صدویازدهمین شب فیلم/ 5 اردیبهشت ماه 1403 خورشیدی
حبیب باوی ساجد، کارگردان مستند «قلمرنج» که در یکصدویازدهمین شب فیلم خانه اردیبهشت اودلاجان به نمایش درآمد. در جلسه گفتوشنید پس از تماشای فیلم حضور نداشت. او اهل و ساکن اهواز است و معمولا کاری با تهران ندارد. به گفته فرهاد ورهرام، «باوی اهل ادبیات است و قصهنویسی. ارتباط خوبی با شاعران و قصهنویسهای عرب منطقه دارد.
از لبنان و عراق و مصر. گرایش نیرومند فیلمسازی دارد و مستند محکمی با موضوع جنگ ساختهاست.» ورهرام از برخی برنامههای باوی هم خبر دارد. «باوی دلش میخواست فیلمی با محوریت محله لشکرآباد اهواز بسازد. محلهای که شاید نخستین حاشیهنشینی اهواز را رقم زده. از این محله هم فوتبالیست متولد شده هم شاعر و هنرپیشه تحویل جامعه داده.
در عین حال که شناسنامه حاشیهنشینی و حلبیآبادی دارد.» او اضافه میکند جبیب باوی علقه و حتی تعصب خاصی به خوزستان و اهواز دارد. در حدی که پیشنهادهای زیادی داشته که کارش را در تهران دامه دهد ولی او نپذیرفته و در موطن خود ساکن است و کار میکند». به هرحال، فیلم قلمرنج، پرترهای چهلدقیقهای از یک شخصیت بزرگ فرهنگی، سیاسی و نویسنده است: احمد محمود. خالق آثاری چون «همسایهها» و «شهر سوخته».
در گفتگویی که در هفتاد سالگی انجام داده، اعلام میکند علاوه بر چندین و چند قصه کوتاه، شش رمان و دو داستان بلند نوشته و به چاپ رسانده.
جالب است که این انسان فرهیخته، در همان گفتگو از این که در طی هفتاد سال عمر خود بیش از این نتوانسته نثار جامعه ایران کند، دلگیر است. این امر به خودی خود نشانه بزرگمنشی و علو طبع احمد محمود است.
رئالیسم بومی!
فیلم انسجام خوبی دارد و بسیاری از بزرگان فرهنگ و ادب کشور در آن حضور دارند و درباره احمد محمود سخن میگویند. صرف وجود این آدمها در این مستند میتواند آن را تبدیل به یک اثر ماندگار کند. بسیاری از این شخصیتها امروز در میان ما نیستند. در این فیلم کسانی چون ابراهیم یونسی، محمود دولتآبادی، نجف دریابندری، عدنان غریقی، مسعود کیمیایی، مینو فرشچیان، محمد ایوبی، جواد طوسی و دیگران درباره این نویسنده بزرگ شهادت میدهند و او را میستایند. و البته منوچهر آتشی هم. و سیمین بهبهانی.
هرکدام از این شخصیتها نکتهای خاص درباره احمد محمود دارند که میتواند تابلو رنگین شخصیت هنری و ادبی او را تکمیل کند. آتشی معتقد است احمد محمود خودرا اسیر فرم نمیکند. «قصه میگوید. روان و سلیس». او معتقد است در شرایطی که «ما مورخ بیطرف نداریم و نداشتهایم»، هنرمند و قصهنویس است که با خلق آثار رئالیستی تاریخ و جامعه ما را روایت میکند.
این حرف را سیمین بهبهانی به زبانی دیگر بیان میکند. «احمد محمود دچار وسوسههای مدرنیسم نشد و رئالیسم خودش را داشت». این بانوی بزرگ شعر ایران معتقد است احمد محمود نثر و رئالیسم خاص خودش را دارد که میتواند عنوان «رئالیسم بومی» داشتهباشد. این عنوان را مخاطبان فیلم هم میپذیرند و معتقدند در کنار انواع رئالیسمها، از جمله رئالیسمهای اجتماعی، انتقادی و حتی پرولتری، احمد محمود رئالیسم بومی را دارد که رنگوبوی عام ایرانی و خاص جنوبی دارد. همین وجه از شخصیت ادبیو نویسندگی محمود است که آثار او را یگانه و جاودانه ساختهاست. آثار او مورد استقبال کتابخوانان است.
تراشیدن مداد و عمر!
فیلم «قلمرنج» بخشبندی دارد. برخی با عنوانبندی و برخی نه. اما شروع هر بخش با تصاویری از تراشیدن مداد با مدادتراش رومیزی استاد همراه است. یکی از مخاطبان این فیلم این تراشیدن مداد را استعارهای از تراشیدهشدن عمر نویسنده میشمارد و معتقد است کارگردان با این تصاویر به ما یادآور میشود که با هر سطر و صفحهای که نوشته میشود، بخشی از عمر نویسنده مصرف میشود و قد مداد کوتاهتر و عمر او هم نزدیکتر به پایان.
البته مخاطب دیگری این مدادتراش رومیزی را تشبیه به دستگاه تلگراف و تلفن کوکی سابق میکند و معتقد است با چرخش دسته مدادتراش، درست مثل چرخش دسته کوک تلگراف، انگار، حرف و خبری قرار است به طرف مقابل ارسال شود و شاید کارگردان میخواهد اعلام کند نوشتههای نویسنده پیام دارد و نباید سرسری گرفتهشود.
به هر صورت استفاده از مدادتراش برای بخشبندی فیلم از جذابیتهای اصلی این مستند است. هرچند، در دیگر بخشهای فیلم جذابیتهای دیگری هم وجود دارد که به جای خود از آنها خواهیم گفت و نوشت.
شخص یا نویسنده؟
یکی از مخاطبان که آشنایی نزدیکی با احمد محمود و خانوادهاش دارد، ضمن آنکه دیدن این فیلم را بسیار لذتبخش میداند، معتقد است اگر درباره کتابها و مضامین آنها در این مستند گفته میشد و تکههایی از آنها روایت میشدند، بهتر میبود.
مخاطب دیگری معتقد است اگر بهجای تنوعی از شخصیتها که در این مستند درباره احمد محمود سخن میگویند تمرکز روی نویسندگان و متفکران جنوبی و عرب میشد، بهتر میبودو فضای ذهنیو ادبی محمود بیشتر شناخته میشد. مخاطب سوم، معتقد است همینکه آدمهایی با تفکرات مختلف درباره محمود حرف میزنند از امتیازات این فیلم است. از یک طرف یوسف عزیزی بنیطرف را داریم و از سوی دیگر محمد بهارلو را.
در یک طرف ابراهیم یونسی را داریمو طرف دیگر سیمین بهبهانی را. اینها مزیتهای این مستند هستند که تصویری تقریبا کامل از نگاه جامعه فرهنگی ایران به احمد محمود را ترسیم میکند. علاوه بر آن، در نقد و شناخت یک مستندیا فیلم باید به خود آن فیلم ارجاع دادهشود نه به آنچیزی مخاطب ممکن است بخواهد.
در مورد این مستند هم باید دید باوی توانسته حرف خود را روان و قابل فهم بیان کند یا نه. انتظار بیش از این درباره فیلم ممکن است نقد را به بیراهه بکشاند. در این خصوص یکی از مخاطبها بر این باور است که اعلام تاریخ تولد و اسم پدر و مادر و فرزند دردی را دوا نمیکند. اینها را میتوان از کتابها و مجلهها درآورد. مهم، خصوصیت درونی و جوهری شخصیت است که باید توسط کارگردان کشفو ارائه شود. فرهاد ورهرام هم بر این نکته تاکید دارد که مستندساز باید به عمق و جوهر شخصیت موضوع خود نزدیک شود و بخش نامکشوف او را نشان دهد. بخصوص تاثیراتی که از دور و زمانه گرفتهو تاثیراتی که بر آن گذاشته.»
زمانِ تولد داستان!
رمان «همسایهها» جزو اولین رمانهای ایرانی است. اگر شوهر آهوخانم را نخستین رمان بدانیم، همسایهها دومین رمان میشود.
البته که ما داستان بلند داشتیم و بسیار هم ارزشمند و ماندگار هستند مثل آثار بزرگ علویو محمدعلیجمالزاده. حتی بوفکور هم بهعنوان یک اثر مهم در حوزه داستان بلند باید مدنظر باشد.
اما با تعریف خاص و کامل رمان، میتوان همسایهها را از علمداران نسل رمان به حساب آورد. پس از انتشار این نوع کارها بود که ما با کلیدر مواجه میشویم که شاهکار رمان بلند ایرانی است.
اگر کوتاه سخن بگوییم، به حرف یکی از مخاطبان میرسیم که در اهمیت رمان همسایهها و دیگر رمانهای احمدمحمود به یک نکته قابل تامل اشاره میکند: «رمانهای احمد محمود، به تعبیری نخستین رمانهای شهری ایران هستند. شاهکارهایی مثل سووشون و کلیدر، در شهر و مناسبات شهری اتفاق نمیافتند.
حتی «شوهر آهو خانم» هم که در شهر اتفاق میافتد، یا کارهای جذاب اسماعیل فصیح، فضای مناسبات شهری را آنچنان که احمد محمود تصویر میکند، توصیف نمیکنند. در رمانهای شهری محمود با جریانهای اجتماعی و مدنی شهر هم آشنا میشویم. شاید اغراق نباشد اگر بگوییم با خواندن همسایهها و شهر سوخته بخش مهمی از تاریخ معاصر ایران در مقطع جنبش ملیشدن نفت و کودتای 28 مرداد و عواقب آن را میفهمیم. آن هم نه به صورت خشک و رسمی، بل با روایت و حسو تهرنگ زندگی واقعیمردم.
از اینجهت کارهای محمود یگانه و ماندگار هستند.» این بحث مخاطب کنجکاواز یک منظر دیگر هم قابل تاملوبررسی است. متاسفانه، به دلایل مختلف، شهر و مناسبات آن وارد هنرهای ما نشده. ما تابلو نقاشی از شهر بهندرت داریم. و به ندرت شعر با مضمون شهر داریم. و موسیقی هم.
رمان سینمایی!
تقریبا تمام مخاطبان این مستند و کسانی که کارهای احمد محمود را خواندهاند، بر این نکته تاکید دارند که تمام بخشهای رمانها و قصههای محمود قابلیت تصویری دارند و تکتک تصویرها به راحتی میتوانند تبدیل به قاب سینمایی شوند. خود محمود در گفتگو با یک خبرنگار اعلام میکند که دوست داشته فیلمساز باشد ولی تقدیر او را به قلمرو نویسندگی کشاند.
از دید کیمیایی، قصههای محمود، انگار برای سینما نوشتهشدهاند. داریوش مهرجویی میگوید از روی رمان همسایهها قصد داشته فیلم سینمایی و یک مجموعه تلویزیونی بسازد که به دلایلی ممکن نشده. او در این فیلم میگوید هنوز در فکر سینماییکردن همسایهها است چون تمام اسباب و بسترهای لازم را دارد. یکیازمخاطبان معتقداست حتی تکتک چهرهها و پرسوناژهای رمانهای محمود میتوانند به سینما تبدیل شوند. از جمله شخصیت بلورخانم یا شخصیت خالد. اینها به تنهایی ظرفیت فیلمشدن دارند. چون کاملا شناسنامهدار و دارای هویت هستند.
کاش!!. . .
یکی از مخاطبان مستند افسوس میخورد چرا از زندگی و آثار احمد محمود مستندهای کافی ساخته نشدهاست. محمود وجوه مختلفی دارد که هریک از آنها موضوع یک مستند مشخص میتواند باشد.
زندگی سیاسی، سرگذشت شخصی، قصه و رمان، کانون نویسندگان، مرگ برادر، جنگ و پشت جبهه بدتر از جنگ و چندین موضوع دیگر که کلیت شخصیت احمد محمود را میسازند.
تکتک اینها میتوانند موضوع یک مستند مستقل باشند. در این خصوص فرهاد ورهرام نظر خاص خود را دارد و معتقد است ما «متاسفانه در ثبت و ضبط تصویری افراد و شخصیتها و رویدادهای تاثیرگذار زندگی اجتماعی و مدنیمان کوتاهی زیادی کردهایم.»
ورهرام به مثالها و نمونههای زیادی اشاره میکند «مثلا هیچ فیلم و مستندی از زندگی صادق هدایت نداریم. از زندگی نیمایوشیج هم همینطور. هیچکس زندگی سهراب سپهری را به تصویر نکشیده.
از جلال آلاحمد تنها یک فیلم کوتاه داریم از سخنرانیاش در یک دانشگاه و دیگر هیچ». اما ورهرام، در ادامه، به نکته ظریف دیگری م اشاره دارد. «این درحالی استکه در دور و اطراف این شخصیتها فیلمسازان زیادی بودند.
مثلا در برخی عکسها سهراب سپهری را در گشتوگذاری میبینیم که داریوش مهرجویی در مرکز آن است. در اطراف نیما یوشیج هم کسان زیادی بودند. اما چرا کسی به فکر فیلمبرداری و ساخت مستند درباره این افراد و شخصیتها نبوده، معلوم نیست.» بگذریم که فرهاد ورهرام این کمکاری را درباره خودش هم صادق میداند.
آنجاکه به یاد دکتر نادر افشار نادری و سالها همکاری با او میافتد که در کنار این انسانشناس بزرگ و موثر در زندگی مدنی ایران بوده ولی هرگز به صرافت تهیه مستند از این شخصیت نیفتاده.
به هرصورت، تماشای مستند «قلمرنج» مغتنم بود و مخاطبان را دوباره به صرافت برگشت به دنیای زیبای احمدمحمود انداخت. به گفته یکی از مخاطبان «هدف اول یک مستند آن است که کنجکاوی مخاطب را در موضوع مستند برانگیزد و او را به سمت شناخت بیشتر آن شخصیت سوق دهد. شناخت عمیقتر، پس از آن اتفاق میافتد.» قلمرنج به این هدف رسیدهاست و بیننده را ترغیب میکند محمود را دوباره بخواند.