هشتادودومین شب فیلم/ 1شهریورماه 1402 خورشیدی
چه میشود اگر همه فیلمهایی که میبینیم، تئاترهایی که تماشا میکنیم و موسیقیهایی که میشنویم سبب آرامش روانی و شکوفایی ذهنمان شود و از انسانبودن خودلذت ببریم؟مستند آناهیدکه در هشتادودومین شب فیلم خانه اردیبهشت اودلاجان به نمایش درآمد، چنین پیامی دارد.
به شکل آشکار و البته زیبا یادآور میشود که میتوان مهربان بود، میتوان از زندگی لذت برد، میتوان آدمو حیوان و محیط را دوست داشت. میتوان از لذت زندگی و هستی غافل نماند.
حمیدرضا علیپور، کارگردان اثر، میگوید: «امروز بیشتر فیلمهای مربوط به زنان درباره مشکلات آنها است. ولی من علاقه داشتم وجه دیگری از زنان را برجسته کنم. آناهید به سمت همزیستی و همدلی میرود. امروز این یک امر جهانی است.
همه ما در تمام نقاط این عالم خاکی به همدلی و همنوایی نیاز داریم. پیام اصلی مستند آناهید همین است.» علیپور کار زیبایی ارائه داده ولی در همین کار زیبا هم گاه ناشیکاریهایی دیده میشود. خودش میگوید «البته کار سختی داشتم. رفتن تو دل جامعه مسیحی و مسلمان، همزمان. تمام تلاش من این بود که حرفی از دین و مذهب نزنم. از عیسی و محمد خبری نیست. هرچند آناهید مسیحی است و لیلی مسلمان. صحبت از انسان است. که چگونه آدمها به سادگی با هر عقیده و ایمانی که دارند، میتوانند در کنار هم زندگی کنند. یار و یاور همدیگر باشند.»
چهارسال و هشت روز!
به گفته کارگردان، حدود چهارسال رفتوآمد وآشنایی با آناهید زمان برد ولی کار فیلمبرداری فقط هشت روز فرصت داشت.
او معتقد است اگر این امکان فراهم بود که وقت بیشتری برای فیلمبرداری باشد، شاید نتیجه بهتری حاصل میشد. «در جاهایی تصویر کدر است یا ضد نور است. قاعدتا بایستی این تصویرها دوباره گرفته میشدند؛ ولی این کار را نکردیم چون اگر از آناهید یا لیلی میخواستیم همان حرفها و حرکتها را تکرارکنند، حتما از آن حسوحال واقعی تهی میشد.
ترجیح دادیم رنگ و نور در جاهایی از فیلم غیرحرفهای باشد، ولی حس و حالوهوای فیلم خوب باشد. به همین خاطر میتوان گفت بیشتر بخشهای فیلم یک بار برداشت شدهاند.» این توضیح کارگردان را مخاطبان استقبال میکنند و همانند او معتقدند حس و حالوهوا واجبتر از قاب و رنگ کارتپستالی است.
در کنار این حرفها، یکی از مخاطبان فرهیخته به یک نکته دیگر اشاره میکند و معتقد است اگر روی دیگر برخورد با کسانی مثل آناهید هم مطرح میشد، شاید غنای فیلم بیشتر میشد چون همه میدانیم زندگی، بخصوص بین ادیان و اقوام، اینقدرها هم گل و بلبل نیست!
کارگردان، ولی نظر دیگری دارد: «درباره تناقضها و تنازعها زیاد گفته یا نوشتهاند. من اعتقاد دارم باید با بزرگترکردن خوبیها بتوانیم تلنگری به خودمان و دیگران بزنیم. مسلما آناهید مشکلات بسیاری دارد، روستا هم همینطور. ولی من کوشیدم وارد آن قلمرو نشوم. نخواستم در محاصره مشکلات و تضادها قرار بگیرم.
حتی بعضی میگویند دلیل رفاقت و کنارهمبودن آناهید و لیلی چندان معلوم نیست. من میگویم چه پیوند و چسبی بهتر از محبت و عشق. چیزی که آناهید بهشدت دارد و به همه ارزانی میکند. رفتار این دو، صاف و صادق و انسانی است».
ایران یعنی همه!
در آغاز فیلم، نماییاز روستا داریمو حرکت نرمِ دوربین. در زمینه تصویر صدای اذان است. مثل چتری بر روی آبادی. در پلان نهایی، همان آوا را داریم، با ترکیب صدای ناقوس کلیسایی که احیای آن آرزوی آناهید است.
این صحنه آخر بسیار هنرمندانه تدوین شده. با اشاره به این تصاویر، یکی از مخاطبان معتقد است قصه آناهید حکم نانوشته سالهای نه چندان دور را با ترجمه زمان حال بیان میکند. معروف است در عصر قجر میگفتند وقتی باران میآید ارمنی از خانه خارج نشود، چون باران اگر از روی تن و لباس او به زمین بریزد، زمین نجس میشود.
ولی امروز، در مستند آناهید چنین نمیگوییم. او راوی قصه مردمان اصیل این کشور است.
مثل قلوه و تختهسنگهای بستر و کنار رود، که به مرور زمان تیزی و خشونت خود را از دست داده، صیقل خورده و نرم شدهاست. سنگ و قلوهسنگهایی که امروز نرم و آرام کنار هم نشسته و زندگی میکنند.
این نوع روایت، البته، ممکن است روایت دقیق واقعیت جهان امروز نباشد. میدانیم در این دنیای متلاطم، چگونه با ماسک و سپر دین مردم را سر میبرند، میدانیم مردم را به خاطر دین و عقایدشان زندانی میکنند.
اما مستند آناهید فریاد میزند که میتوان بدون توجه به تمایزات سیاسی، قومی و اعتقادی باهم زندگی کرد. خوب هم زندگی کرد و پشت و پشتوانه همدیگر بود. همین کافی است!
از دید این مخاطب، ایران یعنی همه. با این نگاه، بحث اقلیت و اکثریت نداریم. همانگونه که در اندام و ارگانیسم انسانی نمیتوانیم یک عضو را اصل و دیگری را فرع بدانیم. در کل اندام هر انسان اگر حتی یک انگشت کوچک وجود نداشتهباشد، آن انسان را ناقص مینامند. صرفنظر از اینکه آن یک انگشت چه درصدی از اندام را تشکیل میدهد و نقشش چیست!
مستند: روایت واقعیت!
یکی از مخاطبانِ اثر به شدت معتقد است که این فیلم نشانگر واقعیت موجود جامعه نیست. وقتی میگوییم دنیا باید چنانی باشد که ما میگوییم یا میخواهیم، با ذات مستند نمیخواند.
این نوع بیان ذات مستند را نفی میکند. ما در این مستند با واقعیت سروکار نداریم و حتی نمیدانیم چندنفر مسیحی در این روستا هستند و شغل و معاششان چیست. به طریق اولی نمیفهمیم مسائل بین مسلمانان و مسیحیان روستا چگونه است!
در واکنش به این استدلال، یکی از مخاطبان پاسخ و استدلال روشنی دارد: «تصادفا، در این مستند ما با یک واقعیت بزرگ و جاودان سروکار داریم. واقعیت عشق و دوستی انسانی. در این مستند میبینیم این واقعیت، هرچند در قالب رفتارهای یک زن، چقدر میتواندموثرو مفیدباشد.
ما با این واقعیت آشنا میشویم که اگر حکومتها دخالت نکنند، مردم بهخوبی و به راحتی مسائل بین خود را حل میکنند.
این یک واقعیت تاریخیو بنیادی است. مردم ما در طول سدهها فارغ از دین و ایمان خود، کشور را ساختهاند. وقتی با آن همه رنج و مشقت قنات میساختند، هرگز به این موضوع فکر نمیکردند که در مظهر آن آیا مسلمان آب برمیدارد یا یهودی.
پس واقعیت فقط آن نیست که بدانیم جمعیت روستا چقدر است. واقعیت آن است که ببینیم در یک روستای معمولی هم اگر رفتارت و کلامت انسانی و توام با عشق و دوستی باشد، تاثیر خود را بر کل روستا میگذارد و صدای اذان با صدای ناقوس یکی میشود.
واقعیت بزرگ آن است که انسان ذاتا خشن و متجاوز نیست. این ماییم که جریان اجتماعی را به این یا آن سو میکشانیم.
در ستایش زیباییها
شخصیت آناهید نکات بسیاری برای آموختن دارد. او دنبال کشف زیباییها است و با زشتیها کاری ندارد.
البته منظور این نیست که چشم بصیرت برای دیدن سیاهی ندارد. او میتواند همه وجوه زندگی را ببیند و بشناسد. اما هدف و مسیر خود را تعریف کردهاست.
او از هرچیزی که بهانهای برای ستایش زیبایی باشد رد نمیشود. وقتی در حیاط قدم میزند، رفتارش با برگ و شکوفه درخت چنان است که گویی نوزادش را لمس و نوازش میکند.
وقتی در خانه لیلی گلدانهای لب پنجره را میبیند چنان از زیبایی آنها حرف میزند که لیلی هم به حرف میآید و از گلهای ریز و زیبای نازگل میگوید.
وقتی لیلی بافته خود را نشان میدهد، آناهید از او میخواهد آن را بر تن کند. و کمک میکند لیلی آن را بپوشد و سپس کمی کنار میکشد و تن و لباس لیلی را برانداز میکند و بر هنر او آفرین میگوید حتی از اینکه این بافته قهوهای رنگ با رنگ سبز لباس زیر آن هماهنگ است میگوید (که از نظر ما اصلا به هم نمیخورند).
آناهید بهگونهای از زیباییهای موجود و اطراف خود حرف میزند که هیچ نوع حس تبختر یا خودخواهی در آن نیست. طرف را نمیآزارد. طرف حس نمیکند برای خوشی دل او این تعریفها را میکند. چرا چنین است؟
هنر برتر از گوهر
آناهید زن سادهای است. ادعای هنرمندی ندارد. ولی ذوق آن را دارد که با گوشی تلفن کوچک خود از گل و اشیاء دور و اطراف خود عکس بگیرد. و با دقت و شعف آنها را ببیند.
از گلدان نازگل خانه لیلی عکس میگیرد و به او نشان میدهد و تاکید میکند که ببین چقدر زیباست! بهبه! این در حالی است که خود گلدان جلو چشمشان است و اگر زیباست باید خود گلدان را نشان دهد نه عکس آن را! انگار، آناهید بهصورت ذاتی و غریزی میداند که هنر میتواند دنیای عینی را زیباتر کند.
به قول یکی از هنرمندان، تا زمانی که ونگوگ از خورشید و آسمان و مزرعه نقاشی نکردهبود ما نمیفهمیدیم خورشید چقدر زیبا است. رفتار آناهید برگرفته از این آموزه مهم است که هنر قدرت برجستهکردن زیباییها را دارد. یاد ناظم حکمت میافتیم که «بی نان و آب میتوان زندگی کرد، بی ترانه هرگز!» آناهید این آموزه را بدون لعاب و خیلی راحت به ما یادآور میشود. با رفتار و کلام ساده.
امید به توسعه
داستان زندگی آناهید، که واقعی هم هست، داستان هر پروژه یا برنامه توسعهمحور است. او پساز چندسال همراه برادرش به روستا برمیگردد با آرزوی احیای کلیسای آن. امیدوار است رفتارش جامعه را یک پله بالاتر ببرد.
امیدواراست رفتار نرم و انسانیش موجب مودت و دوستی بین مردم شود. در یک تصویر شاید استعاری، شاهد آنیم که آناهید با بچهکوچولوها در کوچه بازی میکند. سگ محبوب او هم سرمیرسد و خودش را برای آناهید لوس میکند و میخوابد روی زمین.
آناهید او را نوازش میکند. بچهها تماشا میکنند. کمکم آنها هم با کمی اکراه تن سگ را نوازش میکنند. میبینند واکنش سگ زیباست. دوباره نوازش میکنند. ترسشان از پوست سگ میریزد. تابو از بین میرود و میتوان به سگ هم دست زد! به همین سادگی است.
خیلی خط قرمزهای بیدلیل در اطراف ما وجود دارد. خطهایی که مانع دوستیهای ما و دیگران میشود. میتوان این خطوط را شکست و روابط بهتر را جایگزین کرد. در یک روستای کوچک و بسته، رفتار اجتماعی یک زن حاصل و نتیجهای بس بزرگ به دنبال دارد، چه برسد حرکت اجتماعی و در یک جامعه بزرگتر.شاید بشود ضربالمثل معروف را اینگونه تغییر داد که «بهار با یک گل آغاز میشود!»
آناهید در اوایل فیلم میگوید برایش سه چیز مهم است: خدا، پدر و مادر، خاک. او نمیگوید وطن، میگوید خاک. شاید او قصد خاصی از این کلام نداشتهباشد ولی همه میدانیم خاک اگر به تابوهای قومی و ملی آلوده نشود، جای بهتری برای زندگی است.
امروز جهان بسیار بزرگتر از آن است که به تکهای از آن چنگ بزنیم و خود را از دیگران جدا کنیم. زندگی زیباتر و غنیتر از این حرفها است.
چشم زیبای تو زیبابین است!
یکی از حاضران این بیت را تکرار میکند که «چشمِ تو زیبابین است/ راز زیبایی دنیا این است». آناهید زیبابین است. او با سگ و گربه و آدم و گل و همه اجزای زندگی مهربانی میکند. در روستایی که سگ، به آن زیبایی با آناهید برخورد میکند و آناهید هرشب سهم او را از سفره شامش جدا میکند و میآورد دم در، حتما کسانی هم هستند که به این سگ آجر پرتاب میکنند.
آیا آناهید با چنین نگاهو رفتاری، زندگی را بهتر میفهمد و میگذراند یا دیگران؟ او از زندگی بیشتر لدت میبرد یا دیگران؟ حتما آناهید. زندهباد!