارد این تنوع زیستی و کالبدی در مستند مربوط به این خیابان مطرح میشد. هرچند ممکن است واقعا نشود همه وجوه را کامل بیان کرد.
کارگردان، با پذیرش نگاه آن مخاطب، توضیح میدهد «عموم مستندهای شهری که در آن سالها ساخته شد، ازجمله کارهایی که تهیهکنندهاش عطارپور بود، از نگاه من فیلمهای دوره گذارهستند.
نگاهی ویژه به برههای از زمان که نیازهای خودش را داشت. این جامعه بود که این نگاه را به مستندساز میداد. در آن سالها بود که مردم فرصت یافتند مستندهایی متفاوت از نگاه رسمی تلویزیون دولتی ببینند.
بخصوص وقتی آثاری از مستندسازان ایرانی داخل و خارج از کشور را از شبکه بی.بی.سی و دیگر شبکهها ببینند. اما این را هم باید مدنظر داشت که مستند شهری، برخلاف مستندهای مردمشناسی، سابقه و سنت دیرین ندارد».
بحران هویت در مستند و سینمایی
فرهاد ورهرام، در تایید حرفهای هادی آفریده، به این پرسش میرسد که «چقدر شهر مدیدن سینمای داستانی و چقدر مدیون سینمای مستند است؟».
پرسش ورهرام پرسش بسیار مهمی است. چون در سینمای داستانی انگار شهر وجود ندارد. او میگوید «سالها پیش میخواستم فیلمی با موضوع شهر بسازم.
در مورد تهران. خواستم از فیلمهای داستانی کمک بگیرم. چندصد فیلم دیدم.
از «جنوب شهر» غفاری تا به امروز. نشد که تصویر و روایتی درست پیدا کنم. مستند ناتمام ماند. در فیلمهای داستانی شهر هویت ندارد. انگار رو هوا است.
تعداد محدودی از آثار سینمایی هست که در آنها شهر را میشود دید. مثل آثاری از امیر نادری و بهرام بیضایی. یا مثلا فیلم کندو از فریدون گله. اینها بسیار کم هستند.
این در حالی است که در سینمای مستند آثار بسیاری با موضوع شهر و بهویژه تهران ساختهشده.
فیلمهای زیادی ساختهشده که ممکن است برخی از آنها کیفیت ساختاری فیلمسازی نداشتهباشند. ممکن است خوب باشد یا ضعیف. به هر رو، اینها امروز سند هستند.
مهم آن است که بخشی از قصهها و غصههای تهران را نقل میکنند و به همین خاطر تبدیل به سند میشوند و با ارزش هستند.»
انتظاراتِ بیشتر!
به اعتقاد یکی از مخاطبان، «از فیلم مستند انتظار بیشتری هست تا فیلم داستانی.
مثلا در چنارستان ما با فیلمی مواجه هستیم که وجوه سیاسی خیابان ولیعصر را بیان میکند در حالی که این خیابان وجوه بسیار زیاد و متنوع دیگر هم دارد. اگر قرار است پیدایش و رشد خیابان را بیان کنیم، باید همه جوانب را ببینیم».
این گفته مخاطب چندان مورد قبول کارگردان نیست. از دید او «اگر قرار باشد همه وجوه یک خیابان، مثل ولیعصر، به تصویر کشیدهشود، اثر ساختهشده چندین ساعت زمان خواهدداشت.
هر کارگردان و مولف، دیدگاه خودش را دارد و بر اساس حساسیتی که به وجهی از وجوه یک خیابان دارد فیلم میسازد. اثر هنری ساختار دائرهالمعارفی ندارد.
بنمایه و ایده خاصی را بیان میکند. حتی یک ایده واحد را ممکن است کارگردانان مختلف به روشها و اشکال مختلف بسازند.
بنابراین، نباید انتظار داشت که یک اثر درباره مثلا خیابان ولیعصر تمام وجوه این خیابان را بیان کند.
اصلا امکانپذیر نیست. منطقی هم نیست». آفریده پس از این توضیح کلی، درباره چنارستان هم موضوع مشخصی را بیان میکند: «ابتدای فیلم جهان فیلم را به بیننده میگوید.
یک راوی داریم که قرار است از پایین تا بالای خیابان همراه کارگردان برود و خاطرات جمعی مردم را بشنود و نقل کند.
پس قرار نیست تاریخ را روایت یا بازخوانی کند. به همین خاطر ما خیابان را به چند بخش تقسیم کردیم. در بخشی از خیابان اتفاقات سیاسی زیادی افتاده، در بخشی دیگر فضا و حالوهوای تفریحی حاکم است.
و در بخش دیگر، موضوعی دیگر. خیابان آنقدر گسترده و چندوجهی است که نمیتوان همه را در یک ظرف جمع کرد و روایت واحدی به دست آورد.
منابع گمنام!
در این نشست در صحبت از منابع و اسناد برای ساخت فیلم، به یک منبع جالب و گمنام اشاره شد.
به گفته هادی آفریده و فرهاد ورهرام، قبل از انقلاب، بهویژه قبل از آنکه تلویزیون تبدیل به وسیلهای عمومی در خانهها شود، وزارت فرهنگ و هنر که اسامی مختلف در دورههای مختلف داشت، کلیپهای خبری کوتاهی ازمثلا پیشرفتهای کشور میساخت که در سالنهای سینماهای کشور پیش از نمایش فیلم اصلی نمایش داده میشدند.
معمولا حدود ده دقیقه. این کلیپهای تبلیغاتی، امروز یکی از منابع اطلاعاتی درباره آن دوره است. البته که باید از تاثیر تبلیغی آنها برحذر بود و به دادههای مکانی و آماری آنها بسنده کرد.
در انتهای این نشست. خواست عمومی مخاطبان این بود که مستندهای زیادی درباره تهران ساخته شود. مثلا درباره خیابان انقلااب یا میدانهای شهر تهران. و البته با نگاهی عمیقتر و پژوهشیتر. انشاالله.