چهلوششمین شب فیلم/ ۹ شهریور ۱۴۰۱ خورشیدی
«در ادبیات داستانی ایران، رمان بلند «کلیدر» جایگاه خاصی دارد. از سال ۱۳۵۸ که نخستین چاپ جلد اول کتاب در آمد، مجموعه کامل این رمان بارها و بارها منتشر وخواندهشده.
جالب آنکه وقتی اینکتاب منتشر شد، در قهوهخانه بینراهی و شهری، تکههایی از آن توسط مردم واخوانی میشد. البته در سبزوار و آن حوالی. چرا؟ چون داستان آمالوآرزوهای بسیاری از اهالی خراسان را نقل کردهبود.
داستان رشادت و خلوص «گل ممد» و یارانش که در سالهای بیست و در میانه سالهای بین سقوط رضاشاه و کودتای محمدرضاشاه اتفاق میافتد.
داستان مبارزه از یک سو وعشق وعاشقی ازسوی دیگر. این رمان با همین ظرایف میتواند موضوع دهها فیلم و مجموعه باشد. اما این بار یک مستندساز به سراغ این رمان رفته.
با دید یک مستندساز. رفته دنبال بازماندههای این رمان و تعدادی از آنها را پیدا کرده و حرف و حدیثشان را ثبت کرده.
اما نحوه ورود او به این قصه جالبتر از خود رمان است. مجتبی اسماعیلزاده، کارگردان فیلم میگوید: «من نه بهخاطر رمان دولتآبادی، که خدمت بسیار بزرگی به سبزوار و نیشابور و خراسان کرده، بل به خاطر ترانههایی که درباره گل ممد بود به سمت این کار رفتم.
من از بچگی مرتب و در همه جا ترانه «ننه گلممد» را میشنیدم. با گویشهای مختلف. و حتی گاه تغییراتی کوچک در متن که آن را با گویش آن منطقه تطبیق دهد. از سبزوار تا بیرجند و از نیشابور تا اسفراین. همهجا ترانه «ننه گل ممد» ورد زبان مردم بود.
جامعه هنری هم به این جریان پیوست. گروههای موسیقی و هنری. مثلا گروه «بانو» این ترانه را در آلمان اجرا کرد. با تیمِ سازهای کوبهای. به این خاطر همیشه برای من این پرسش مطرح بودکه این گلممد کیست که این همه دربارهش شعر و سرود هست.
نکته جالب آنکه این ترانه در حقیقت نوعی «مویه» است ولی اصلا سرد و غمگنانه نیست. جالبتر آنکه این ترانه را هم در سختیها میخوانند هم در عروسی. انگار گلممد در تمام وجوه زندگی مردم حضور دارد. با این انگیزه و برای یافتن پاسخ این پرسش راه افتادم و کلید کار را زدم. هرگز فکر نمیکردم سرنخی پیدا کنم. ولی شد».
و چه قصهها که نبود!
مستند «شرق وحشی» که در چهلوششمین شب فیلم «خانه اردیبهشت اودلاجان» به نمایش درآمد، با چنین انگیزهای ساخته شدهاست.
مستندی جذاب و حتما ماندگار از زوایای پشتِ رمان کلیدر برای ما.
در این مستند هم با دختر گلممد آشنا میشویم هم با پسر اربابی که تیر خلاص را به گلممد و یاران او زده.
هرکس روایت خودرا دارد. بسیاری بر مرگ گلممد مویه میکنند و برخی نیز بیتفاوت هستند. هرکس حسب منافع و علائق خود.
جالب آنکه از چنین اتفاق بزرگ و مردمی که در خراسان در آن سالها افتاده، هیچ سند و گزارش مستقل و معتبری وجود ندارد.
کارگردان تنها به سندی دست پیدا کرده که در شهربانی سبزوار است از کسیکه علیه گلممد شکایت کرده. همین.
کارگردان میگوید «خیلی تلاش کردم این مستند با اسنادومدارک معتبر ساخته شود ولی نشد چون هیچ سند و گزارشی در دست نیست.
تنها چیزی که پیدا کردم شکواییهای است در شهربانی از کسی که علیه گلممد شکایت کرده. البته گاه افسانههایی هم نقل میکردند که چندان قابل اعتنا نبود و نیست.
مثلا یکی از پیرمردها گفت پسر گلممد در «کمیته» دارد کار میکند. منظورش کمیتههای پس از انقلاب یود. استدلالش هم این بود که چون رژیم جدید با شاه مبارزه کرده و به حکومت رسیده، پسر گلممد را هم به استخدام درآورده چون باباش با رژیم شاه جنگیده و شهید شده. پس از پرسوجوها معلوم شد که گلممد اصلا پسر نداشته که جایی هم استخدام شدهباشد!»
سردار گلممد
به گفته کارگردان، هنوز هم در بسیاری از ولایات خراسان گلممد را سردار مینامند. سردار گلممد. این نشاندهنده اهمیت قصه زندگی این قهرمان
خراسانی است. شاید به این خاطر است که کارگردان مستند تلاش نکرده سوگنامه سردی بسازد . یکی از مخاطبان به نکته جالبی اشاره میکند: «در تمام فیلم، رنگهای گرم زرد، قرمز و نارنجی غالب است.
صرفنظر از اینکه این رنگها چقدر ناشی از اقلیم محل یا عوامل طبیعی باشد، کارگردان با برجسنه کردن این رنگها خواسته فضای قصه و روایت ناب تاریخی را گرم و ماندگار نشان دهد. انگار رنگ هم حکم پرسوناژ گرفته و نقش یکی از راویان را دارد».
کارگردان این نکته را میپذیرد و توضیحی به آن اضافه میکند: «واقعیت این است که قصه پر از غُل و جوش است. رویدادهای جدید و تازه روی میدهد. رنگ گرم میتواند این زایش و جوشش را نشان دهد.
بنابراین میتوان پذیرفت شخصیت رنگ در فیلم شخصیت اندیشیده شدهای است. خنثی نیست.
قرار است زندگی و زایندگی و تداوم حماسه بیان شود. در منطقه هنوز که بیش از هفتاد سال از واقعه گذشته، قصه گلممد زنده است و هرروز شاخ و برگ تازهای پیدا میکند.
مردم منطقه قصه را ادامه میدهند. این خیلی موضوع مهمی است. اینجا گلممد یک فرد نیست. یک خاطره و پدیده واقعی و زنده است. پس من هم باید تمام تلاشم را برای نشان دادن این استمرار و زایندگی نشان دهم.
تا آنجا که بتوانم. نکته دیگری را بگویم. اینجا همه مردم اسم دارند، نام خانوادگی دارند. ولی اطرافیان گلممد را با نام او گره میزنند. مثلا خواهرزاده یا پسرخاله گلممد».
رد پای تئاتر
نوع سکانسبندی و عنوان این بخشها یا گزارشها هم موضوع کنجکاوی یکی از مخاطبان بود. مثلا گزارشی با نام «تنها عکس است که میماند» که
یادآورشعرفروغ است بانام«تنها صداستکه میماند».
این مخاطب معتقد است این مستند سیستم روایی ایندیانا جونز را تداعی میکند. چرا که ساختاری چند پردهای دارد. همینطور نقشهای قدیمینما از محل وقوع حادثه هریک از اپیزودها در ابتدای آنها.
کارگردان این موضوع را هم کاملا ارادی و اندیشیده میداند. «برای تهیه و ترسیم نقشه وقت زیادی گذاشتیم. اولا میخواستیم به مخاطب بگوییم مکانِ رویداد پهنهای است بین چهار شهر سبزوار، نیشابور، قوچان و اسفراین.
در پیشانی هر اپیزود هم مکان را محدودتر و متناسب با نقطه اتفاق نشان دادیم. از نماها و آیکونهایی هم استفاده کردیم که موضوع را نمایندگی میکرد.
اسم گزارشها هم داستان خودش را دارد. واقعیت آن است که من تئاتر خواندهام و هنوز هم عشق تئاتر هستم. در انتخاب عنوان این اپیزودها، نوعی شیطنت برشتوار داشتم.
مثلا «خان، ارباب، یاغی» تقطیع و فاصلهگذاری از نوع برشت. یا گزارش ملاقات با بانوی سالخورده. که نامش را به تداعی نمایشنامهای از فریدریش دورنمات گرفتم.
غالب این عنوانها در زمان مونتاژ به ذهنم آمدند. نوعی تداعی ذهنی در آن لحظهها بود. تلاش کردم تا حدیکه ممکن است قصه را خیلی ساده و همه فهم روایت کنم تا بیننده بتواند اسم و رویداد را تحلیل کند. بالاخره، سلیقه است و مبانی نظری»
موسیقی و حماسه گلممد
پرسش یکی از مخاطبان آن است که چرا اپیزود حماسه گلممد فقط با موسیقی و ترانه پر میشود؟ آیا امکان و ابزار دیگری برای طرح حماسه نبود؟«
بله، چیز دیگری نبود. مثلا دو تا تئاتر هم کار شده بود ولی از نظر من کیفیت لازمرا نداشتند. همینطور اجراهاییاز خوانندههای شناختهشده وجود داشت ولی آن حس و حالوهوایی را که در ترانههای محلی و در اجراهای ساده محلی هست، نداشتند.
یک نکته مهم در اینجا هست. شاید نوددرصد مردم سبزوار و آن حوالی اصلا رمان کلیدر را نخواندهاند. ولی بیش از نود درصد از همان مردم ترانه «ننه گلممد» را میشناسند و آن را زمزمه میکنند.
من دنبال آن بودم که بفهمم چگونه یک فرد تبدیل به قهرمان و جاودانه میشود. دیدم ترانه «ننه گلممد» است که او را جاودانه کرده.
پس طبیعی بود در بخش مربوط به حماسه گلممد تمام تلاشم را روی برجستهکردن این ترانه معطوف کنم. این، کاملا طبیعی است.
داستان عکسِ آخر فیلم از این هم جالبتر است. من هنوز نتوانستهام عکاس آن را پیدا کنم. گفته میشود عکاس این عکس سالها پیش مرده و فرزندانش به مشهد رفتهاند.
وقتی توانستم رد پسر عکاس را پیدا کنم، متوجه شدم او هم هیچ اطلاع دیگری ندارد. نه از خود عکس خبری دارد و نه نگاتیوی چیزی باقی مانده. در سبزوار، خیلیها این عکس را روی دیوار خانه یا مغازه خود دارند. انگار گلممد شده مساله مردم. او را به عنوان نماد یک دوره دوستش دارند»
از مارال چه خبر؟
این پرسش یکی از مخاطبان است: چرا از مارال هیچ خبری در مستند نیست؟ این هم پاسخ کارگردان: «از مارال نتوانستم خبر و رد درستی پیدا کنم. شاید بدین خاطر که مارال در عالم واقع نقش پررنگی در رویداد نداشته. شاید. او یکی از سه زن گلممد بود.
انگار تصویری از عالم عشق بوده که آمده روح گلممد را تسخیر کرده و رفته. میراثی نخواسته و نداشته. پری میگوید مارال عاشق گلممد بود و روزی آمد از آن بالا خودش را پرت کرد که کشتهشود تا ثابت شود چقدر گلممد را میخواهد.
زن اصلی گلممد لیلا بود. تاچندسال پیش درسبزوار بود. پس از کشتهشدن گلممد، مجنون میشود و آواره صحراها. از عشق گلممد، دنبال او در بیابانها میگشت. مردم سبزوار برای اینکه کسی آزاری به او نرساند، مچبند سبزی به دستش میبندند و نامش را «فاطمه» میگذارند و نوعی مصونیت و تقدس به او میبخشند.
او واقعا شیدای گلممد بود. چندسال پیش از این دنیا رفت». کارگردان به نکته مهمی درباره رمان کلیدر اشاره میکند.
به باور او «محمود دولتآبادی با خلق کلیدر خدمت بسیار بزرگی به خراسان و بویژه اهالی سبزوار کرده. البته بهروش خودش. دو کاربزرگ دراین رمان دارد. نخست آنکه شخصیت و حماسه گلممد را خلق و جاودانه کرد.
کار دوم او این بود که پیرنگی عاشقانه به داستان آورد و تمامی داستان گلممد را از عالم خشک و خشن مبارزه و جنگ به عالم زیبای عشق و روابط انسانی آورد. شاید بشود گفت مارال رمان کلیدر آن مارال واقعی دنیای واقعیت نیست.
مجتبا اسماعیل زاده
مجتبا اسماعیل زاده در تیرماه ۱۳۶۲ متولد شده. خود را شدیدا سبزواری میداند و در هر متن و مطلبی، به نحوی نام سبزوار را وارد میکند.
او فارغالتحصیل فیلمسازی انجمن سینمای جوانان است و دانشآموخته تئاتر دانشگاه تهران.
کارگردان، تدوینگر و فیلمبردار. علاقه شخصیاش هم تئاتر است. در آثاری چون «عملیات ۷۴۷»، «تاول» به عنوان «نویسنده فیلمنامه»، «تدوینگر» حضور داشتهاست
. خیلی سال پیش میخواست برنامهای برای شبکه پنج تلویزیون بسازد، به نام افسانه آزادی. درباره سینما آزادی و قصههای آن.
کار تا حد زیادی هم پیش رفت، ولی تلویزیون پشیمان شد و کار رها شد.
او در حال حاضر مشغول فیلم سینمایی «زمرد» است. داستان مرد کوتولهای که بیش از صد سیمکارت دارد و با آنها به پرسشهای مسابقات رادیو و تلویزیونی پاسخ میفرستد با این امید که بالاخره یکی از این سیمکارتها برنده میشود.
سالها پیش این کتاب راخواندم با خواندن گزارش این مستند وسوسه شدم دوباره بخوانمش و چقدر عالی که جوانان ما این آثار را بازنگری میکنند.
[…] گزارش نشست مستند […]