نودونهمین شب فیلم/ 13 دی ماه 1402 خورشیدی
«مرثیه گمشده» بهروایتی، زیباترین مستند زندهیاد خسرو سینایی است. سال ساخت آن را 1363 اعلام کردهاند ولی میدانیمکه بیش از شش سال طول کشید تا اثر برای نمایش آماده شود. فیلمی که جزو افتخارات جهانی سینمای مستند ایران است و جوایز بسیاری هم از جشنوارههای مختلف جهانی گرفته و به پاسِ ثبت و بازآفرینی واقعه مهمو دردآور کوچ اجباری صدهاهزار لهستانی در کوران جنگ، نشان «صلیب لیاقت» را هم از دولت لهستان نصیب کارگردان کرده. این مستند بین دو ژانر شاعرانه و گزارشگری سیر میکند. هرچند یکی از مخاطبان معتقد است که این مستند در حوزه «مستند درام» قرار دارد. و مخاطب دیگری معتقد است مستند درام بر مبنای سناریویی که کارگردان نوشته ساخته میشود ولی در این مستند موضوع فیلم یک رویداد واقعی است و کارگردان در بهوجودآمدنش هیچ نقشی نداشته. بدین ترتیب بیشتر گزارشگریِ شاعرانه است تا درام. این نکته را هم باید درنظر داشت که اگر سکانسهایی از فیلم به نظر تکراری میآید، به خاطر تاکید کارگردان بر موضوع مورد نظر است نه اشتباه در تدوین. کارگردان میداند چه میگوید.
یهودیهای لهستانی!
هارون یشایایی، معتقد است «در این مستند از منابع و اسناد بسیار متنوع و کمیاب استفاده شده که یکی از نقاط قوت فیلم است. از نظر محتوا هم ارزشهای والا و مهمی را ارائه میکند. وقتی لهستانیها به ایران میآیند، با آن شرح مرارتها که در مسیر قبل از ایران کشیدهاند، مورد استقبال و مهماننوازی عمیق ایرانیان قرار میگیرند.
این در شرایطی است که ایران درگیر مسایل حاد داخلی بود و جنگ جهانی ایران را هم شدیدا تحت تاثیر قرار دادهبود. با همه اینها آوارگان لهستانی در شرایط مطلوب اسکان داده شده و پذیرایی مناسبی هم از آنها شد. به گونهای که تقریبا همه آنانی که خاطرات خود از اقامت اجباری در ایران را نوشتهاند، از آن دوره به نیکی یاد میکنند.
تعدادی از اینها در ایران ماندندو برخی هم با ایرانیها ازدواج کردند. این مستند مدرک مهمی از مهماننوازی ایرانیان است بیآنکه حرفهای درشت و شعاری بزند». یشایایی پس از بیان این ویژگیهای فیلم، به یک نکته مهم هم اشاره دارد. میگوید «در میان این آوارگان، 1200 نفر یهودی هم بودند. یهودیانی که بسیار مقید به آیین و مناسک بودند.
نخستین چیزی که میخواستند کنیسه بود. و در همان ابتدای ورود توانستند در تهران کنیسه زیبایی با معماری لهستانی بسازند که در خیابان سی تیر قرار دارد و از جاذبههای فرهنگی آن خیابان به شمار میآید. در همان خیابان دو کنیسه دیگر هم وجود دارد ولی معماری کنیسه لهستانیها آن را از بقیه متمایز میکند.
هنوز هم تعداد اندکی از لهستانیهای ایران به این کنیسه سر میزنند و آیینهای خودرا برگزارمیکنند». یشایایی به یک نکته دیگرهم اشاره دارد: «رسم لهستانیها آناستکه در کنیسه، زنها و مردها در کنار هم مینشینند ولی در کنیسههای ایرانی، زنان و مردان جدا از هم قرار میگیرند. از قبل چنین بوده و امری تاریخی است».
گورستانهای لهستانیها!
یکی از حاضران که مستندساز است و خود را شاگرد خسرو سینایی میداند و در «عروس آتش» دستیار بوده، معتقد است «این فیلم در آن زمان که ساختهشد و به نمایش درآمد، کاری بزرگ بود و داده و اطلاعات بسیار مهمی را به بینندهها منتقل کرد. اما اگر استاد سینایی امروز میبود شاید اطلاعات بیشتری را در فیلم میگنجاند و در مقابل برخی سکانسها مثل نمایش گورها را کوچکتر میکرد. این مخاطب معتقد است در فضای فرهنگی و هنری امروز، جای سینایی واقعا خالی است.
او چهره نیرومند سینما بود. علاوه بر آن استاد نظم و دقت در کار بود. از کیفیت غذای گروه و عوامل فیلم تا دکوپاژ دقیق صحنه، همه و همه، تحت نظارت دقیق او بود». از دید این مخاطبِ هنرمند، خسرو سینایی پشتوانه علمی و هنری نیرومندی داشت و ترکیب متن و نور و موسیقی و تصویر در کارهای او کاملا یگانه و مستحکم است.
این نکته را مخاطب دیگری به زبانی دیگر، درباره مستند «مرثیه گمشده» میگوید. «هنرمند باید بتواند و بخواهد آزادانه و راحت حرفش را بزند. خسرو سینایی، متاسفانه در فیلم «گفتگو با سایه»که با موضوع صادق هدایت ساخت، این آزادی را ندارد. صرفنظر از چند سکانس خیلی زیبا، در اغلب سکانسها و پلانها، انگار این خسرو سینایی نیست که حرف میزند.
انگار دیگرانی به او دیکته میکنند یا او را تحت تاثیر قرار میدهند. در صورتی که در مستند مرثیه گمشده ما خسرو سینایی را به کمال و جلال میبینیم. خسرو سینایی این است نه گفتگو با سایه». این مخاطب گریزی هم به اوضاع گذشته و حال میزند و منش مهماننوازی ایرانیها در آنسالهای سخت جنگ را بسیارمهم و ستودنی میداند. میگوید «کاش امروز هم روحیه و منش آن سالها را میداشتیم».
سینایی در آکادمی وین
فرهاد ورهرام اشاره میکند که «خسرو سینایی در یک خانواده نسبتا مرفه به دنیا آمد. پدرش پزشک بود و او در نوجوانی به اروپا رفت و در آکادمی وین ثبت نام کرد. در رشته موسیقی و سپس سینما. این آکادمی یکی از پنج آکادمی معتبر هنری جهان است.
پذیرش هنرجو را از طریق آزمون و کنکور انجام نمیدهد بلکه داوطلب باید یک اثر سینمایی را ببیند و تحلیل کند. در صورتی پذیرفته میشود که تحلیل و تفکر سینمایی او مورد پسند و قبول آکادمی باشد.
طیاب هم در این آکادمی آموزش دید. اینها در اوج درخشش آکادمی وین در آنجا درس خواندند. سینایی وقتی برگشت ایران، شروع به ساخت فیلم کرد. هم مستند هم داستانی. اما، شاید بشود گفت تنها اثر او که انطباق دقیق با آموزههای آکادمی وین دارد، همین مستند «مرثیه گمشده» است. در حالیکه برخی آثار او چندان تطابقی با استانداردهای بالای سینما ندارند.
در این میان، شاید «گفتگو با سایه» را بشود ضعیفترین اثر خسرو سینایی دانست». ورهرام به نکات دیگری هم اشاره دارد. میگوید «آمدن لهستانیها به ایران، علاوه بر مسائل انسانی و مهماننوازی، وجوه دیگری هم دارد.
از جمله تاثیر مهمی که آنها بر موسیقی، از جمله موسیقی مجلسی گذاشتند. به جرات میشود گفت تا قبل از آمدن لهستانیها به ایران، ما اپرا و باله نداشتیم. کنسرت به مفهوم واقعی نداشتیم. این ها را ما از آنها یاد گرفتیم. سینایی علیرغم نشاندادن حضوروفعالیت این آوارگان در این حوزهها، آن را برجسته و تبدیل به موضوع مستند نمیکند.
یا اتفاقاتی که در نیوزیلند میافتد و خیلی موضوعات دیگر. سینایی موضوع کار را انتخاب کرده و به حاشیه نمیرود. اصل حرف او تقابل مهماننوازیو رابطه انسانی با خشونت در کوران جنگ است. همین. او میخواهد وجه انسانی و دوستی را در این ماجرا مطرح میکند. نه بیشتر»
نگاه شاعرانه
یکی از مخاطبان معتقد است سینایی اصلا قصد نداشته یک اثر خبری در حد گزارشهای تلویزیونی بسازد. او روایتی شاعرانه از یک رویداد دارد. این روایت را چنان موثر بیان میکند که لطف و زیبایی رفتار انسانی در برابر ذات جنگ و خشونت آن قرار میگیرد. صحنه چرخیدن و گشتن آلبوم عکس در میان لهستانیها و بالای سر آنها در مراسمی پس از سی سال، بهگونهای است که انگار کتاب مقدسی است و مردم برای تبرک تلاش دارند دستی به آن برسانند.
چنین صحنههایی در فیلم بسیار زیاد است. مثلا، در چند سکانس عکسهای آرشیوی داریم که لهستانیها را مثلا در بالکن عمارتی در اصفهان نشان میدهد. سپس این عمارت را زمانی که دیگر کسی در آن نیست. همینطور عکس آرشیوی آوارگان در درگاه و زیر گنبدخانه مسجد شاه اصفهان و سپس همان فضا بدون این آدمها.
چنین تصاویری چنان زیبا و محکم نقش و تاثیر انسان بر محیط را بیان میکند که بینظیر است. گذشته از اینها، فیلم اصلا سیاه و تلخ نیست. زندگی در آن میجوشد. در جای جای فیلم نشاط و شادمانی را در چهره و رفتار مردم مشاهده میکنیم. هرچند روایت تکراوی قصه، خانم آنا بوکوفسکایا، گاه بسیار تلخ و ناراحتکننده است.
ولی ما آوارگان را میبینیم که میکوشند راهی برای کار و زندگی، هرچند موقت در ایران پیدا کنند و از زندگی انگلی خلاص شوند. آنها تروپ تئاتری تشکیل میدهند، موسیقی کارمیکنند. در بیمارستان ودرمانگاه به همدیگر کمک میکنند.
انگار تنها هدف خود را شکست آثار جنگ میدانند. در این رابطه، یک نکته نهچندان نهان هم در مستند هست. ما این آوارگانرا نه در عکسهای آرشیوی و نه در هیچ تصویر دیگر، درمانده و بدبخت نمیبینیم. معمولا آراسته هستند و تمیز. نه اینکه عکس و فیلم از روزهای سخت و درماندگی این آوارگان وجود ندارد، ولی سینایی نخواسته این انسانهای شریف را در آن وضعیت نشان دهد. این یک نکته مهم و از ارزشهای فیلم است.
آب و مگس!
خسرو سینایی در این مستند بسیار دقیق و زیبا فضای لازم هر سکانس را از کار درآورده. نخست آنکه در تمام فیلم جنگ را و فضای سنگین آن را حس میکنیم. سرودهای رزمی و ملی و انواع افکتهای صوتی ما را به فضای آن سالها میبرد. و وقتی در انزلی با آن عکاس پیر حرکت میکنیم، تقریبا در تمام صحنهها باران داریم.
نه گورها را خشک و در زیر آفتاب میبینیم نه دیگر فضاها را. در این مستند، انزلی واقعا انزلی است. گورستان واقعا گورستان است. هرچند این گورستان اصلا انرژی منفی نمیدهد. ولی گورستان است نه پارک. سینایی حتی فضا و حس فضا را در تکگویی خانم آنا هم منتقل میکند. او دارد با دوربین حرف میزند در حالیکه مگسی سمج مرتب بر صورتش مینشیند و کلافهاش میکند.
هرچند او رشته کلام را قطع نمیکند و ادامه میدهد. انگار مگس همان آثار جنگ است و باید با آن کنار آمد ولی زندگی را هم نباید پس زد! مهارت و دانایی سینایی استکه میتواند با سادهترین شکل چنین موضوع مهمی را منتقل میکند. شاید با همین تفکر است که سینایی فعالیتهای هنری و مراسمها و مهمانیهای آنها را خیلی ساده و برجسته نمایش میدهد. رقص و آوازخوانیشان را نشان میدهد و شادمانیشان را. این همان وجه زندگی مدرن این آدمها است. اصلا قصد مظلومنمایی ندارند. مظلومیت را فخر نمیدانند.
نهایت تلاشرا میکنندولی زانو نمیزنند. در صحنهای از فیلم، که پسر آنا پشت پیانونشستهو با ساز آو مادرش آواز اپرایی میخواند، پرسشگر میپرسد،هرگز قصه روزهای آوارگی مادر را از او پرسیده، او جواب میدهد نه.میپرسد چرا؟ میگوید چون مربوط به گذشته است. میپرسد فکر نمیکند ممکن است دوباره چنین اتفاقاتی بیفتد؟ جواب میدهد نه.
این پرسش و پاسخ ممکناست از دید برخیها شکل بازجویی از جوان داشتهباشد، ولی بهخوبی فرهنگ متمدن آنها را نشان میدهد که علاقمند نیستند در گذشته بمانند و برایش گریه کنند. آینده را میجویند. حاضر نیستند ذهنشان را درگیر مصیبتی کنند که ممکن است در آینده اتفاق بیفتد یا نه. بدینتریب، سینایی با احاطه به فرهنگ مدرن اروپا، تصویری از آدمهای کوشنده را ارائه میکند که نگاهشان به آینده است. نگاهی مترقی.آخرین صحنههای فیلم گردش آنا بوکوفسکایای پیر است با نوهاش در گورستان. اینبار دنبال گور پسرش، بابای این کودک، است که بر اثر سکته فوت کرده.