هشتادوچهارمین شب فیلم/ 22 شهریورماه 1402 خورشیدی
مستند«سینمای ایران ازمشروطیت تا سپنتا» محصول 1349 است. این یعنی خود این اثر بهخودی خود یک سند تاریخی است.
این مستند که در هشتادوچهارمین شب فیلم خانه اردیبهشت اودلاجان، به نمایش درآمد اثری برجسته و ماندگار از محمد تهامینژاد است که آرزو میکنیم عمرش درازتر باشد.
به جرات میتوان گفت او از معدود پژوهشگران و مستندسازان ایران است که نقش و سهمی موثر در تاریخ و فرهنگ سینمای مستند ایران دارد.
صحنههای قبل از تیتراژ این مستند که صحنههای بازسازیشده توسط تهامی نژاد است، به تنهایی موید قدرت و دقت این مستندساز در خلق اثر است.
ترکیبی از سینمای سایه و انیمیشن و رئال. تصاویری فوقالعاده که در عین کوتاهی و موجز بودن، به شدت گویا و موثر هستند. همین تصاویر چند وظیفه را به خوبی انجام میدهند.
نخست آنکه بخشی از تاریخ را بیان میکنند، دوم آنکه آمیختهشدن سینما با جامعه ایران را به رخ میکشد و سوم آنکه تعارض بین این ابزار جامعه مدرن با زندگی رایج ایران را به نمایش میگذارد.
به عبارتی دیگر، همین چند سکانس اول فیلم بخوبی و به اختصار تمام ماجرای ورود سینما به ایرانرا بهتصویر میکشد و بعد می رسیم به روایت تهامینژاد از روند جاافتادن سینما و فیلم در جامعه ایران از زبان بزرگان و دستاندرکاران این هنرصنعت در آن زمان.
مثلا از زبان اسحاق زنجانی، استاد مرادی، ساسان سپنتا، اوهانیان و غیره. این مستند، متاسفانه به قدر کافی دیده نشده و در برخی نمایشها هم تکههایی از آن زیر تیغ سانسور رفته.
هرچند این نوع سانسور خدشه اساسی به فیلم نزده باشد. به هرحال، محمد تهامینژاد بهدلیل کسالت درنشست پساز نمایش فیلم حضورنداشتولی تعدادی ازهنرمندان و مستندسازان جای خالی او را در جلسه پرسش و پاسخ پر کردند که غنیمت بود.
هارون یشایایی، محمود یارمحمدلو، فخرالدین سیدی و حنیف شهپرراد از این دسته بودند و کمک کردند.
ضیافت چشم
یکی از مخاطبان اثر، با اشاره به ارزشهای تاریخی و هنری این مستند، به یک نکته مهم دیگر اشاره دارد و میگوید همینکه در این مستند توانستیم تکههایی از فیلمهایی چون «لیلی و مجنون» و «فردوسی» را ببینیم و روایت درست و دقیق از عوامل سازنده آنها بشنویم، غنیمت بود.
به باور این مخاطب، تکههایی که از چند فیلم اولیه سینمای ایران در این مستند آورده شده، امروز حکم کیمیا دارند. از این جهت.
مستند سینمای ایران مستندی ماندگار و موثر خواهدماند. محاطب دیگری به برخی نامها اشاره دارد و حضور آنها در فیلم را هم نوعی نوستالژی تلقی میکند مثل عباس گنجوی به عنوان فیلمبردار.
به این ترتیب نه تنها با بخشی از چهرههای نامدار سینمای ایران آشنا میشویم، با برخی چهرههای موثر سینمای ایران در نیم قرن سده قبل هم آشنا میشویم.
علاوه بر این با بخشی از تطور سینماداری در ایران و به ویژه تهران هم اشنا میشویم. سینماهایی که فقط اسمی از آنها مانده، مثل تمدن، نور، دروازه طلایی و مایاکو غیره.
اینها همه بخشهایی از تاریخ سینمای این مرزوبوم هستندکه بهمرور دارند فراموش میشوند.
سینما و فیلم
در جریان گفت و شنید پس از تماشای فیلم، به درستی بر این موضوع اشاره شد که بحث سینما با بحث فیلم جداست. تاریخ ورود و تثبیت سینما در ایران بسیار جلوتر از تاریخ فیلمسازی در ایران است.
در این مستند به نخستین فیلم ایرانی به نام «آبی و رابی» اشاره میشود و اطلاعاتی داده میشود و این در حالی است که سالها قبل از ساختهشدن این فیلم ما با موضوع سینما و سالن نمایش فیلم در تهران مواجه هستیم.
در دیگر شهرهای کشور از جمله در تبریز و بوشهر هم سالنهای سینما بسیار زودتر از ساختهشدن اولین فیلم دایر بودند.
گفته میشود سینما ساحل در بوشهر در اوان جنبش مشروطه ایران فعال بود و فیلم نشان میداد و نیز گفته میشود قبلتر کنسولگری انگلیس در بوشهر دارای پرده نمایش فیلم بوده و گاه ایرانیها هم برای تماشای فیلم دعوت میشدند.
در خصوص این مساله، به موضوع ترجمه و خوانش نوشتهها و زیرنویسهای فیلمهای صامت هم میتوان اشاره کرد که خود مقولهای جذاب در سینمای قبل از ناطق بود.
کسانی که به عنوان دیلماج در میانه ردیفهای صندلی سینما بالا و پایین میرفتند و پلاننوشتههای فیلم را ترجمه و به بینندگان میخواندند، خود داستان جذابی هستند.
به نقل از دکتر هوشنگ کاووسی در یکی از مصاحبههایش، این دیلماجها گاه فرمان حس و حواس بیننده را هم به دست میگرفتند. مثلا به ترجمهشان لطیفهای هم اضافه میکردند. این نوع شگردها و شیرینکاریها مختص این دیلماجها بود.
در مستند سینمای ایران تکههایی از تصاویر سالن سینما در دوره صامت را نشان میدهد که دیلماج در سالن بالا و پایین میرود و ترجمه میکند متن را.
دستیار کیمیاوی
به باور یکی از مخاطبان، از آنجا که محمد تهامینژاد در دورهای دستیار پرویز کیمیاوی بود، اثر این همکاری در ساخت صحنههایی از این فیلم کاملا مشهود است.
ترکیبی از سینمای مدرن در قالب سینمای سایه با تصاویر رئال در ابتدای فیلم نشانه این همکاری است که بسیار هم خوب از آب درآمده. آمیزه موفقی از سینمای اروپا و روایت ایرانی.
به گونهای که آن صحنهها بیش از آنکه تصاویر سینمایی باشند نوعی پرفورمنس خلاق و مدرن به شمار میروند. ترکیب پردهخوانی با تصاویر در سایه، ترکیب روایت پردهخوان با صدای حمل تابوت و همزمان صدای گلوله و توپ و تظاهرات، به راستی، ترکیب ناب و یگانهای است از اندیشه متعالی و مهارت فیلمسازی.
گفته میشود تهامینژاد آن زمان که این مستند را میساخت کارمند تلویزیون ملی ایران بود. ظاهرا دستش برای ساخت اثر باز بود و مدیران تلویزیون مانع و محدودیتی برایش نداشتند.
به هرحال کار بسیار با ارزشی است که ماندگار خواهدبود. به اعتقاد یکی از مخاطبان، نوع نمایش صحنههای فیلمهای آن زمان و حتی آن بخش از مستند که توسط خود تهامینژاد ساختهشده بهگونهای است که انگار همه تکههای فیلم از پستوی تاریخ بیرون کشده شدهاند و به همین خاطر خطوط برفکی در تصویرها وجود دارد و قدمت و اصالت اثر را تاکید میکنند.
به باور این مخاطب که خود مستندساز هم هست، اگر امروز هم قرار باشد مستندی با این موضوع ساختهشود بهتر است از چنین شیوهای استفاده شود. کار زیباتر در میآید. در حقیقت، محمد تهامینژاد با استفاده از این تکنیک، حس قدمت و اصالت تصاویر را تشدید کرده.
البته که میدانیم بخش زیادی از این نوع بافت و خطوط برفکی مال خود فیلمهای نقل شده قدیمی است و واقعی است.
مبارزه برای بقا!
بسیاری از ماها ممکن است خیال کنیم آن زمان که مثلا فیلم لیلی و مجنون بوده، همهچیز گل وبلبل بود و هنرمند بر تحت بود و آزاد.
در جای جای فیلم مشاهده میکنیم که برای همه نمایشها باید از نظیمه کل تهران مجوز گرفته میشد. آن هم برای تعداد مشخصشده سکانسهای هر فیلم.
هنرمند برای نمایش فیلمش میباید میجنگید تا موفق شود اثرش را به نمایش بگذارد.
حتی گاه بالاترین مقام مملکتی در خصوص محتوا و شکل فیلم مداخله میکرد. مثلا فیلم فردوسی، در سکانسهایی، مورد پسند رضاشاه نبود و مجبور شدند تکههای را تغییر دهند.
فیلمی که در ظاهر به سفارش غیرمستقیم حکومت برای بزرگداشت هزاره فردوسی ساخته شدهبود.
حتی در نهادها و سازمانهای خدماتی هم هنرمندها راحت نبودند. داستان گمرک خرمشهر و توقیف فیلمی که در هند برای ایران ساخته شدهبود یکی از این نوع دخالت و ممانعتها است.
البته دخالتهای به اصطلاح مثبت هم وجود داشت. مثل دستور رضاشاه به بیگلری از طریق رئیس پلیس تهران برای ساخت و راهاندازی سینما در مناطق جنوب تهران.
دستوری که منجر به راهاندازی سینما تمدن در چهارراه مولوی میشود. سینمایی که تا پس از انقلاب کار میکرد، دچار شکست و نکث ساختمانی شد و سالها با شمع و حائل ساختار ترکخوردهاش را نگه داشتهبودند که نهایتا پارسال جمعش کردند و الان جای خالیش دیده میشود.
غرض آن است که، به گفته یکی از مخاطبان، سینمای ایران در تمام طول حیات خویش، حتی امروز، برای بقا و استمرار خود جنگیده تا توانسته جایگاهی برای خود پیدا کند.
به گفته این مخاطب، درست است که برای جا افتادن دوش حمام هم خوندلها خورده شده، برای رواج مسواک و توالت فرنگی و دهها وسیله و ابزار زندگی مدرن، مقاومتها و مبارزهها شده، ولی مبارزه سینما برای بقا و پیداکردن جایگاه خود بسیار وسیعتر و حساستر از بقیه موارد بودهاست. تکههایی از آن را در این مستند میبینیم.
باز هم باید نوشت و ساخت!
یکی از مواردی که به اعتقاد برخی مخاطبان در این مستند میتوانست باشد که نیست، داستان خود سالنهای سینما است.
در تکهای از فیلم اسمهای سینماهای زیادی بر پرده میرقصند و یادآور و تداعی کننده روزهای اولی هستند که مردم برای دیدن فیلم بر پرده بزرگ سینما اشتیاق خاصی داشتند.
از همان روزی که روسیخان در بالاخانهای تصاویر متحرک را روی پرده انداخت، عشق دیدن فیلم بر پرده بزرگ سالن سینما تن و روان مشتاقان را میلرزاند و چنان استقبالی از فیلم شدهبودند که در آن زمان به یاد نیمه دوم جمعیت هم افتادند و سالنی ویژه خانمها برای نمایش فیلم تهیه دیدند.
این هم تکهای دیگر از چلتکه جنگ سینما برای بقا است. از یک سو، روحانی بزرگ شهر از «تصویر آدمهایی که بر روی دیوار راه میروند و خانوادههای اعیان شهر در خانه خود عکس زنان سربرهنه را در پرده دیوار خانهشان میبینند» فریاد واویلا سرمیدهد، از سوی دیگر هنرمندانی که نمیتوانند از زنان در فیلمهای خود برای ایفای نقش استفاده کنند، فریادشان بلند است که چه داستانی بسازند که اصلا زن در آن نباشد.
امروز، تصور این نوع تفکرات و محدودیتها، شاید، برای ماها غریب باشد ولی همین چنددهه پیش، یک هنرمند برای چنین امر سادهای باید زجر میکشید. با این نگاه، به نظر میآید هنوز ناگفتهها و نادیدههای بسیاری از سینمای ایران وجود دارد که باید دربارهشان نوشت و فیلم ساخت.
با دیدن مستند «سینمای ایران» به این نتیجه میرسیم که هنوز سینمای ایران را نمیشناسیم و باید برای این شناخت چاره اندیشید.
پرورشگاه!
در جایجای فیلم از اصطلاحات و مفاهیمی سخن به میان میآید که امروز برای ما مایه تعجب است.
مثلا استفاده از سینماتوگراف با دیکتههای مختلف امروز برای ما عجیب است. همینطور مثلا پرورشگاه آرتیستی سینما برای چیزی مثل آموزشگاه یا موسسه آموزشی سینما.
علاوه بر آن استفاده از برخی وسائل و لوازم در برخی تصاویر، امروز برای ما نوعی پرسش به شمار میرود تا روایتی از تاریخ. مثل صحنه قلیان کشیدن باباخان در عمارتی که بیشتر قصر است تا خانه.
با آینهکاری و منبت و ارسیهای ظریف و زیبا. بیننده به خودی خود از خود میپرسد حیف نیست در چنین مکان زیبا و ظریفی دود قلیان پخش شود؟!
قطعا، قصد تهامینژاد از خلق آن تصاویر این نبود که قلیان را زیر سوال ببرد، ولی فیلم مال 53 سال پیش است و امروز که آن را میبینیم چنین میپرسیم!