سلام
نهادهای سنتی محله، در دهههای گذشته، رنگ و جلای خود را از دست دادهاند و هنوز نهادهای معاصر جایگزین نشدهاند. با این حال، اگر کمی به عقب برگردیم، متوجه مفصلهایی میشویم که واسطه نهادهای سنتی ومدرن به حساب میآمدند. هرچند که هنوز نهادهای نیرومند سنتی جایگاه خود را داشتند و رخ مینمودند. واقعیت آن است که مفهوم و نهادی چون ریشسفیدی، تقریبا، از دوره بعد از انقلاب مشروطیت، رو به افول نهاد و هرچه آبادیها تبدیل به شهر میشدند، نفوذ ریشسفید و صلابت ریشسفیدی، رنگ میباخت.
نهادهای قضایی و حاکمیتی جدید که پس از ظهور پارلمان و امر تفکیک قوا در کشور جان گرفت، از همان ابتدا، چندان مورد اعتماد و وثوق مردم نبود و «عدلیه» چندان اسم با مسمایی نبود. هرچند در دورههایی همین عدلیه، به اعتبار روسای خاص خود، تاثیری بسیار مهم در زندگی مدنی کشور گذاشت. ولی مردم چندان میانهای با محکمه و قضاوت نداشتند. در چنین دوره برزخی و بلاتکلیفی است که برخی نهادها و سازمانها نقش واسطه حل اختلاف بین اهالی محل داشتند. یکی از مهمترین نهادها، مدرسه بود. به چندین علت، در دورهای تقریبا طولانی، مدرسه و معلم مرجع قابل اعتماد مردم برای رفعورجوع کدخدامنشی اختلافات بود. شاید مهمترین دلیل این وجه از عملکرد مدرسه این بود که مدرسه نهادی حاکمیتی نبود. نهادی خدماتی بود که مردم با طیب خاطر فرزندانشان را به آن میسپردند که «تربیت شوند». وقتی مدرسه چنین جایگاهی دارد، پس معلم ومدیر مدرسه هم میتواند مرجع آشتیکنان یا حل اختلاف اهالی باشد. ضمن آنکه معلم و مدیر مدرسه «سواددار» است و چیزهایی سرش میشود که آدم عادی استعدادش را ندارد.
اما مدرسه به یک دلیل دیگر نیز محل رفاقت اهالی باهم بود. معمولا معلم و مدیر مدرسه از اهالی همان محله بودند. همدیگر را میشناختند و اهالی هم آنها را میشناختند. خود همین شناخت از همدیگر سبب ایجاد رابطه میشود و ارتباط نیز بستر رفاقت است.
به مرور، با رونق وسایط نقلیه، ترکیب محلی معلم و مدیر مدرسه عوض شد. امروز بسیاری از معلمها و مدیرهای مدارس دیگر اهل و ساکن آن محله نیستند و گاه حتی از بیرون شهر میآیند. طبیعی است با این ترکیب، امکان ایجاد ارتباط و علقه بین اهالی و مدرسه بسیار محدود شده. به همین خاطر، مدرسهها نقش چنددهه پیش در ایجاد رفاقت بین اهالی را ندارند و عموما فقط نقش آموزشی به خود گرفتهاند. بههمین خاطر بسیاری از برنامههای عمومی مدرسه که درقالب «فوقبرنامه»ها انجام میشد، عملا تعطیلشده و فرصتی برای جمعشدن پدرومادرهای بچهها نیست و عملا یک امکان بزرگ مودت محلهای و رفاقت افراد از بین رفته. تجربه ثابت کرده، با همین برنامههای کوچک و ظاهرا کماهمیت، اتفاقات خوب بزرگی میافتد.
نوشتهی بهروز مرباغی
سرمقاله نشریه اردیبهشت اودلاجان شماره ۴۲