مستند زمناکو
گزارش مستند زمناکو, گزارش مستند زمناکو, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

سی‌‌ونهمین شب فیلم/ ۲۲ تیر ۱۴۰۱ خورشیدی

حتما دیدن مستند روایی «زمناکو» را می‌شود به همه توصیه کرد. مستندی کوبنده، پر از عشق‌و زیبا که بر گوشه تاریکی از عواقب جنگ نور می‌تاباند و زشتی و خشونت جنگ را بیشتر نمایان می‌کند، بی‌آنکه وارد صحنه‌های جنگ شود.

در سی‌و نهمین شب فیلم خانه اردیبهشت اودلاجان، مستند روایی «زمناکو» از مهدی قربانپور به نمایش در آمد.

داستان مردی که در سه‌سالگی در بمباران شیمیایی حلبچه از عراق به ایران آورده می‌شودو توسط بانویی آبادانی که کارمند بهزیستی است و خود نیز جنگ‌زده است، به مشهد می‌آید و در آغوش و خانواده آن زن نازنین با نام کبری حمیدپور رشد و پرورش می‌یابد و به عرصه می‌رسد.

کبری به خوبی و با جان و دل این بچه را نگهداری می‌کند و او تبدیل به عضوی از خانواده کبری می‌شود با خواهر و بردار و خاله. 

 همه ایرانی. تا اینکه مادر، کبری، در شانزده‌سالگی این بچه، علی، چشم از این جهان می‌بندد و خلا وجود مادر برای علی و مشکل اساسی شناسنامه و عدم امکان یافتن شغل او را به تکاپو می‌اندازد تا «هویت» خود را جستجو کند. جوانی که در کارت شناسایی‌اش عراقی خوانده می‌شود. تلاش‌های دوسه ساله‌اش که همه ناکام می‌ماند و به هیچ‌وجه نمی‌تواند شناسنامه ایرانی بگیرد، او را به سرحد استیصال می‌کشاند. تا اینکه دیدار گروهی از مقامات و شخصیت‌های حلبچه از ایران درسالگرد فاجعه و آشنایی آن افراد با علی مسیر تازه‌ و روشنی برای علی باز می‌کند تا بتواند در حلبچه دنبال پدر و مادر و اقوام خود بگردد. و بالاخره، تنها بازمانده خانواده‌اش، مادر، را پیدا می‌کند و . . . .

قصه‌ای پرکشش با بن‌مایه‌های غلیظ اجتماعی و پیرنگ بسیار نیرومند نوع‌دوستی و صلح‌طلبی. و تیم فنی مستند توانسته به‌خوبی ازپس این داستان‌سنگین برآید. روایت کارگردان از شروع ماجرا خواندنی است.

امید و عشق

می‌گوید «برای کاری به موزه صلح رفته‌بودم. عکس علی (زمناکو) را دیدم و توصیه یکی از فعالان موزه این بود که زندگی علی را مستندسازی کنیم. اولین برخورد با علی برای ما چندان امیدوارکننده نبود چون در آن زمان، که دیگر علی در حلبچه و با خانواده‌اش بود، همه‌ش سوژه رسانه‌ها بود و غرق در عکس و فیلم و گزارش. فکر کردیم شاید نشود باهاش پیوند بخوریم. گذشت. در سالگرد حلبچه، ۱۶ مارس، در حلبچه بودیم و دنبال جا برای خواب که گیر نمی‌آمد.

علی زنگ زد و ما را برد خانه پدر خانمش. در آن فرصت به علی توضیح دادیم که ما دنبال گزارش و خبر نیستیم و می‌خواهیم یک فیلم مستند بسازیم. علی تصوری از مستند نداشت.

بالاخره، جفت‌وجور شدیم و رسیدیم سر خط. وزارت «انفال و شهدا» در اقلیم کردستان تعدادی فیلم و عکس و سند در بایگانی‌ش داشت و ما باید از میان این‌همه عکس و فیلم قصه علی را «کشف» می‌کردیم. ما به دنبال ساختن و نوشتن قصه برای زندگی علی نبودیم. باید قصه او را از میان این‌همه اسناد و تصاویر پیدا کنیم.

ضمن آن‌که باید جنبه دراماتیک روایت را هم تقویت می‌کردیم بی‌آن‌که اصل ماجرا را تغییر دهیم. گفتنی است که الان علی با نام کردی زمناکو مدیر آی‌تی در سونی اریکسون سلیمانیه است، با دخترخاله‌اش ازدواج کرده، کردی حرف می‌زند و یک فرزند شش ساله دارد. برای دیدن برادران و خاله عاطفی‌ش به تناوب به ایران می‌آید ولی با ویزای ۱۵ روزه! کسی که حدود ۲۱ سال در ایران زندگی کرده، الان فقط با ویزای موقت می‌تواند سری به دوستان و خویشان عاطفی ایرانی‌ش بزند. خنده‌دار است»

zmnako

مستند، در زندگی جریان دارد!

شکیبانیا، تهیه‌کننده فیلم مضمون مهمی را مطرح می‌کند. «بعضی وقت‌ها مستند برای کارگردان و عوامل آن تمام نمی‌شود. بلکه جهان تازه و زندگی تازه‌ای را به روی آن‌ها باز می‌کند. داستان ما و «زمناکو» هم چنین داستانی است. ما از آن زمان تا حالا درگیر سرنوشت کودکان گم‌شده حلبچه هستیم و در پیداشدن خانواده چندتا از این کودکان هم موثر افتادیم. ضمن آن‌که نمایش همین فیلم در کردستان عراق و برخی کشورهای دیگر از جمله کرواسی امر کودکان گم‌شده را به‌شدت مطرح کرد و تکاپوی افراد و سازمان‌های داوطلب را صدافزون نمود. جالب آن است فیلم‌هایی با خمیره زمناکو هرچه زمان می‌گذرد جذاب‌تر و مقبول‌تر نشان می‌دهند. به عبارتی، هرچه عمق فاجعه‌جنگ بیشتر رخ‌می‌نماید چنین مستندهایی بیشتر مورد نیاز می‌شوند.

در زمناکو، قصد ما این‌بود که قصه را تا پیداشدن خانواده علی برویم و تمام کنیم؛ ولی خبردار شدیم که علی به دیدن کودکان آواره‌ای می‌رود که با جریان داعش از پدر و مادر خود جدا افتاده‌اند و آواره کمپ‌ها و اردوگاه‌ها هستند.

رفتیم و آن روایت را هم اضافه کردیم تا نشان دهیم که جنگ هنوز ادامه دارد. هرچند در قالبی دیگر».

هویت، مادر، حلبچه!

یکی از مخاطبان می‌پرسد چرا علی قبل فوت مادر (ایرانی‌اش) به فکر هویت و شناسنامه عراقی نیست. در فیلم هویت از نظر حقوقی مطرح می‌شود و علی به دنبال گرفتن شناسنامه است. تمام تلاش‌شان را هم می‌کنند در حدی‌که ازدواج صوری و غیرواقعی بین کبری و یک مرد طراحی می‌کنند تا به استناد آن بتوانند علی را فرزند ایران جا بزنند. چرا «مادر» به عنوان هویت مطرح نمی‌شود.

کارگردان، به این نکته مهم اشاره می‌کند که دقیقا از روزی که علی به خانه بدون مادر برمی‌گردد و تنهایی را با پوست و خون خود حس می‌کند، دنبال پرکردن این خلاء است. هرچند برادران عاطفی‌اش خیلی بهش می‌رسندو اصرار دارند که با آ‌ن‌ها زندگی کند ولی خود علی بهتر از هرکس دیگری می‌داند و حس می‌کند که دیگر تنها شده‌است. تنهای تنها. پس خودش‌را به آب‌وآتش می‌زندتا جوهر وجودی‌ش را به اثبات برساند و به خودش هم ثابت کند که «هست»، هرچند تنهاست. ماجرا از اینجا کلید می‌خورد و آن جست‌وجوهای بعدی را رقم می‌زند.

مخاطبی می‌گوید، در هر اثر هنری یا مکتوب، سه پرسش اساسی وجود دارد: چیستی، چرایی، چگونگی! در صحبت‌ها از چیستی و چگونگی صحبت شد ولی بر مخاطب معلوم نیست «چرا» شما سراغ این موضوع رفتید. چه می‌خواستید بگویید یا کشف کنید.

پاسخ کارگردان خیلی روشن است: «نوع‌دوستی». «برای من نوع‌دوستی مهم‌ترین موضوع است. در مستندهای قبلی‌ام هم این را موضوع اصلی کارم قرار داده‌ام. الان هم که برای یک فیلم سینمایی تدارک می‌بینم همان است. من اصولا پرکار نیستم.

شاید دوسه سال یک‌بار فیلم بسازم. و در هر مرحله از فیلم اگر احساس کنم نتوانسته‌ام یا نمی‌شود آن حس را منتقل کنم، رها می‌کنم فیلم را و ادامه نمی‌دهم. اصل، انتقال پیام صلح و نوع‌دوستی است.

فرد، عاطفی و مهربان؛ جمع، خشن!

یکی‌از مخاطبان این فیلم را با مستند «در جستجوی فریده» تداعی می‌کند و این‌که در آن فیلم قهرمان روایت یک زن است و در این‌جا یک مرد. آن‌جا هم فریده پدر و مادر واقعی‌ش را پیدا می‌کند ولی مادر عاطفی‌ش را ترک نمی‌کند. در فیلم زمناکو هم اگر قهرمان روایت یک زن بود، آیا به‌همین راحتی کبری را ترک می‌کرد؟ مخاطب دیگری به موضوع مهم‌تری اشاره می‌کند و معتقد است در این مستند و در زندگی واقعی، ماها به عنوان یک فرد، مهربان هستیم و نوع خود را دوست می‌داریم ولی به‌عنوان جمع و سیستم اصلا مهربان نیستیم. خشن هستیم. هیچ سازمان و نهادی حاضر نمی‌شود کمک‌کند تا علی در ایران یک شناسنامه داشته‌ باشد و شهروند ایرانی شود، در حالی که کبری و خانواده‌اش به شدت مهربان و نوع‌دوست هستند. آیا در مستند به این وجه از زندگی اجتماعی ما توجه شده؟

کارگردان به مثالی از این دست اشاره می‌کند که در حلبچه پارکی هست به نام کبری، به خاطر مهربانی این زن چنین پارکی آن‌جا هست ولی در ایران و در آبادان ما هرچه تلاش کردیم چنین کاری بشود، نشد که نشد.

یا وقتی در کردستان عراق مستند را نشان دادیم، سرکنسول ایران شگفت‌زده پرسیدچرا درایران برای علی شناسنامه نزدند؟!! سوالی که ما باید از او می‌کردیم. این‌که ما فردی مهربان هستیم‌ و جمعی نه، شاید به این صورت هم نباشد. نهادهای ما چنین اند نه جمع ما ایرانی‌ها. این را هم باید اضافه کنیم که واکنش عاطفی مردم حلبچه به پیداشدن علی یا زمناکو، بسیار بسیار شدید و البته همراه با تبلیغ و بزرگ‌نمایی بود. خیلی علاقمند بودند که چنین موضوعی را تبدیل به تبلیغی ضد جنگ و دلیلی بر حقانیت کردها بدانند. که طبیعی است. 

مستند، نه گزارش!

مخاطب دیگری، معتقد بود این مستند، حتما ماندگار خواهد بود چون وجهی از خشونت جنگ را نشان می‌دهد که عموما در روایت رسمی از آن هرگز گفته نمی‌شود.

از سوی دیگر، در اوج خشونت ناشی از جنگ ما با چهره زیبای صلح و دوستی مواجهیم که شدیدا ملموس و واقعی است. فیلم نشان می‌دهد این ما نیستیم که طالب جنگ هستیم؛ ما اگر به اختیار خودمان باشد مهر می‌ورزیم نه جنگ. از این جهت، این مستند فوق‌العاده است.

با این‌حال شاید بشود از کارگردان انتظار داشت بخش بعد از پیداشدن مادر را بسیار خلاصه‌تر و در حد چند جمله و تصویر کوتاه روایت‌کند تا بافت محکم و دراماتیزه مستند به سمت یک گزارش نلغزد. بخصوص آن قسمت که گزارش زندگی بعدی زمناکو در حلبچه است و دانشگاه و  ازدواج و دیگرمسایل. ریتم مستند در اینجا کند است.

اما کارگردان معتقد است «باید نشان می‌دادیم که متاسفانه جنگ هنوز ادامه دارد و بنابراین مساله کودکان آواره جنگی مساله روز است. می‌خواستیم اشاره کنیم که صلح‌خواهی باید ادامه داشته‌باشد.

اگر دیروز و پریروز علی و محمدامین ها بودند، امروز فوادها و دیگر بچه‌ها هستند که در اردوگاه‌ها  دور از پدر و مادر در انتظار زندگی نا معلوم آینده هستند».

به هر حال، دیدن این مستند بسیار مغتنم بود و زیبا. حتما بایدفرصتی برای‌دیگران پیش‌آید تا آن‌ را ببینند.

امروز هم مساله جنگ و خشونت‌های پنهان آن مساله روز است. فرقی نمی‌کند جنگ در سوریه و عراق باشد یا در روسیه و اکراین. جنگ زشت است.

مهدی قربانپور، متولد ۱۳۵۸ است. یک سال کم‌تر از جمهوری اسلامی سن دارد! بچه بابل است.

ظاهرا از ۱۵ سالگی شروع به ساخت فیلم کرده‌ و کارنامه پری دارد. البته، بیشتر، فیلم‌های کوتاه. دانش‌آموخته زبان و ادبیات فارسی است.

درمیان کارهایش، مستندهایی هستند از جمله: «به آسمان»، «آن‌جا که هیچ‌کس نیست»، «روزی که فردایش جمعه بود»، «من انرژی هسته‌ای نیستم»، «یکی میان ما»، «موج میلاد»، «تنهای قصه‌های خوب»، «۱۹۰»، «ما همه سربازیم»، «زمناکو»، «روزهای ناتمام».

قربانپور ، شخصیت حرفه‌ای و صنفی معتبری است و در بسیاری از رویدادهای سینمایی و هنری، به عنوان دبیر یا برنامه‌ریز نقش داشته و دارد.

ضمن این‌که پایه‌گذار برخی رویدادهای سینمایی از جمله جشنواره وارش است. در فعالیت هنری و سینمایی خود، به قله‌هایی هم دست یافته و جایزه‌های بسیار از جشنواره‌های داخلی و خارجی دریافت کرده.

ghorbanpour
0
لطفا اگر نظری دارید برای ما ارسال کنیدx