شصتوپنجمین شب فیلم/ 6 اردیبهشت ۱۴۰2 خورشیدی
نخستین شب فیلم خانه اردیبهشت اودلاجان در سال 1402 به نمایش مستند «ساعت عمارت خورشید» از ارد زند اختصاص داشت.
یکی از چهار مستندی که با موضوع تهران، در چهار هفته نمایش دادهخواهدشد. در ابتدای نشست، ارد زند ازخاطراتی گفتکه در ارتباط با کودکان کار در محله امامزاده داشت و تا شیوع کرونا ادامه داشت. مستندساز با نقل این خاطرات، آشنایی خود با محله را یادآور شد و خود را بخشی از فرهنگ این محله دانست.
مستند «ساعت عمارت خورشید» اثری بسیار ساده و روان درباره روند تعمیر و راهاندازی مجددساعت عمارت شمسالعماره است.
باحضور استاد ساعتچی به عنوان متخصص این کار. طبیعی است در جریان روایت این روند، با بخشی از تاریخ معاصر ایران هم آشنا میشویم هرچند قصد فیلمساز بهگفته خودش نقل تاریخ نیست.
شاید به همین خاطر است که برخی مخاطبان به گسست تاریخی در نقل رویدادها اشاره میکنند.
از جمله یکی از مخاطبان، که مستندساز هم هست، به این مساله اشاره میکند «ساعت و زمان در طول فیلم تداوم دارد ولی در یک جایی احساس میشود که دیگر ادامه ندارد. قطع میشود». آقای زند خیلی ساده پاسخ میدهد «شاید ضرورتی برای این تداوم احساس نکردم!». و البته اضافه میکند «ما با تاریخ کار نداشتیم. با ساعت کار داشتیم. بچهها هستند، بازدیدکنندگان هستند و گروههای دیگر که در جریان بازدیدشان از کاخ گلستان درباره ساعت و دیگر اجزای کاخ صحبت میکنند و اطلاعاتشان را ارائه میکنند. شاید برخی از نظرها و اطلاعات هم درست نباشد ولی ما کاری به صحت و سقم آن اطلاعات نداریم. مستند ما درباره «ساعت» است. نه در مورد مثلا مشروطهخواهی یا ناصرالدینشاه و غیره».
در خلال مستند متوجه میشویم این ساعت را ملکه بریتانیا به دربار ایران هدیه کرده و توسط کارشناسان اروپایی بر بالای عمارت خورشید نصب شده. جالب آنکه پس از کوتاه مدتی، ساعت از کار میافتد و عملا مردم شاهد شکل ساعت بودهاند نه کار و وظیفه آن.
کِی ساعت از کار افتاد؟
نکته جالب آن استکه در طول فیلم، متوجه نمیشویم این ساعت در چه سالی از کار آفتاده، در جایی گفته میشود حدود 65 سال کار نمیکرده، در جایی دیگر، به نقل یک بازدیدکننده گفته میشود در زمان خود ناصرالدینشاه این اتفاق افتاده.
یکی از مخاطبان با ذکر دقیق دادههایی تاریخی اعلام میکند که در زمان خود ناصرالدینشاه و به دستور خود او ساعت را از کار انداختهاند، ظاهرا بهاینخاطرکه صدای ناقوسرا خوش نداشت.
در این خصوص، فیلمساز تاکید دارد که «تنها به روایتها اکتفا شده. گروههایی از مردم در جریان بازدید از کاخ گلستان، یا خود استاد ساعتچی و دیگر کسان، اطلاعات خودشان درباره ساعت و کاخ را بیان میکنند و مستندساز این روایتها نقل میکند بی آن که نگران درستییا خطای آنها باشد» فیلمساز اضافه میکند «میشد روایت ساعت و تعمیر آن را به صورت گفتار زیر متن یا گفتگوها با کسان و آشنایان بیان کرد.
این هم روشی است در مستندسازی. ولی ما نخواستیم چنین کنیم. هرچند آگاه بودیم ممکن است برخی خرافهها هم وارد متن روایت شود».
یکی از مخاطبان اعلام میکند که با ساعتچی و خانوادهشان آشنا است و متخصص اصلی پدر آقای ساعتچی این مستند است که واقعا در کار خود استاد است. این مخاطب اعلام میکند شاید بهتر بود به جای نقل روایتها به خود جریان تعمیر ساعت و روایت خود آقای ساعتچی بیشتر پرداخته میشد.
. البته این نظر را یکی دیگر از مخاطبان که او هم مستندساز است رد میکند و معتقد است نقل این روایت و آوردن تصاویر این بازدیدکنندهها حس خوبی به اثر بخشیده و آن را از حالت خشک و رسمی خارج کردهاست. بخصوص حضور بچهمدرسهایها جذاب و دلنشین بود.
داخل یا بیرون شمسالعماره
یک نکته مهم را یکی از مخاطبان بیان میکند: «در تمام صحنهها، ساعت را از داخل گلستان میبینیم نه از مقابل شمسالعماره. آیا دلیلی برای این امر هست؟ یا اتفاقی چنین شدهاست؟»
مخاطب دیگری منتظر پاسخ مستندساز به این پرسش نمیشود و به نکته خاص دیگری اشاره میکند: «روال مستند بهگونهای است که انگار رویدادی در جریان است و شما از آن فیلم میگیرید. در حالیکه اصولا نمیتواند چنین باشد چون تعمیر این ساعت چندین ماه طول کشیده. شگرد شما چه بوده؟»
کارگردان اعلام میکند مجموعا حدود ده روز، البته ناپیوسته، این فیلم برداشتهشده. برای ساخت هر فیلم، به ویژه مستند، جدول زمانی و مالی نوشته میشود که مثلا چند سکانس در چند روز باید کار کرد و به چه مبلغی. در این مستند هم واقعا نیاز نبود تمام مراحل تعمیر ساعت تصویربرداری شود. بسیاریاز فعالیتها تکراری و روزمره بود.ما برای آمادگی خودمان، قبلا، با دوربین کوچک تصویرهایی میگرفتیم تا در زمان برداشت اصلی بدانیم زاویه و رنگ و نور را چگونه کنترل کنیم.
طبیعتا، بخشهایی از فیلم را نمیتوانستیم به این سبک کار کنیم. مثلا گرفتن فیلم از بازدیدکنندهها نمیتوانست با تنظیم قبلی باشد. ما در لحظه و بدون برنامه قبلی از این گروهها و آدمها فیلمبرداری کردیم. بهنظر خود ما، این تصویرها به شادابی اثر کمک خوبی کردند. بخصوص از این جهت که برخی از این بازدیدها، مرتبط با تورهای شب عیدی بود. چون ما در اسفندماه مستند را ساختیم. نخواستیم این تصاویر را از دست بدهیم.
ساعتِ پنج؟!
یکی از مخاطبان به درهم تافتهشدن اتفاقات در فیلم اشاره میکند. مثلا ما سرگرم استاد ساعتچی هستیم، یکدفعهای گروه کودکان سر میرسند. از اینها آزاد نشده، نمایش خیابانی داخل کاخ را میبینیم و همین طور اتفاقات مختلف که روی هم سوار میشوند. درست مثل جریان عادی زندگی جهان امروز که چند لایه و چندساحتی است.
کارگردان، این نگاه را تایید میکند ومیگوید روزگاری تحت تاثیر نمایش مشهور گارسیا لورکا به نام «ساعت پنج عصر» بود. ساعتی که در آن در تمام کشور اتفاقات عجیبی میافتد.
من هم کوشیدم این اتفاقات را، انگار که همه در ساعت مشخصی و بهصورت همزمان میافتند، ثبت کنم. دلم میخواست این اتفاقهایی را که موقع تعمیر ساعت میافتند بگیرم. و وقتی شروع کردیم، دیگر تیر از کمان رها شدهبود. این تصمیمی بود که گرفتیم. در لحظه. سینماست دیگر، هرکسی سلیقهای دارد!».
ساعت، نبض زمان!
یکی از مخاطبان به اصل و ذات ساعت اشاره دارد. به عقیده او ساعت گویای نبض زمان است. نشاندهنده نظم و دقت است. هر شصت دقیقه یکبار ناقوس به صدا در میآید و گذشت یک ساعت از عمر ما و جهان را اعلام میکند.
متفاوت است مثلا با اذان ظهر و عصر و غیره که اولا در روز سه یا پنج بار است و ثانیا در ساعت و دقیقه ثابت در طول سال نیست. و حتی بسیار متفاوت از ساعت آفتابی یا ساعت شنی. مثلا اگر آفتاب نباشد و هنگام شب، ساعت آفتابی چه عملکردی دارد؟ ولی ساعت در جهان مدرن آفتاب و سایه نمیشناسد و مرتب کار میکند.
اساسا بخشی از ابزار و وسایل جهان مدرن است و سازگار با زندگی سنتی نیست. این ویژگی ممکن است ما را به این نتیجه برساند که نصب ساعت بر بالای عمارت خورشید نه امری درونزا، بل سوقات غرب بود بیآنکه زمانش رسیده باشد. و شاید به همین دلیل است که ساعت پس از مدتی کوتاه از کار میافتد یا بهعمد از کار انداخته میشود.
در قسمتی از مستند موضوع ناقوس شکسته ساعت مطرح است. اینکه این ناقوس چطوری افتاده و آیا افتاده یا انداخته شدهاست، موضوع جالبی است.
گفته میشود شاه برای اینکه صدای ناقوس شنیده نشود دستورمیدهد ساعت را خاموش کنند و چون نمیدانستند چگونه ساعت را از کار بیندازند، دستور میدهند ناقوس را بشکنند و بیندازند پایین. این دادهها حتی اگر نصفهنیمه هم صحت داشتهباشد، نشان دهنده آن است که جامعه ایرانی در آن سالها ظرفیت تنظیم خود با زمان و ریتم آن نداشته.
روال زندگی بسیار کندو بدون برنامه زمانی مشخص تداوم داشته. این موضوع، حتی اگر جزو اهداف مستند هم نباشد، بهخودی خود بسیار جذاب است و باید ممنون بود که این فیلم چنین موضوعی را به ذهن متبادر میکند و سبب کنجکاوی میشود.
استاد تجربی
یکی از مخاطبان به موضوع جالبی در این زمینه اشاره دارد. او میگوید: «ساخت ساعت امری کاملا فنی و مبتنی بر دانش است. طبق گفته فیلم، حدود 170 سال پیش این ساعت به شاه ایران هدیه میشود.
اینکه در آن سالها سطح دانش فنی در ایران چه بوده، یک مساله است، اینکه امروز استاد ساعتچی که آن را تعمیر میکند و سواد آکادمیک ندارد، مسالهای دیگر و مهمتر.
ساعتچی این حرفه را به صورت تجربی یاد گرفته و سواد دانشگاهی ندارد. به همین دلیل است که برای ساخت و تراش قطعه افتاده یا معیوب بصورت خطا و آزمون عمل میکند. حتی در یک مورد خاص دنده پلاستیکی برای تعویض دنده معیوب استفاده میکند.
شاید فیلمساز در نقل و چیدن این پلانها کنار هم چندان برنامه و هدف اولیه نداشته، ولی تلنگر خوبی به مخاطب میزند. حتی امروز پس از 170 سال، دانش تعمیر ساعت را نداریم و به روش اوستا شاگردی عمل میکنیم. اوستا ساعتچی و شاگردش نقیبزاده».
زمان!
یک نکته دیگر هم در این مستند نمایان و کاملا رو است: تمام کسانی که در کار تعمیر ساعت هستند جزو سالداران هستند.
نیروی جوان در بینشان نیست. این امر هم خوب است هم بد. از خوببودنش بگذریم، بد است چون حتی اگر به تعمیر ساعت تاریخی به مثابه فعلِ میراثی هم نگاه کنیم، برای پایداری این میراث باید نیروهای جوان جایگزین سالداران شوند.
در این اثر میبینیم که چنین زمینه و بستری وجود ندارد. از کجا معلوم عدم ورود نسل جوان به چنین عرصههایی سبب درجا زدنهای ما نباشد.
و نکته حساستر آنکه وقتی استاد ساعتچی جوانی را که خود را به شکل حاجی فیروز درآورده نصیحت میکند و میخواهد راه موفقیت را به او نشان دهد، تنها چیزی که به او توصیه میکند استمرار و پایداری در کار است.
اصلا صحبت از آموزش و دانش نمیکند. اینجا است که درد اصلی جامعه خود را نشان میدهد.
بیننده انتظار دارد این استاد تجربی، به جوان مقابل خود بگوید برو درس این کار را بخوان. برو تخصص بگیر. ولی نمیگوید.
گویی که جامعه در چرخه سنت و تجربه دور خود میچرخد بیآنکه نقش دانش و تخصص را یادآور شود. همه این نکات را همین مستند در ذهن ما بیدار میکند.
ارد زند، متولد 1328 دانشآموخته مدرسه بینالمللی فیلم لندن و انستیتوی هنری سانفرانسیسکو و مستندساز عرصه فرهنگ است. خرداد 1357 به ایران باز گشت و در مهر ماه 1357 به استخدام تلویزیون درآمد و نخستین فیلمش جویباره را سال 1358 در اصفهان ساخت، میگوید: «در این فیلم نگاهی تاریخی داشتم و میخواستم بگویم زیبایی کاخهای پرشکوه شاهان محصول مردمانی است که در جویباره زندگی میکردند». جازموریان، صید میگو، راه نو، یک روز عادی، راویان، جزیره قشم، خوزستان، همدان، گنجینه، مدرسه در دست بچهها، شاه عبدالعظیم، کاخ گلستان، زبان ایلامی و من، گل نبشته، روایتی از مشروطه، قند تلخ، خواب و بیدار، خان آقا، همراه شمس از نمونه آثاری هستند که وی کارگردانی آن ها را عهده دار بوده است. ارد زند مستند «ساعت عمارت خورشید» را در سال 1392 ساخت. او برای ساخت آثار متعددش بارها برنده جوایز گوناگونی شدهاست. در آینده نزدیک مستند «مدرسه در دست بچهها» را باهم تماشا خواهیم کرد.