صدوپنجمین شب فیلم/ 25 بهمن ماه 1402 خورشیدی
در غیاب مرحوم زندهیاد هوشنگ آزادیور، چند تن از دوستان مستندساز او در جلسه گفتوشنید حضور داشتند. محمود یارمحمدلو، با ذکر یاد و نام هوشنگ آزادیور به مشکل تولید مستندهای معتبر اشاره دارد و میگوید: «من فیلمساز هستم و میدانم ساخت چنین مستندهایی چقدر سخت است». او به اولین دیدارهای خود با آزادیور و جلیل ضیاپور در دوران دانشجوییاش هم اشاره میکند و به نخستین تاثیراتی که از ضیاپور گرفته میپردازد. «ضیاپور را در دانشکده دیدهبودم و درباره «خروس جنگی» هم خبرهایی را شنیدهبودم و چیزهایی میدانستم. در وهله اول، کمی برایم خندهدار میآمد. ولی وقتی به ضیاپور برخورد کردم جدیت و متانت عجیب او برایم جذاب بود. او در دانشکده درس میداد و پای مهم در بحثها بود». از نظر این مستندساز، «آزادیور سراغ کسی رفته که این چنین دقیق سنت و سنتی را تعریف میکند. فیلم در سالهای پس از انقلاب ساختهشده و بازار دفاع از سنتها داغ بوده و هست.
اما آزادیور، به عنوان مستندساز در برابر ضیاپور مینشیند و بسیار روشن و دقیق نظرات و مبانی فکری او را برای ما روشن میکند. مباحثه او با نقاش همراه با تصاویری از آثار نقاشی او، چنان منسجم و جذاب است که مخاطب اصلا متوجه گذشت حدود پنجاه دقیقه نمیشود. روان و راحت با مخاطب ارتباط برقرار میشود و درک والا و عمیق ضیاپور از نقاشی مدرن، بهویژه کوبیسم، به بیننده اثر منتقل میشود». از دید یارمحمدلو، این فیلم را میتوان سهل و ممتنع دانست.
«معماریشده است و دقیقا با این دید ساخته شده که ضیاپور در طول مستند مطرح میکند: «هنرمند باید بینش داشتهباشد» و هم ضیاپور و هم آزادیور چنین هستند. یارمحمدلو از آخرین کاری که در دست دارد خبر داد که پرتره نیما یوشیج است. چندسالی استکه در دست دارد و احتمالا چندسال دیگر هم طول خواهدکشید تا جمع شود. میگوید «وقتی قصد کوهنوردی دارید و میرسید پای کوه و دامنه، و روبرو را میبینید تازه متوجه میشوید کوه یعنی چه و چقدر بزرگ است. من هم وقتی وارد طرح و پرتره نیما شدم، تازه فهمیدم با چه غولی طرفم و کاری که بایدسال 98 تمام میشد، هنوز در نیمه راه است و معلوم نیست کی به اتمام خواهدرسید».
فرایند جهانیِ مدرنیته!
برای یکی از مخاطبان اثر، نگرش و استدلال ضیاپور از این جهت است که او به روند و فرایند رسیدن به مدرنیته در جهان اشاره میکند. از دید این مخاطب «چون در ایران این روند طی نشده، ممکن است بتوانیم بگوییم ما به مدرنیته نرسیدهایم. ولی ضیاپور به شکلهای راستگوشه گلیم و فرش ایران اشاره میکند و آن را نماد و نمایی از کوبیسم برمیشمارد. او میکوشد ریشههای گرایش به کوبیسم را حتی به عرفان شرقی هم وصل کند. به همین خاطر است که وقتی تابلو ماهی ضیاپور را میبینیم به این پرسش میرسیم که آیا جهان معنا دارد؟ ابتدا و انتهای آن کدام است؟ چرا به وجود آمدیم؟ و حرفهایی از این دست». حرفهای این مخاطب را مخاطب دیگری که خود مستندساز است، به گونه دیگری مطرح میکند و معتقد است که موضوع تکنولوژی را باید از بحث فرهنگ مدرن جدا کرد. ما درست است که به سطح تکنولوژیک اروپا نرسیدهایم ولی میتوانیم مدعی ورود به جهان و تفکر مدرن باشیم». اما مخاطب سوم، بحث را از منظری دووجهی میبیند.
او معتقد است «قطعا تکنولوژی تاثیر و بازتاب خود را بر فرهنگ عمومی جامعه میگذارد. مثال ساده آن وجود مترو در شهر است. شما امروز نمیتوانید تمام تاخیرها و بدقولیهای خود در رسیدن به موقع بر سر قرار را به گردن نبود تاکسی و ترافیک بیندازید چون همه، این را میدانند که مثلا از آزادی تا بهارستان با مترو در چه بازه زمانی میشود رسید. اینجا تکنولوژی- مترو-فرهنگ دروغگفتن شما را کنترل میکند. و دهها مثال دیگر. اما اینهم درست است که در جهان به هم پیوسته امروز، لزوما، نباید همه کشورها و جوامع همان مسیر و تجربههایی را طی کنند که دیگران قبلا پیمودهاند چون فرهنگ هم جاری است هم ساری».
مستند شاعرانه
یکی از بینندهها که اهل رسانه است، معتقد است که این فیلم را میشود در رده مستندهای شاعرانه قلمداد کرد. چون بسیار گزیدهگو است، اصلا حاشیه ندارد و حرف و پیام را کاملا روشن و واضح به بیننده میرساند. کاری که یک بیت شعر انجام میدهد و در بسیاری از موارد حکم «فصلالخطاب» دارد.
بیننده دیگری به تیتراژ فیلم اشاره دارد آن هم بسیار موجز و رسا است. بیننده را در دریای اسامی و افراد به سرگیجه دچار نمیکند. هم تیتراژ نخست گویا و ساده است هم تیتراژ پایانی. همین گزیدهگویی را یکی دیگر از مخاطبان، به عنوان یک آموزش و درس تلقی میکند.
میگوید «فیلم مثل یک کلاس درس است. ضیاپور در تمام طول فیلم حرفهایش را از روی نوشته میخواند. چرا؟ چون علاقه دارد حرفهایش دقیق و مستند باشد. حتی گفتارش در جاهایی لحن رسمی و کتابی بهخود میگیرد. بدین ترتیب، از ولنگاری کلام و عدم انسجام متن جلوگیری میشود. این نوع برخورد با پرسشِ مصاحبهکننده، نهایت احترام به او و مخاطب است. همه جملاتش دقیق و حسابشده است.
برخلاف برخی هنرمندان یا طرفهای گفتگوکه در پاسخ به پرسش مصاحبهکننده از هر دری سخن میگویند جز موضوع پرسش». این مخاطب به نشریه خروس جنگی هم اشاره میکند و میگوید «در تورقی که همین اواخر داشتم، مطالب را چنان محکم و دقیق دیدم که انگار همین امروز و در ارتباط با مسائل جهان امروز نوشتهشده اند».
باز هم جهان ما و جهان دیگران!
موضوع ما و مدرنیته، دوباره بین مخاطبان درگیر میشود. یکی از حاضران معتقد است «فرایند رسیدن به مدرنیته، فرایندی از پیش تعریفشده و الزامی نیست. اینگونه نیست که مثل مدرسه از کلاس اول شروع کنیم تا به دیپلم برسیم».
او درتوضیح این حرف به زندگی خود ضیاپور اشاره دارد. «همینکه جلیل ضیاپور در سال 1328 در ایران جرقه سبک کوبیسم را میزند، در جامعهای که دچار التهابات پس از جنگ جهانی دوم استو معاش و تلاش مردم بسیار سخت است، موید همین ادعا است. او در چنین شرایطی حرف خود را بر کرسی مینشاند و سبکهای مدرن نقاشی را در دانشگاه و متن جامعه اشاعه میدهد.
این مساله را حتی میتوان به ویژگی جامعه ایرانی هم نسبت داد. ما در طول تاریخ، بارها و بارها، فرهنگ مهاجم را از هضم رابعه گذرانده و هویت ایرانی به آن داده». در دنباله این حرف، یکی از مخاطبان به سابقه باستانی ایرانیان نقیبی میزند و جذب فرهنگهای متنوع و متفاوت جهانی در دوره هخامنشیان را مثال میآورد . معتقد است در آن زمان هم پادشاهان ایرانی حامی ورود فرهنگها و هنرهای غیر ایرانی به جامعه ایران بودند و مردم هم استقبال میکردند».
دوست دیگری هم موضوع را ادامه میدهد و معتقد است در هر جامعه و در هر زمانی، امکان ورود فرهنگهای متفاوت به بطن جامعه وجود دارد. مهم است که جامعه چنان انسجامی داشتهباشد که فرهنگ وارداتی را با متر و مقیاسهای خود ارزیابی و چنبههای مثبت و موثر آن را جذب و بخشهای منفی را طرد کند. این بحث ادامه دارد و مخاطبی دیگر به مفهوم «سیستم» اشاره میکند که اگر یک جامعه چنان انسجامی داشته باشد که طبق قوانین سیستم بتواند رأسا به هر نیروی وارد بر خودش واکنش نشان دهد، حتما ترسی از فرهنگ دیگران وجود نخواهدداشت.
بر این اساس «سخنگفتن از تهاجم فرهنگی هم چنان اعتبار و پایه موثری نخواهدداشت، چون اصولا خاصیت فرهنگ «جاری بودن» و «سرایتکردن» استو طبعا فرهنگی که غنا و عمق نیرومندتری داشتهباشد، عرصه و بستر مناسبتری برای نفوذ خواهدداشت».
دوران تالاطم فرهنگی!
در جریان فیلم، جلیل ضیاپور به سال برگشتنش به وطن اشاره میکند (1328) و میگوید «در آن سالها اصلا نمایشگاهی برپا نمیشد، ما نمایشگاه گذاشتیم. اصلا نقد و تحلیل وجود نداشت، ما نقد و تحلیل را راه انداختیم».
ضیاپور میخواهد به تاثیری که جریان مدرن روشنفکری در آن سالها بر جامعه داشت، تاکید کند. اما به نظر یکی از مخاطبان، این حرف ضیاپور ممکن است چندان دقیق نباشد.
به همین خاطر از هارون یشایایی که در آن سالها نوجوان فعال و پرشوری بود خواسته میشود تصویر آن سالها را اگر در خاطر دارد بیان کند. او معتقد است «آن سالها پر از هیاهو و همایش و نمایش بود.
جامعه کاملا پرتلاطم و پرتحرک بود و در گوشهگوشه شهر و کشور نمایشگاهها و میتینگها برپا میشد. اصولأ پس از سالهای رضاشاهی، در شرایطیکه تفکرات و هواهای تازهای در کشور جریان داشت، این ادعا که خبری از نقد و تحلیل نبود، چندان دقیق نیست».
در ادامه، یک نکته مهم از سوی یکی از مخاطبان مطرح میشود: موضوع سنت! «جلیل ضیاپور به دقت و درستی تعریف درستی از لزوم تداوم سنت دارد. او تاکید دارد که جامعه پویا و با هویت با تداوم و تحول و تکامل سنتهای خود به پیش میرود».
او حتی به سه جریان اصلی مخالف نقاشی مدرن اشاره میکند و «سنتگرایان واپسگرا» «کمالالملکیها » و هواداران «تودهای» را در برابر مدرنیته در آن سالها اعلام میکند. ضیاپور، در ادامه بحث خود معتقد است که نقاشی مدرن مورد نظر او اصولا مخالف سنت نیست و با ارتقا و تحول آن میخواهد به جهان مدرن پا بگذارد.
معتقد است که هیچ راه گریزی نیست و جامعه باید پا به مدرنیته بگذارد. ضیاپور برای جاانداختن سبک کوبیسم متوسل به سنتهای نقاشی قدیم و رایج ایران میشود و اشکال نمادین جانور و گیاه در نقاشیها و بافتههای ایران را نشانه و بستر مناسبی برای بذرافشانی هنر مدرن در این میداند.
اما چنین است؟
مخاطب میپرسد آیا آرزو و تلاش ضیاپور در جا انداختن مکتب کوبیسم در ایران به انجام رسید؟ باید به نکته ظریفی اشاره شود «یکی از ویژگیهای هر مکتب و مشربی آن است که یا باید تداوم داشتهباشد یا اگر هم به دلایل طبیعی یا قهری از بین برود، «سنت» خود را بر جامعه بگذارد. این امر به ویژه در مورد جریانهای سیاسی صادق است. ممکن است حزب یا جریانی سیاسی در تقابل با نیروهای حاکم، شکست بخورد و حتی از صحنه سیاسی کشور بهکل حذف شود، ولی اگر مبانی و اصول آن مترقی و پیشرو باشد، سنتهای خود را در جامعه به یادگار میگذارد و روز و روزگاری دیگر سر برمیافرازد.
«آیا کوبیسم چنین سرنوشتی داشت؟ تداوم پیدا کرد؟ آیا سنتی از خود به جا گذاشت؟ پاسخ این پرسشها به نظر مثبت نمیآید. ولی چرا؟».
این مخاطب، نمیداند چرا چنین شد ولی به یک نکته دیگر هم اشاره دارد. او معتقد است «احتمالأ درک درست و عمیقی از کوبیسم در ایران وجود نداشته. کوبیسم را در شکل و فرم خلاصه کردند. حداقل به اعتبار حرفهای جلیل ضیاپور در این مستند.
در حالی کوبیسم مکتب شدیدا تحولگرا و عمیق بود. بعد زمان را به سه بعد قبلی در نقاشی و مجسمهسازی اضافه کرد. کوشید نقاشی را از سطح به عمق ببرد. اگر چهرهای میبینیم، پشت آن را هم ببینیم. درونیات او را هم ببینیم. طرفداران این مکتب، به نظر میآید چنین درکی از کوبیسم نداشتند.