تهران چند درجه ریشتر

گزارش مستند تهران چند درجه ریشتر, گزارش مستند تهران چند درجه ریشتر, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

هفتادویکمین شب فیلم/ 17خرداد 1402 خورشیدی

«تهران آن‌قدر موضوع برای ساخت مستند داردکه بی حد و مرز است.و اگر نتوانی خودت را با جریان زندگی و جابجایی‌های تهران وفق بدهی، عقب می‌افتی.

باید تهران را بشناسی و با آن زندگی کنی». این‌ها را پیروز کلانتری در نشست بعد از نمایش مستند «تهران، چند درجه ریشتر» می‌گوید.

 از دید او تهران لایه‌های بسیاری دارد که متاسفانه به چشم هنرمندان نمی‌آید. او به موضوع قرارداد تلویزیون در اواسط سال‌های هشتاد اشاره می‌کند که قرار بود بیست مستند با عنوان بیست شب و با موضوع تهران ساخته شود که تنها سیزده تا ساخته‌شد. در ارتباط با این مجموعه بود که قرار می‌شود فیلمی هم درباره زلزله ساخته‌شود.

 چرا که در آن روزها، که دو سه سال از زلزله مخوف بم گذشته بود، هنوز هم اخبار زلزله داغ بود و این فرض بود که بالاخره در تهران زلزله خواهدآمد».

این گونه بود که ساخت مستند زلزله در تهران به پیروز کلانتری سپرده می‌شود. ولی او علاقه نداشت که فیلمش راوی مسائل فنی خود زلزله و تبعات آن باشد.

«فیلمی باید باشد که شهر تهران را پوشش دهد در روزی که زلزله خواهدآمد نه خالص زلزله. به همین خاطر این فیلم یک فیلم شهری است نه فنی درباره زلزله».

کلانتری کنجکاو این است که چرا مردم تهران از فکر زلزله فرار می‌کنند و هر روز بیش از روز قبل خانه و مسکن خود را در مناطقی می‌سازند که روی گسل قرار دارد و طرفه آن‌که این مناطق از پهنه گران تهران هستند.

همین دغدغه باعث می‌شد که قصه زلزله احتمالی تهران را با زبان سینما و محتوای اجتماعی مطرح کند.

 چرا که معتقد است «مستندساز جدا از موضوع فیلم، شکلی از سینما را می‌سازد. و من چون اهل نوشتن بودم، و از سال‌های شصت به این سو مستند ساخته‌ام و نوشته‌ام، متوجه این موضوع بودم که متاسفانه گفتار در مستندهای ایران ذلیل شده.

در حالی‌که تصور می‌کنم گفتار می‌تواند محرک‌و سبب کنجکاوی بیننده شود و فیلم را راه بیندازد. می‌خواستم فیلمی بسازم که درام آن را گفتار پیش ببرد. در حقیقت این اولین فیلم گفتارمحور من بود. تلاش کردم از گفتار اعاده حیثیت کنم و اعتبار و ارزش آن را بازگردانم».

پیروز کلانتری به یاد می‌آورد که سال‌ها قبل، هنرمندانی چون ابراهیم گلستان، فروخ فرخزاد و محمدرضا اصلانی فیلم‌های گفتار محور بسیار با ارزشی ساخته‌اند، ولی وقتی تلویزیون وارد این محرکه شد، گفتار ذلیل شد.

چه‌کاری از ما ساخته‌است؟!

یکی از مخاطبان اظهار تاسف می‌کند که با دیدن هر مستنددرباره تهران، تنها کاری که می‌توانیم بکنیم آه کشیدن است و تاسف از این‌که کاری از دست‌مان برنمی‌آید.

وقتی مستند «گذر شهر بر آب» را دیدیم، یا «قصه آب تهران» را و همین مستند را، متوجه می‌شویم که چه مصیبت‌هایی داریم یا در راه هست، ولی همیشه با این پرسش مواجهیم که چه باید کرد.

مخاطب دیگری از کلانتری می‌پرسد اگر امروز دوباره درباره خطر زلزله در تهران مستند بسازید آیا همین می‌شود یا چیزهایی به آن اضافه می‌کنید یا چیزهایی را کم می‌کنید؟

پاسخ کارگردان جالب است: «تهران همین حالا هم مسائل و موضوعات بسیار متنوع دیگر دارد. من هم با دید یک محقق و پژوهشگر به زلزله نگاه نکرده‌ام. کار من نیست.

امروز مساله آلودگی هوا، اقتصاد و فقر و عمومی و ده‌ها مساله دیگر هست که کاملا دست به نقد هستند و پرداختن به زلزله ممکن است همی فانتزی به نظر برسد. 

مستند تهران چند درجه ریشتر؟;چهارشنبه 17 خرداد ماه 1402

ذهن مردم ممکن است از این موضوع دور باشد.مساله حکومت و حکمرانی هم هست. در این میان پرداختن جدی و دقیق به زلزله و پیش‌بینی برنامه و تمهیداتی برای روز بحران و مصیبت، موضوع ساده‌ای نیست.

در آن سال‌ها که اخبار زلزله تازه به تازه بود و مدیران شهر می‌خواستند راه‌کارهایی ارائه کنند، اکتفا کردند به ساخت چند سوله تحت عنوان سوله مدیریت بحران که در قیاس با وسعت و جمعیت شهر یک شوخی بیش نبود.

با این‌حال من زیاد به این شوخی‌ها نپرداختم. این فیلم را در جایگاه یک محقق و صاحب نظر نمی‌بینم. این را در آخر فیلم هم مطرح می‌کنم».

دسترسی مهم است!

در پلان‌هایی از فیلم، به موضوع مهم دسترسی‌ها به ویژه پس از بحران احتمالی زلزله اشاره می‌شود. گفته می‌شود کوچه‌هایی چون کوچه‌های محله هاشمی  که برخی‌ها آن را بافت فرسوده می‌دانند و هم کوچه‌ های محله الهیه، کوچه‌های مشکل‌دار برای دسترسی هستند.

 این کوچه‌ها در روزهای بحران به مشکل برمی‌خورند. در این کوچه‌ها، خودروها که در شرایط عادی وسیله دسترسی و ارتباط هستند تبدیل به بشکه‌های باروت و راه‌بندان می‌شوند.

 فخرالدین سیدی مستندساز که در جلسه حضور دارد، به تجربه خودش در این خصوص اشاره می‌کند و می‌گوید «وقتی مستند قصه آب تهران را می‌ساختیم، در کریدور سازمان آب پلاک دری جلب توجه می‌کرد: پدافند غیر عامل.

وقتی از مسئول آن بخش پرسیدیم که چه وظیفه‌ای دارند گفتند مهم‌ترین وظیفه‌شان این است که اگر در تهران وضعیت حاد و فوق‌العاده‌ای پیش بیاید، مثل زلزله یا سیل و امثال آن، وظیفه اول پدافند غیرعامل این است که دسترسی به آب را برای مردم تامین کند.

 به گونه‌ای که مردم در فاصله زمانی 15 تا 20 دقیقه به منبع قابل دسترس آب برسند.

 چون در روزهای بحران اگردسترسی به آب نباشدیعنی مردم باید منتظر مرگ باشند. بدون آب هیچ راهی نیست».

ترساندن؟

پیروز کلانتری معتقد است، فرهنگ برخورد با مساله زلزله بسیار مهم و پیچیده است. مردم نباید ترسانده شوند. باید آگاه شوند. ضمنا نباید همه مسکلات را به پای حکومت نوشت. بخش بزرگی از مساله، فرهنگی است. متاسفانه به اتفاقات این‌طوری نگاه نکرده‌ایم که خود ما چقدر نقش داریم. سهم ما در ماجرا چیست.

واقعیت آن است که حداقل با دانش امروزی، کاری برای اجتناب از زلزله نمی‌توان انجام داد. حتی زمان وقوع آن را هم نمی‌توان به موقع تشخیص داد.

می‌شود چنین گفت: درست است که نمی‌توانیم برای زلزله کاری بکنیم، ولی زلزله می‌تواند آیینه‌گردانی کند و مثلا این پرسش را در مورد مسکن مطرح کنیم که چرا بیشترین خانه‌ها را در محور گسل می‌سازیم. چرا این همه خانه و برج در کوچه‌های تنگ می‌سازیم؟ حتی فراتر از این حرف‌ها: شبکه گاز گسترده در سطح شهر در زلزله چه خواهدکرد؟ آیا ما بر روی آتش خانه ساخته‌ایم؟

 بدین ترتیب موضوع زلزله می‌تواند آیینه‌گردان مسائل و تفکرات امروز ما باشد. حاصل و نتیجه این تفکرات و اقدامات را در سال‌های احتمالی بحران خواهیم دید. پس باید به فکر فروبرویم.

مستند و «من»

از کارگردان خواسته می‌شود تعریف خود از مستند را بیان کند. می‌گوید: «مستند لزوما آن نیست که واقعیت را نشان دهد، بلکه باید با واقعیت روبرو شود، با موضوع مواجهه کند، با آن گفتگو کند.

«من» مستندساز با موضوع درگیر می‌شود. با این درگیری مخاطب و دیگران را هم درگیر موضوع می‌کند. روایت سینمایی از موضوع می‌کند. نزدیکی‌اش با سینمای داستانی هم همین روایت‌گری است. روایت قصه‌های نهفته در موضوع. قصه در قصه. روایت ‌هایی شبیه قصه‌گویی.

بدین ترتیب مستند یعنی واقعیت به‌اضافه من. این‌جاست که باید ببینیم چه چیزی از موضوع را محور کار قرار دهیم. مثلا اگر قرار است مستندی درباره اعتیاد بسازیم، سخن‌گفتن و تصویرسازی از اعتیاد دردی دوا نمی‌کند. ولی اگر ایده و محوری مرتبط با اعتیاد انتخاب کنیم به مستند نزدیک می‌شویم. مثلا خود یک معتاد را مورد قرار دهیم. یا ایده را مادر یک معتاد قرار دهیم. موضوع تبدیل به ایده می‌شود و می‌توان درون‌مایه فیلم را با آن تعریف کرد». کلانتری در عین حال معتقد است که عنان کار نباید از دست کارگردان خارج شود. به جمله‌ای از عباس کیارستمی اشاره می‌کند که «بادبادکی که شما هوا می‌کنید ممکن است خیلی جاها برود، ولی نخش دست شما است و هرلحظه خواستید باید بکشیدش پایین». ایده مستند هم مال کارگردان است.

بازار و تخریب؟!

در مستند، همان پلان‌های اول، شاهدیم که ماشین آتش‌نشانی با مصیبت فراوان از داخل بازار راهش را برای رسیدن به منبع آتش باز می‌کند و کلی هم پیشخوان مغازه‌ها را در مسیر به هم می‌ریزد. در گفتار این قسمت به پیچیدگی دسترسی به داخل بازار در چنین مواقع اضطراری اشاره می‌شود و از قول برخی‌ها گفته می‌شود چرا نشد که این بازار تخریب شود و به جایش پاساژهای زیبا و امن ساخته شود! همین قسمت از گفتار مورد اعتراض یکی از مخاطبان است.

به اعتقاد او بازار نه فقط محل دادوستد، بلکه بخش مهمی از ساختار هویت شهر تهران است. تا همین یک سده پیش بازار، کل تهران بود. هم پارچه‌فروشی داشت هم سفارت انگلیس و پروس. هم مسجد و سیاست داشت هم لوطی و مطرب.

چگونه می‌شود این هویت را صرفا با تمسک به ایمنی آن تخریب کرد؟ کارگردان هم چندان معتقد به تخریب بازار نیست. او تاکید می‌کند که «این جمله را نه از زبان خودش بلکه از قول آن‌هایی که مایل به تخریب بازار هستند» نقل می‌کند، هرچند ممکن است نحوه نقل درست نبوده و چنین برداشتی حاصل شده.

 مخاطب دیگری به یک نکته خاص در مورد زلزله و گسل اشاره دارد. «تمام شهرهای واقع در مسیر راه ابریشم روی گسل ساخته شده‌اند. گسل و زلزله نشان می‌دهد در زیر همان قسمت، همان گسل، منبع زیرزمینی وجود دارد.از نفت و گاز تا منابع معدنی.

بنابراین ساختن شهر بر روی گسل، که در مستند مورد نکوهش قرار گرفته، امر تازه و نامتعارف نیست. مهم آن است که درست و منطقی ساخته شود و از پیش دانسته‌شود که هر لحظه ممکن است زمین به غرش درآید و بساط را به هم بریزد».

 این نکته را هم کارگردان می‌پذیرد. از دید او هم شهرهای معتبر زیادی هست که برروی گسل ساخته‌شده‌اند. اما باید دید چرا این‌قدر بی‌توجه و بی محاسبه می‌سازیم. آیا اجباری هست که کوه را بتراشیم و خانه بسازیم؟ آیا مجبوریم در مسیل یا در کناره آن خانه بسازیم؟ مساله آن است که ما با آگاهی از زندگی برروی گسل حداکثر دانایی را به کار ببریم تا کم‌ترین تلفات را در مواقع زلزله داشته‌باشیم.

پیروز کلانتری

تهران، شهر مدارا!

در میانه گفت‌وشنود، صحبت از این می‌شود که آیا انتقال پایتخت می‌تواند چاره‌ای برای کم‌کردن خسارت احتمالی زلزله باشد؟

وقتی صحبت به چنین موضوعی می‌کشد، طبیعی است که حرف‌های زیادی هم به میان می‌آید که هرچند در ارتباط مستقیم با موضوع مستند نیست، ولی شنیدنی هستند. از جمله این نظرِ کارگردان که تهران را مهاجران ساخته‌اند.

از دید پیروز کلانتری ترکیب جمعیتی تهران در زمانی که به پایتختی برگزیده شد، بهترین ترکیب برای پایتخت شدن بود.

شهرهایی مثل اصفهان و تبریز و شیراز نمی‌توانستند مثل تهران پذیرای این همه مهاجر از اقوام و اطراف مختلف باشند، چون هریک از این شهرها فرهنگ قوی و هویت محلی خاص خود را داشتند و امکان جذب راحت مهاجر در آن‌ها به راحتی تهران قدیم نبود

. در تهران است که این همه مهاجر تمرین هم‌زیستی باهم می‌کنند و در کلیتی به نام تهران حل می‌شوند و بعد از یک یا دو نسل، هویت تهرانی پیدا می‌کنند.

 در تایید حرف کلانتری، یکی از مخاطبان به این اشاره می‌کند که اگر قرار شود برای تهران برند تعریف شود، آن برند لزوما برج آزادی و میلاد و امثال آن نیست. «مدارا» می‌تواند برند تهران باشد. تهران شهر مدارا است.

 

0
لطفا اگر نظری دارید برای ما ارسال کنیدx