سیوسومین شب فیلم/ ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۱ خورشیدی
در روزگاری که متاسفانه خبر خوش بسیار کمیاب و حتی نایاب است، چارهای نیست جز آنکه رویداد و خبر ناگوار را تبدیلبه فرصتی برای کاهش آلام کنیم. این چنین است که در غم فقدان «داود امیری» فیلم «دلم میخواد» اثر بهمن فرمانآرا را در کنار دوستان وعلاقمندان او بهتماشا نشستیم.
داود مدیرفیلمبرداری این اثر بود. به روایتی، اوج کارش بود و از این فیلم به بعد بود که نام او روی میز تهیهکنندگان قرار گرفت ولی دنیا وفا نکرد و ازمیان ما پرکشید.
در سیوسومین شبفیلم خانه اردیبهشتاودلاجان، اینفیلم بهنمایش در آمدو پس از تماشای فیلم با حضور بهمن فرمانآرا و رضا کیانیان به شنیدن نظرات مخاطبان و پاسخ کارگردان نشستیم. نشستی بسیار مفید و ارزنده.
نخست «سارا قراچهداغی» همسر داود امیری از همه حضار تشکر کرد که نام و یاد او را گرامی میدارند و سپس بهمن فرمانآرا به نکاتی از پیدایش ایده این فیلم و همکاری اش با داود امیری اشاره کرد:
موسیقی رقص از رادیو
«من معمولا رانندگی نمیکنم. بعضیوقتها رانندگی میکنم. روزی پشت فرمان بودم و داشتم وارد بولوار ارتش میشدم. رادیو ماشین روشن بود. ما که معمولا موسیقی خیلی نرم و کمتحرک از رادیو انتظار داریم، یکباره دیدم موسیقی رقص چاچایی ایتالیایی پخش میکند. هم خوشحال شدم هم شگفتزده.
یک آن فکر کردم اگر همین الان ماشین را بزنم کنار، صدای رادیو را بلندکنم و شروع کنم رقصیدن درکنار ماشین، چه اتفاقی میافتد؟ همین صحنه ایده ساخت فیلمی را به وجود آوردکه ابتدا نامش بود«دلم میخواد برقصم». و بدین ترتیب نطفه اول ساخت فیلم بسته شد.
کمکم شروع کردیم به تشکیل تیم و گروه بازیگری و فنی. رضا (کیانیان) همیشه میگفت رقص بلد نیست ولی میتواند ادای رقص را درآرد.
با داود (امیری) سوای آشنایی حرفهای، از نظرشخصی هم آشنا بودم و یکی از عناصر موفقیت فیلم من این بود که یک گروه متحد و خوب داشتم. از نظر من سینما یک کار جمعی است و من افرادی را انتخاب میکنم که حتما حرفهای باشند و همچنین اهل کار تیمی هم باشند.
داود این کاره بود. علاوه براینها، خیلی خوشخلق هم بود. طبعا، نخست درباره رنگ و فرم کلی فیلم باهم صحبت کردیمو سنجیدیم که آیا با این مشخصات فیلم «درمیآید» یا نه.
تجربه من این است که در کار تیمی، برخیها هستند که گروه را شاداب میکنند و کسانی هم، برعکس، هی موش میدوانند.
برای من، درعرصه فیلمسازی، کارگروهی بسیار مهم است. به عنوان مثال، یک بار در یککار، صدابرداری داشتیم که در کارش بسیار مسلط بود. ولی با جمع نمیجوشید. ناهارش را تو اتاق خودش میخورد و رفاقتی با هیچیک از اعضای گروه نداشت. طبیعی بود که من کار دومی با او نخواهمداشت.»
بهمن فرمانآرا به یاد میآوردکه «زمان ساختن فیلم دلممیخواد، من در اوج بیماری بودم. اگر داود و خوشخلقی او نبود، مطمئن نبودم قادر میشدم کار را به انتها برسانم. داود از آنهایی بود که به من انرژی مثبت میداد. ضمن آنکه باهم رفیق بودیم نوه من با بچه او باهم بزرگ شدند و کلی خاطره از هم دارند. و شما میپذیرید شاهد زندگی چنین کسی بودن که در برابر چشم خودتان هر روز، ذرهذره آب میشود، چقدر سخت است. رابطه ما دو تا چنین بود.
نامزد بهترین فیلمبرداری
کاوه ایمانی، تدوینگر خوشفکر و یکی از نزدیکان داود امیری، به یاد بهمن فرمانآرا آوردکه فیلم «دلم میخواد» در جشن خانه سینما، نامزد جایزه بهترین فیلمبرداری شد.
فرمانآرا تایید کرد که در خوب بودن داود اصلا نباید تردید کرد. او کامل بود. کار کرده بود.
از پیچ سفتکنی تا مدیریت فیلمبرداری بالا آمده بود. در فیلمهای دیگری هم مدیر فیلمبرداری بود، از جمله در «ورود آقایان ممنوع» که فیلم پرفروشی بود. نه تنها حقش بود نامزد شود، حقش بود برنده هم بشود. کارش درست بود و شایسته تقدیر.
مخاطب دیگری، به طنز و جد، گفت، برخلاف نظر شما، کیانیان ادای رقص درنمیآورد بلکه میرقصد و خیلی بهتر از بسیاری از مردها میرقصد. در جواب، رضا کیانیان، به طنز البته، گفت «من واقعا رقص بلد نیستم، رقص من مثل رفتار ماشینی است که در باد یک ماشین دیگری افتاده و میتازد».
کار کی کامل میشود؟
یکی از مخاطبان که احتمالا از جوانترهای حوزه سینما بود، گفت در مسیر ساخت اثر، بالاخره به نقطهای میرسیم که میگوییم بس است و کار را تمامشده تلقی میکنیم.
شما آقای فرمانآرا چنین چالشی دارید؟ در چه مقطع یا نقطهای به این نتیجه میرسید که دیگر بس است؟ و نباید کشش داد؟
بهمن فرمان آرا، پاسخ روشنی برای این چالش دارد. «طرح وقتی میآید، برای من هم بهیک باره و دفعتا ظاهر نمیشود. ممکن است قصهای را یا تکهای را در چند ساعت بنویسم و ممکن است، چند هفته طول بکشد. معمولا، اول و آخر و گرههای طرح را در ذهنم میسازم و چندبار مرور میکنم. ممکن است لازم باشد کار بهصورت گرهگره باشد.
مثلا در «عطر یاس و بوی کافور»، گرهگره بودن کار کاملا روشن است. ولی کار باید قوام بیاید. ببینید، مثلا اصغر فرهادی که انصافا قصهنویس خوبی است، میبینید بعد از یک فیلم، یکدفعه، گم میشود. دو سال یا سه سال. چه میکند در این مدت؟ غیر از فیلمدیدن و کتاب خواندن؟ دارد روی سناریو کار میکند. خردهخرده و گرهگره. من همیشه به تماشاچی فکر میکنم. معتقدم اگر کسی نتواند مخاطب خود را ببیند، جهان را اصلا نمیتواندببیند. مخاطب مهم است.»
حق داریم خوشحالی کنیم!
یکیاز مخاطبان به کارگردان گفت: «شما درباره ایده فیلم گفتید و این که کی و چگونه به ذهنتان آمد. بفرمایید با این فیلم چه میخواستید بگویید. حرف فیلم چیست؟»
بهمن فرمانآرا گفت: «چیزی که در این چند دهه ما را آزار داده این است که شادی از کوچه و بیرونِ خانه آمده به داخل خانه. حتی بدتر. دارید برای دخترتان جشن تولد میگیرید، یکباره تقتق در میزنند که صدایتان زیادی بلند است، چرا روسری ندارید، چرا میخندید و الی آخر.
مساله ما این است که چرا ما حق نداریم شادی کنیم. چرا من حق ندارم برقصم. لازم هم نیست مثل بالرینها با نوک پا برقصم. با کف پا میرقصم. بخصوص در شهرها این حق از دست رفته.
در روستاها وقتی عروسی هست، همه دارند میرقصند، شادی میکنند و تفاوتی بین زن و مرد و کوچک و بزرگ نیست.
اما در شهری مثل تهران، همه اینها تبدیل به مساله میشود. سکانسی در فیلم هست که در شهر همه دارند میرقصند. این همان پیام من و فیلم است.
این رویای نویسنده است. رویای فیلمساز است که روزی بیاید که همه مردم شهر برقصند. خوشحالی کنند. شاد باشند و تحرک و سرزندگی داشتهباشند.»
سهگانه مرگ یا زندگی؟
یکی از مخاطبان گفت شما سهگانهای دارید که به سه گانه مرگ معروف است. چرا به مرگ فکر میکنید؟
بهمنآرا با تاکید پاسخ داد: «این برداشتِ اشتباه برخی منتقدین بود که این اسم را گذاشتند. من اصلا مرگ را موضوع قرار ندادهام. من درباره زندگی میسازم و خطای برخی مخاطبان در ایناستکه «مرگآگاهی» رابا خود مرگ اشتباه میکنند.
من مرگ آگاهی میکنم. شما وقتی از مرگ آگاه باشید، رها میشوید. ترس از مرگ را ازدست میدهید. نمونهاش همین داود امیری که دقیقا میدانست چه وضعیتی دارد ولی تا آخرین ثانیه عمرش برای زندگی وعشق جنگید. چون از مرگ نمیترسید. چون آگاه به مرگ بود. عاشق زندگی بود و لذت میبرد».
بهمن فرمانآرا در ستایش زندگی و لذتجویی، یک خاطره شخصی هم گفت: «پدر من ۹۱ سال عمر کرد. درست یک روز قبل از مرگش، که تقریبا سرحال بود و سالم، ما چهار پسرو یک دختر را دور خود جمع کرد و فقط یک توصیه موکد کرد: «از زندگیتان لذت ببرید»و دیگرچیزی نگفت تا فردا بعد از ظهر که فوت کرد. من هرگز به مرگ فکر نمیکنم. به زندگی فکر میکنم. قدر زندگی را باید بدانیم. قرار نیست که ما شکست بخوریم. چون ما بسیاریم. پس خوش باشید و زندگی کنید».
داود از زبان رضا
رضا کیانیان، در این نشست، از داود گفت. از داود امیری: «من با داود خیلی نزدیک بودم. «سارا» قوم و خویش من بود و وقتی با داود ازدواج کرد، داود هم شد قوم و خویش من. در یکساختمان زندگی میکنیم. آنها طبقه بالای ما مینشینند. نکته حسرتباری که از داود دارم این است که او در فیلمبرداری به جایی رسیدکه به اصطلاح، نامش آمد رو میز تهیهکنندگان. یعنی بهجایی رسید که خودش را اثبات کردهبود و تازه به مسیر و محور اصلی کارش رسیده بود.
زمان آن بود که خود را درسینمای ایران تثبیت کند. درست در چنین موقعیتی، سرطان به سراغش آمد. بیش از پنج سال او را در چنبره خود گرفت و بالاخره جانش را گرفت.
عشق به زندگی که میگویند یعنی همین. درست در آغاز دوره شکوفایی و اوجگیری، بیماری به سراغش آمد و او جنگید و جنگید. سرطان کلون گرفت، عمل کرد، گفتند پاک شد، همه خوشحال شدیم، بهیکباره گفتند سرطان کلیه، و بعد ریه و سرآخر مغز.
و چه دردها ومصیبتها که تحمل نکرد. با اینحال تا آخرین لحظه اصلا ناله نکرد. همین آقای فرمانآرای عزیز هفتهای دوسه بار زنگ میزد و داود همهاش میگفت، خوبم، چیزی نیست. در حالیکه دیگر حتی صدایش درنمیآمد. او عاشق زندگی بود.
پانزده روز قبل ازمرگش، با اطمینان به همه میگفت: چیزی نیست، پانزده روز دیگر کاملا خوب میشوم. اعجوبهای بود داود. هرگز از پا ننشست.
نکتهای را بگویم. من همهش به داود سرمیزدم ولی زیرچشمی نگران سارا بودم. متاسفانه، پذیرفته بودیم که کار داود تمام است. ولی سارا اصلا کاری به این ضربالاجل نداشت، تا آخرین ثانیه، مثل پروانه دور سر داود میچرخید. او نیز عاشق زندگی است.»
خطاط، عکاس، فیلمبردار
در پایان نشست، این نکته هم به میان آمد که داود امیری در کار خود، به کمال رسیدهبود، چون فلسفه و جهاننگری پیشرو داشت و نگاهش به سینما و هنر بسیار متکثر و وسیع بود.
او خطاط بودو چند اثر نقاشی هم ازش به یادگار مانده. در حوزه سینما، نورپردازی قهار و کامل بود. در بسیاری از فیلمها ردی از این توانایی بهجا گذاشته.
در نکوداشت اینهنرمند، کتاب «عکس و گفت» منتشر شد که حاوی گفتارهای او روی چند قطعه عکسی است که خودش گرفته.
این کتاب، علیرغم حجم کوچک آن، بسیار جذاب و آموزنده است. حتما برای کسانی که در حوزه عکس و عکاسی فعال هستند یا دوستدار عکس هستند، مطالعه این کتاب مفید خواهدبود.
یک خبر مهم و خوب آنکه آخرین (شاید) کار او با نام «تصویرم در آیینه نیست» که در سال ۱۳۹۶ کار کرده، و کاوه ایمانی تدوینگر آن بوده، تا کنون اکران نشده و همه امیدواریم به زودی شاهد نمایش آن باشیم.
به گفته بسیاری از آشنایان حرفه، این اثر نقطه اوج کار داود امیری است و بسیار زیباست. این فیلم را محمدرضا خاکی کارگردانی کرده و فردین خلعتبری برای آن موسیقی ساخته. سالار عقیلی هم قطعاتی را اجرا کرده. لادن مستوفی، عزتالله رمضانیفر، افسانه چهرهآزاد و هنرمندانی دیگر در آن بازی کردهاند.
امیدواریم بهزودی این فیلم را ببینیم.
[…] گزارش نشست بعد از اکران […]