جعفر روحبخش

صدوسومین شب فیلم/ 11 بهمن ماه 1402 خورشیدی

سومین اثر علی نایینی از چهارگانه او درباره نقاشان معاصر ایران، به کار وزندگی جعفرروحبخش اختصاص داشت. نقاشی که در عین تسلط کامل به مینیاتور و شیوه سنتی نقاشی ایران، راه خود را به شیوه‌های نوین و جهانی نقاشی کشاند. او، اصولا، اهل رسانه و تبلیغات نبودو به همین خاطر مستند یا یادنامه‌ای کامل از او نداریم. به گفته نگار روحبخش، تنها مستندی که به صورت دقیق و کامل به زندگی و کار این نقاش گرانقدر پرداخته، همین اثر علی نایینی است. ضمن آن‌ که زنده‌یاد اکبر عالمی هم یک گفتگوی تصویری از او را ثبت و ضبط کرده. دختر محترم روحبخش از این جهت سپاسگزار استاد علی نایینی است. نایینی که در نشست گفت‌وشنید پس از تماشای فیلم نگار را در کنار خود دارد، به یاد می‌آورد که «آتلیه جعفر روحبخش چسبیده به خانه او بود. با یک در از هم جدا می‌شدند. در آن زمان، نگار هشت سال داشت و نگین شش سال.

در حین فیلم‌برداری علی‌رغم هشدار و تقاضای ما برای سکوت، این بچه‌ها شیطنت خودشان را داشتند و گاه می‌شنیدیم آن ور دیوار دارند نقش کارگردان و هنرپیشه را بازی می‌کنند!»

نایینی یادآور می‌شود که نگین راه پدر را در پیش گرفته و امروز در اروپا نقاشی می‌کند و مرتب نمایشگاه دارد. نایینی در مورد مستند «آنسوی چشمها- جعفر روحبخش» به چند نکته اشاره می‌کند. که مهم هستند. این نکات بودند که کارگردان و تهیه‌کننده را به صرافت مستند کردن زندگی و هنر او می‌اندازد. «کوشش روحبخش در جهت یافتن هویت خود و کشورش بود.

 در صحنه‌ای از فیلم شاهدیم که او آونگ ساعت دیواری و صدای آن را می‌بُرد و به خلوت و کوشش خودش برمی‌گردد. در حقیقت، او زمان را متوقف می‌کند تا به خودش برسد و خودش را بازشناسی کند.» روحبخش هنرآموخته استاد بهزاد بود. پیش او نقاشی را آموخته‌ بود ولی لزوما راه او را در پیش نگرفت. ذهنش بسیار فعال بود و به همین خاطر در قاب مینیاتور حبس نماند و شخصیت هنری و حرفه‌ای خودش را بنیان نهاد.

چرا جعفر روحبخش؟

این‌که چرا لازم بود کار و زندگی جعفر روحبخش مستند شود، نکته‌ای است که از زبان علی نایینی باید شنید. «یکی از دلایل انتخاب روحبخش این بود که او خطوط را شکست و کاری امروزی کرد. او این تغییر بزرگ را هم در حوزه مینیاتور هم در حوزه نقاشی از طبیعت انجام داد، ولی حال‌وهوای آن‌ها را از دست نداد.

 او روح و جوهر مینیاتور و طبیعت را به بوم نقاشی آورد نه شکل ظاهر آن را. به همین خاطر، کارهای او متصلب و متقارن  و سنگین نیستند. رها و آزاد و دلنشین هستند. به همین دلیل می‌بایست زندگی و کار او ثبت و ضبط می‌شد و ما این کار را کردیم.»

این موضوع را یکی از مخاطبان به زبانی دیگر بیان می‌کند. «در مستند از زبان نقاش می‌شنویم که او از طبیعت آن‌چیزی را تصویر می‌کند که خودش دریافت کرده. عکس طبیعت را برنمی‌دارد. و ما می‌بینیم که کارهای او از طبیعت، چنان ساده و استیلیزه می‌شوند که تنه به آثار گرافیکی می‌زنند.

گاه ترکیبی از خاطره و طبیعت می‌شوند مثل تابلو سه کبوتر سفید و گل و گیاه اطراف آن‌ها. در حقیقت روحبخش ذات و جوهر طبیعت را به ما نشان می‌دهد. آن چیزی را نشان می‌دهدکه ما آدم‌های عادی، معمولا، نمی‌بینیمشان».

گزارش مستند آنسوی چشم‌ها،جعفر روحبخش, گزارش مستند آنسوی چشم‌ها،جعفر روحبخش, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

در مستند می‌بینیم روحبخش به درستی به این نکته اشاره می‌کند که هرچه طبیعت را بیشتر شناختم و هرچه به عمق و درون آن بیشتر رفتم، بیگانه‌تر شدم با طبیعت. به باور یکی از مخاطبان «این همان گزاره معروف و امروزی شناخت است که برای شناخت هر پدیده یا موضوع باید «بیگانه‌سازی» کرد. یعنی هرچه از موضوع و پدیده موردنظر خود دورتر و بیگانه‌تر شویم، آن را بیشتر و بهتر می‌شناسیم».

جسارت‌های کارگردان!

ارد زند، فیلم‌ساز، هم در نشست حضور دارد. به یاد می‌آورد که «نایینی همیشه داشت اتود می‌زد، کروکی می‌کشید. نقاشی می‌کرد. در ضمن بسیار علاقمند بود فیلم بسازد و در درجه اول درباره نقاشی و نقاشان.» او اضافه می‌کند علی نایینی بسیار جسور و عمل‌گرا است. «پیشنهاد کرده‌بود کاروانی درست کنیم از چند خودرو تقریبا مجهز برای سفر و دارای ابزارهایی شبیه به سینه‌موبیل. راه بیفتیم به اقصا نقاط کشور، نقاشی کنیم، فیلم بسازیم و در جا به مردم نشان دهیم.» او به عدم فضای مناسب در رسانه عمومی و تلویزیون برای چنین آثار گله‌مند است. «درسته که تلویزیون هم علاقمند بود از زندگی نقاشان مستند بسازد، ولی نقاشان خاص. علی نایینی هم می‌خواست از زندگی نقاشان مستند بسازد، البته نقاشان خاصی که خودش تشخیص می‌دهد. نتیجه معلوم است. فقط چهار مستند ساخته‌شد و تلویزیون کنار کشید». ارد زند در مورد خود این مستند هم معتقد است که «فیلم روان و صمیمی است. به دلیل کهنگی نسخه و اینکه چندبار کپی شده، طبیعتا شفافیت و کنتراست رنگ‌ها کم شده، که تقصیر فیلم‌ساز نیست. همین هم غنیمت است. کاش مستندهای زیادتری می‌ساخت نایینی».

پرتره نقاش!

یکی از حاضرین در جلسه، معتقد است اگر در مورد زادگاه و گذران زندگی نقاش هم در مستند اطلاعات بیشتری داده می‌شد، بهتر می‌بود. فرهاد ورهرام که در جلسه حضور دارد، معتقد است پرتره با بیوگرافی فرق دارد. آن‌چه که به عنوان شرح حال و گذران زندگی یک آدم است، بیوگرافی است و نشان‌دهنده شخصیت هنری و فرهنگی شخص نیست.

 

ولی در پرتره، اصلا مهم نیست که این هنرمند کی و کجا به دنیا آمده. در آن روز و در آن‌جا هزاران آدم به دنیا آمده‌اند، ولی وجوهی از شخصیت آدمی است که او را از دیگران متمایز می‌کند. در پرتره به این وجوه می‌پردازند. از آن گذشته، امروز و حتی قبل‌ترها برای دانستن سال و مکان تولد می‌شد و می‌شود در کتاب‌ها و رسانه‌ها گشت و اطلاعات لازم را یافت. به‌ویژه در این روزها که یافتن زندگی‌نامه اشخاص به راحتی آب‌خوردن است. ولی به سختی می‌توان ویژگی و یگانه‌بودن یک مرد یا زن را از لابلای آن اطلاعات دریافت.

در این خصوص، نگار روحبخش به یاد می‌آوردکه پدر عموما در آتلیه بود و سرگرم کار. خلاقیت و خلوت همیشگی داشت. هرچند استاد دانشگاه بود و کلاس‌هایی دایر می‌کرد ولی غالبا ترجیح می‌داد خودش باشد و دنیای خودش. این وجه از زندگی او در این مستند به‌خوبی مطرح شده و کاملا مستند است. علاوه بر توضیحات نگار روحبخش، کارگردان هم با هنرمندی تمام توانسته روحیه نقاش را نشان دهد.

و این کار را نه از زبان نقاش، بل با استفاده از زبان سینمایی به‌خوبی بیان کرده‌است. در حقیقت رمز مانایی و ماندگاری چنین آثاری به این خاطر است که متکی بر اطلاعات خام روزنامه‌ای نیستند.

تصاویر درخشان

در سکانسی از مستند می‌بینیم روحبخش از پشت میزش بلند می‌شود، می‌آید دم پنجره، پرده را کمی کنار می‌زند. شیشه پنجره بخار گرفته، با دست آن را پاک می‌کند و به بیرون خیره می‌شود، و ما گذشته او را در قالب چند تصویر می‌بینیم که تکه‌هایی از قاب هم محو است. همان محوی ناشی‌ از بخار پشت شیشه. 

کارگردان با این تصاویر زیبا به ما می‌گوید روحبخش دارد گذشته خود را مرور می‌کند. گذشته‌ای که بسیار محو و گنگ است. یا بهتر که گنگ بماند. این سکانس یکی از تکه‌های ناب این مستند است. البته نایینی در سکانس‌های دیگر هم خلاقیت‌های درخشانی دارد. وقتی روحبخش از این گزاره حرف می‌زند که هرچه طبیعت را بیشتر می‌شناسد با آن بیگانه‌تر می‌شود، تصویر او را می‌بینیم که در قابی از طبیعت جنگل، از سمتی به سمت دیگر می‌رود.

 بلافاصله او را درست در همین قاب ثابت می‌بینیم که در فاصله‌ای دورتر از قبل از همان سمت قاب به سمت دیگرمی‌رود و دفعه سوم هم این اتفاق می‌افتد با فاصله بیشتر. کارگردان جداشدن نقاش از طبیعت را که ناشی از شناخت آن است با این تصاویر به بیننده منتقل می‌کند. به عبارتی دیگر، تصاویر در خدمت انتقال پیام فیلم و نقاش به مخاطب هستند.

تجربه تازه و مبارک!

مخاطبی می‌گوید دیدن این مستند تجربه مبارکی برای اوست. چراکه ازاین‌طریق توانسته به روح هنرمند رسوخ کند و با درونیات او ارتباط برقرار کند. او مطلب خود را با این توضیح ادامه می‌دهد که برخلافِ هنرِ مجسمه‌سازی که سه‌بعدی است، نقاشی دو بعد دارد. ولی نقاش هنرمند می‌کوشد از طریق نقاشی وجه فیزیکی جهان را به وجه ذهنی ما تبدیل کند. 

در حقیقت نبود بعد سوم را از این طریق جبران کند. با این کار امکان می‌دهد ما خودمان را بشناسیم. ارتباط با ذهن و روح هنرمند، صرفا به معنای شناخت او نیست. ما با آن شناخت، خودمان را می‌شناسیم. این است که به تجربه تازه‌ای دست پیدا می‌کنیم. 

مخاطبی دیگر، معتقد است اگر تعریف درستی از هنر داشته‌باشیم، باید بپذیریم که «هنر یعنی شناخت». یعنی هنر هم مثل علم در خدمت شناخت انسان از خود و اطراف خودش است. آن‌چه که باعث می‌شود هنر این وظیفه را به خوبی به انجام برساند، آن است که در شناخت هنری تاکید بر کیفیت است، در شناخت علمی تاکید بر کمیت. ولی هردو برای شناخت هستند.

رهایی، بیداری!

در سکانس آخر فیلم برگی نقاشی‌شده از یک پرنده را می‌بینیم که به تنه یک درخت چسبانده شده. این نقاشی با رقص باد می‌رقصد و نهایتا زور باد به آن می‌چربد و از درخت کنده می‌شود و رقص‌کنان به زمین می‌افتد. این سکانس که از بخش‌های جذاب مستند است، گویای هدف وخواست نهایی نقاش است از نقاشی.

 او می‌گوید «من به نقاشی فکر نمی‌کنم. آن‌چه را که دریافته‌ام روی بوم می‌آورم و وقتی که نقاشی تمام شد، دیگر مال من نیست. جهانی دارد برای خود». در جای دیگر، علاقه‌اش به پرنده را بیان می‌کند که «نشانه پرواز، زیبایی، دوستی و مهر است».

به همین خاطر است که نقش پرنده در بسیاری از کارهای روحبخش وجود دارد. حتی مجسمه‌ای که برای نوشهر می‌سازد مجسمه پنج پرنده است. اما این نقش، لزوما، رئال نیست. گاه استیلیزه شده، گاه تزیینی است و گاه اسطوره‌ای. ولی، در هرحال پرنده است.

گزارش مستند آنسوی چشم‌ها،جعفر روحبخش, گزارش مستند آنسوی چشم‌ها،جعفر روحبخش, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

در سکانس آخر تمام حرف نقاش تبدیل به تصویر می‌شود. تمثال پرنده، نه خود پرنده، بر درخت است. البته نه بر روی شاخه، بل چسبیده به تنه درخت. باید معلوم شود این پرنده واقعی نیست، دریافت نقاش از پرنده است. باد می‌زند و این برگ نقاشی از درخت رها می‌شود. آزاد می‌شود. همانی که نقاش در سخنانش گفته. پرنده نشانه آزادی است. خود نقاش هم دنبال آزادی است. ما نقاش را پشت به دوربین می‌بینیم که راهش را کشیده به سمت افق می‌رود. تابلونقاشی هم، که استعاره پرنده است، از درخت آزاد می‌شود. همه و همه در راه و جهت آزادی هستند.

در انتها بد نیست خاطره‌ای از مراسم عروسی روحبخش بشنویم از زبان مینا قدیری که نقاش است. «مراسم عروسی جعفر روحبخش در آتلیه خود او برگزار شد. عروس و داماد وارد می‌شوند به سالن. با دیوارهای پر از تابلو نقاشی. انگار خود این عزیزان هم بخشی از نقاشی طبیعت هستند در میان تابلوها».

باید منتظر تماشای پرده چهارم نقاشان نایینی باشیم.

با مروری بر زندگی و کارهای پروانه اعتمادی.

 

 
 
0
لطفا اگر نظری دارید برای ما ارسال کنیدx