شصتوچهارمین شب فیلم/ 24 اسفند ۱۴۰۱ خورشیدی
آخرین شبفیلم خانه اردیبهشت اودلاجان در سال 1401 خورشیدی، بهنمایش مستند«علف» اختصاص داشت. نخستین و شاید آخرین مستند غیرایرانی در این سلسله شبها. اما دلیل انتخاب این فبلم برای نمایش استنادهایی بود که در آثار برخی مستندسازان معتبر ایران- از همه شاخصتر فرهادورهرام- به این مستنددرآثارشاناست.
فیلم «بازگشت دوباره» ورهرام ماجرای ثبت تصویری کوچ باقیماندههای آن کوچ تاریخی استکه درسالهای اخیر توسط فرهادورهرام کار شده. این فیلم با چهره «لطفی» شروع میشود که درفیلم علف بچه نهساله«حیدرخان»رئیسطوایفی است که کوچ از «جهانگیری» خوزستان به دیمه زردکوه را تاریخی کردند. در نشست گفتوشنید پس از تماشای مستند، فرهاد ورهرام حضور داشت و به بسیاری از پرسشهای مخاطبان با حوصله و تفصیل پاسخ داد. مستند علف در سال 1924 ساخته شد. در همراهی تیم مستندساز با طایفه بامدی بهمدت 46 روز و طی بیش از 400 کیلومتر.
تیم مستندساز از سه عضو اصلی تشکیل میشد: مرین.سی. کوپر به عنوان کارگردان، آر.بی شودچاک به عنوان فیلمبردار و خانم مارگریت اچ. هریسون به عنوان محقق و تولیدکننده اثر. این گروه پس از اتمام فیلمبرداری به اصفهان و سپس به تهران میروند.
روزهای حوالی تاجگذاری رضاشاه. خانم هریسون مصاحبهای هم با رضاشاه انجام میدهد که محمدرضا پهلوی خردسال در کنارش بود.
این مستند برای اولین بار در سال 1925 در یک نمایش خصوصی در نیویورک به روی پرده میرود و با استقبال زیاد مواجه میشودبه گونهای که تهیهکنندههای دیگری هوسمیکنندچنین آثاری بسازند. که البته چندان موفقیتی نصیبشان نمیشود.
در روزگار رضاشاه، به دلیل برنامههای او برای خلع سلاح عشایر و تختهقاپوکردن آنها نمایش دادهنشد. فقط درایام نوروز 1310 بهکوشش شرکتهای عامل نفت نمایشی در سینمای کارگری و کارمندنی آبادان داشت. نهایتا درسال 1346 دریکیاز جلساتفیلمخانه ملی ایران به نمایش درآمد. و پس از آن، هیچ!
مسیرهای شناختهشده کوچ
ورهرام اشاره میکند مسیرهای کوچ در طول سالها و سدهها شناختهشده و معلوم هستند. مثلا مسیر تاریخی دز پارت که احتمالا مسیر کوچ هخامنشیان بود، یکی از معروفترینها است.
این مسیر در نقاطی حتی به صورت پلکان درمیآید. از مسیرهای اخیر هم مسیر کوچ طایفه بامدیو طایفه بابادیرا میتوان نام برد. در حقیقت مسیرها و راهنماهای طبیعی و کالبدی مسیرها بخشیاز فرهنگ و داشتههای همان طایفه به شمار میرود. همانگونه که موسیقی آنها. یکیاز مخاطبان میپرسد چرا در این مستند به برخی عادات و آیینهای بختیاریها نمیپردازد.
مثلا اینها در مسیر کوچ در کجا و چگونه استراحت میکنند. و مسائلی از این دست. ورهرام پاسخ میدهد: «این فیلم اصلا جزو مستندهای مردمشناسی نیست. اصلا صحبت از ایل بختیاری و زندگی و تقسیم کار بین آنها نیست. مستند فراتر از این میرود. نام فیلم این حرف را ثابت میکند: «علف: مبارزه یک ملت برای زندگی». حتی نمیگوید برای علف یا مرتع. برای زندگی. بههمین دلیل هم هستکه این مستند تبدیل به یک اثر بزرگ و معتبر برای تاریخ ایران شده.
اگر این مستندنبود هیچ سندیاز زندگیوکوچ بختیاریها در صدسال پیش نداشتیم. البته دو سه مستند دیگر هم در این باره ساختهشد ولی هرگز به دقت و اعتبار این فیلم نیستند. یکی را فرانسویها ساختند، دیگری را روسها. روسها اسم مستند خود را «سرزمین شیروخورشید» گذاشتند.
در فیلم علف، کوپر اصلا دنبال تصاویر توریستی و قهرمانی نیست. خود کوپر در خاطراتش میگوید «امر کوچ اصلا امری دلاورانه یا حماسه نیست. اجبار است. برای معاش.
در تکهای از فیلمهم میبینیم که حیدرخان میگوید «پشت سرمان گرما، خشکی و مرگ است و برابرما مرتع و علف و شیر و زندگی». درمسیر کوچ تلفات میدهند، ولی چاره ندارند. زندگی تلاش میخواهد.
برخی کاستیها!
یکی از مخاطبان به رتیم تند تصویرها اشاره میکند و همینطور به میاننویسهای فارسی مستند. فرهاد ورهرام جواب میدهد «این فیلم در اصل صامت است. با تکنیک و ویژگیهای خودش. از جمله این که 18 فریم در ثانیه، امروز هر ثانیه فیلم 24 فریم است. شتاب حرکتها در فیلم بهخاطر همین تفاوت تکنیک است».
در مورد میاننویسها، همه معتقدند که اشکال زیاد دارد و شاید بهتر بود وجود نمیداشت. این دخل و تصرفها در آلمان انجام شده و علاوه بر اشتباه در برخی متنها، اضافاتی دارد که به اصل فیلم ضربه میزند.
این دخل و تصرفها حدود 25 سال پیش انجام شده. تصاویر را هم مونوکروم کردهاند که لطمه دیگری بر ارزش فیلم است.
از همه بدتر، گذاشتن موسیقی روی فیلم است. روی فیلمی که صامت است. باز خسارتبارتر آنکه موسیقیهای استفادهشده کاملا بیربط به متن و قصه مستند است. به همین خاطر بهتر است این فیلم را صامت ببینیم. بدون موسیقی و کلام. مثل اصل اولیهاش.
در تنها موردی که موسیقی به صورت نسبتا درست به کمک فیلم آمده، موقع نمایش آن در نیویورک است. موقع نمایش فیلم، یک ارکستر سمفونیک در پایین سن موسیقی کلاسیک اجرا میکند.
فیلمبرداری دستی!
مشکل فیلمبرداری درچنان شرایطی سبب کنجکاوی همه مخاطبان است. یکی از آنها میپرسد باطری دوربین چطوری شارژ میشده؟
ورهرام به یک نکته زیبا اشاره میکند: «در فیلمبرداری این فیلم از شارژ دستی استنفاده شده، مثل هندل ماشین. باطری و شارژ به معنای امروز نبود. وسایل هم سنگین بود و به همین خاطر کسانی را داشتند برای حمل سهپایه و دیگر ابزار.
از همه جالبتر آنکه فیلم را خودشان ظاهرمیکردند.آدمهای خبرهو فنی بودند. جانسخت و سردوگرم چشیده. دونفرشان اصلا جاسوس بودند. خانم هریسون 9 ماه در زندان شوروی بود. به اتهام جاسوس آمریکا. کوپر هم شش ماه زندان کشیده.
او هم در شوروی. درمیانه جنگ اول با وقوع نشانههای انقلاب در روسیه آمریکا در پی درک موضوع بود و بههمین خاطر جاسوسی از شوروی جزو برنامهها بود.
فیلمبردار تیم هم کاملا حرفهای است و ماجراجو. یک بار از هواپیمای آموزشی میافتد زمین. در عین حال، فیلمبردار قوی و بزرگی بود. در این مستند، کادرهای بسیارخوبی ساخته، زاویههای موثر و درستی انتخاب کرده. همه اینها نشان میدهدمسلط به ترکیببندی و رنگ است.
او بعد از این مستند یک کمپانی درست کرد و فیلمسازان بزرگی در آنجا فیلم ساختند مثل جان فورد. بهنقل از ورهرام، مستندعلف، درعینحال، یک اثر سینماییاست و خانم هریاستون نقش آول آن را بازی میکند. این فیلم کاندیدای جایزه اسکار میشود.
بعد از این اقبال عمومی است که برخی کمپانیها به فکر تولید فیلم درباره ایل و کوچ بختیاریها افتادند. یکی از آن کمپانیها کار را کلید زد ولی تا نیمه بیشتر نرفت. ناتمام ماند.
از دید کوهنوردی
یکی از مخاطبان که کوهنورد است و با آن منطقه هم آشنا است، از دید تخصصی خودش به موضوع نگاه میکند. «کوهنوردی، اصول دارد. مسیریابی، انتخاب زمان حرکت، وسائل و ابزار کونوردی و غیره نیاز به دانش و آگاهی دارد.
در این مستند متوجه میشویم همه افرادی که در این کوچ بودند، این فنون و دانش را داشتند. حتی کجا باید قدم بگذارند. تفاوتیکه آنموقع با امروزداشت جسارت جلودارهای کوچ بود که به دل برف میزدند با پای برهنه که راه را برای کاروان باز کنند».
البته ظاهرا کفشهایشان به این خاطر میکندند که در تب و تاب تلاش پا در یک نقطه، کف و بدنه کفش که همه از پارچه بود تبدیل به کفش یخی نشود.
اما نکته دوم در این مستند سابقه کوهنوردی زنان ایران است. در اسناد پژوهشی که توسط کوهنوردان تهیه و منتشر شده، زمانی که نخستین زن ایرانی کوهنوردی میکند، سال 1315 است. اما اینجا میبینیم زنان ما از خیلی وقتها پیش از آن، کوهنوردی میکردند. البته نه به عنوان ورزش بل برای تامین نان و غذا».
مخاطب دیگری این نکتهرا غنیمت میشمارد به تناظردیگری اشاره کند: «در کوهنوردی حرفهای هست که باربری است ولی به دلیل اولین قومی که این حرفه را در مناطق اورست و نپال پیشه کردند و از «شرپا» بودند، الان عموما شرپا نامیده میشوند.
اینها سالی چندین نوبت بار و وسایل کوهنوردان را تا قله به دوش میکشند تا کوهنورد معروف (!) بتواند صعود کند. اما در هیچ سندی شرپا کوهنورد نامیده نمیشود.
افتخار کوهنوردی به آنی میرسد که فارغ از بار و وسایل با تمام تجهیزات کوهنوردی به قله میرود. در بسیاری موارد شرپاها حتی کفش کوه ندارند چهبرسد به دیگر ابزار و تجهیزات کوهنوردی. فقط بار میبرند!»
درونمایه مستند
این مستنداز همان روز اول نمایش درنیویورک حرف و حدیث زیادی به دنبال داشت. برخی به ستایش آن پرداختند، برخی دیگر به این خاطر که نگاه تخصصی مردمشناسی ندارد، چندان استقبال نکردند.
اما خود کوپر قصد خودرا از ساختن فیلم خیلی صاف و روشن بیان میگوید و معتقد است در آمریکای آنزمان تمام آموزش در مدارس و دانشگاهها کتابی و دوبعدی شده بود و این فیلم تلاشی است برای توسعه جغرافی به روشی موثر و گویا.
او بههمین خاطر از یک فیلمبردار قوی و نیرومند استفاده میکند؛ فیلمبرداری که فیلم معروف کینگکنگ را در کارنامه دارد. تمام تلاش خود را میکند که فیلم خوشساخت و تاثیرگذار درآید.
این فیلم پس از یکصد سال هنوز هم از نظر فیلمسازی فیلم تقریبا کمنقصی است. هرچند داعیه شناساندن بختیاریها را ندارد. کارش این نیست. او تلاش کوچ را استعارهای از تلاش یک ملت برای بقا و زندگی تصویر میکند.
تصور کنید در آنسالها در شهرهای آمریکا ساختمانهای بلند و خیابانهای ماشینرو ساخته میشد و او حرکت کوچ را در یک مسیر 400 کیلومتری تصویر میکند که حدود 46 روز طول میکشد! تفاوت بسیار است.
اما ارزش و اعتبار این مستند بدین خاطر است که نه بزرگنمایی کرده نه در جهت جلب ترحم بیننده است.
دارد یک تلاش جمعی را برای رسیدن به نان و شیر و علف به تصویر میکشد.
این اتفاق در شکلهای مختلف در نقاط مختلف عالم با انگیزههای متفاوت میتواند اتفاق بیفتد.
بهنظر میآیدشاید یکی از دلایل جذابیت این سوژه برای کوپر، داستانهای خود آمریکاییها باشد برای یافتن طلا. جویندگان طلا هم زجر زیاد کشیدند اما آن تلاش کجا و تلاش کوچ کجا.
در تلاش برای یافتن طلا، منفعت صرفا شخصی مطرح است. حتی در بسیاری از این موارد رقابت برای به چنگآوردن مثقالی طلای بیشتر چه بسا به جنگ و قتل میکشید ولی در تلاش کوچ برای رسیدن به مرتع، منفعت عمومی مردم مطرحاست.
همه میدانند هرکه خود را از قافله جدا کند، راهش را از زندگی جدا کرده. نفع همه در تلاش مشترک است. شاید به همین خاطر است که رهبر کوچ که حیدرخان باشد، زودتر از بقیه به برف و رودخانه میزند.
رهبری را در پیشگامبودن برای خطر میبینیم نه دستور و فرمان حمله برای مردم و ایمنبودن فرمانده. از سوی دیگر کوچ یکیاز شاخصترین نشانههای زندگیجمعگرای مردم ایران است.
پدیدههای چون کوچ ایلات و عشایر، ساخت و بهرهبرداری از قنات و آبانبارها نشان میدهد در طول تاریخ مردم ایران، برخلاف ادعای برخی پژوهشگران هرگز فردگرا نبودهاند.